#خاطره
↙️ پای کار اسلام
♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد
🔻قسمت بیستم: سفر به سیستان
💢دانشگاه ها و محافل مختلف دانشجویی در جاهای مختلف کشور، حسین رو دعوت میکردن.
🔻همیشه اولویتش مناطق محروم بود، مثل استان سیستان و بلوچستان، استان هرمزگان، استان ایلام و...
💢حدود سالهای ۹۵-۹۶ بود که یکی از دانشگاههای زاهدان، حسین را چندبار برای سخنرانی دعوت کرد.
♦️اون طور که خودش تعریف میکرد، سخنرانی خیلی شلوغ شده بود و دانشجوها بعد از سخنرانی ولش نمیکردن.
💢در اون چند روزی که توی زاهدان بود، با یکی از مستبصرین آشنا شد، مجید گورگیج.
♦️حسین که با واسطه در جریان زندگی مجید قرار گرفته بود، مشتاق میشه که حتما مجید رو ببینه.
💢دیدار با مجید همان و شروع سلسله ارتباط های مستمر حسین با زاهدان همان.
🔻بعدا که حسین از زاهدان برگشت، خاطرات سفرش را لابلای جلسات و مباحثه ها تعریف میکرد اما شنیدن کی بود مانند دیدن.
↙️ یه روز بهم زنگ زد و گفت: حکیم کجایی؟ همین الان پاشو بیا جمکران، مجتمع یاوران مهدی، فلانی و فلانی هم با خودت بیار. راستی، رکوردر یادت نره.
🔻فهمیدم قضیه جدیه، گفتم: باشه الان میام.
💢 وقتی رسیدیم جمکران و رفتیم داخل مجتمع، دیدیم حسین یه عده از برادرانی که لباس های بلوچی تنشون بود، دور خودش جمع کرده و داره براشون درباره خطر نفوذ #وهابیت در پاکستان و عربستان و استان سیستان و بلوچستان صحبت میکنه!
🔴 من نوروز ۸۷ اردوی جهادی رفته بودم ایرانشهر و با خلقیات برادران بلوچ تا حدی آشنا بودم اما حسین فراتر از این حرفها بود، انگار که سالهاست اونها رو میشناخت.
🔻 شروع کرد به معرفی کردن ما و اونها. همیشه با کلی آب و تاب افراد رو معرفی میکرد. مثلا من که حوزه علاقه مندیم تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی بود رو جوری معرفی میکرد که خودم فکر میکردم استادتمام تاریخ هستم و قراره به زودی دنیا رو متحول کنم.
♦️اشتباه نشه، حسین به انسان شخصیت میداد، بیخودی کسی رو باد نمیکرد، به وقتش حسابی سخت گیری هم میکرد.
🔻خلاصه، اونجا بود که متوجه شدم این برادرها، جمعی از #مستبصرین هستند که از استان سیستان و بلوچستان اومدن قم و جمکران، اردو!
❗️شک نکردم که کک اردو رو حسین انداخته به جون اونها!
💢 مجید هم بین این افراد بود. با اصرار حسین، مجید شروع کرد قصه زندگیش رو تعریف کردن.
🔻کم مونده بود اشکمون در بیاد. بارها تهدید به مرگ شده بود و بدنش پر بود از جراحات چاقو! زده بودنش!
⏪ مدیر اردو، آقای مزاری بود، مدیر موسسه ابوتراب که تخصصا در زمینه مستبصرین و حمایت از اونها کار میکرد. انسان باتجربه ای بود، حسین هم خیلی ازش تعریف میکرد.
🔻به قدری جلسه باصفایی بود که هنوز خاطراتش یادمه، اصلا یه جورایی نگاهمون به اهل سنت کلا عوض شد.
🔻این هم از سبکهای تربیتی حسین بود، هم تشویق به مطالعه میکرد، هم دستت را میگرفت میبرد وسط #میدان تا اون چیزهایی که توی کتابها خوندی رو به عینه ببینی و لمس کنی.
♦️از اون به بعد ارتباط حسین با این دوستان، هر روز بیشتر و بیشتر شد.
🔰حالا دیگه حسین برای مجید هم برادری میکرد.
🔻بعد از فوت حسین بود که فهمیدم حتی برای مجید پول میفرستاده تا بتونه هزینه بالای داروهای مادرش رو تامین کنه.
🔰آخرین باری که حسین رفت زاهدان تا هم به مجید و دوستاش سر بزنه و هم در جمع چند تا از مجموعههایی که برای مقابله با #جنگ_اقتصادی، کارآفرینی کرده بودن و کارگاه های تولیدی راه انداخته بودن، حاضر بشه، #نوروز۱۴۰۰ بود.
🔻آقامهدی دهقان از رفقای قدیمی حسین، توی این سفر همراه حسین بوده، خاطراتش از حسین شنیدنیه.
🔰 در مسیر برگشت از زاهدان به یزد، #حاج_قاسم دعوتشون کرد به گلزارشهدای کرمان.
💢تیکه کلام حسین این بود: حاج قاسم مرد بود، مرد.
#مرد_میدان
#فرج_نژاد
#کانال_روشنگری_و_بصیرت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@uphjnv