بیشتر وقتها ترجیح میدم غمهام رو برای خودم نگهدارم و تا جایی که میتونم توی خلوتم تنهایی بخاطرشون غصه بخورم گاهی به خاطر اینکه دلم نمیخوام یه درد رو دردای آدمهایی باشم که هر کدوم به نحوی دارن میجنگن.
یه استرس همیشگی هست توی وجودم که هیچوقت خاموش نمیشه استرسی که حاصل بازخواست شدن های گاه و بی گاهه.
هروقت میبینم یکی داره زیادی ازم سوال میپرسه یا یه رفتار ناامنی نشون میده اون زنگ خطره فورا به صدا درمیاد دیگه اگه خودمم بکشم این استرسه نمیره، اون حس ناامنیه ولم نمیکنه.
اگه قادر بودم تمام آدمهای اطرافم رو از زندگیم حذف میکردم و تنها وسط جنگل به زندگیم ادامه میدادم.
حقیقتاً خیلی وقته که دیدارهام و مکالمههای من با آدمها سطحی شده. نگرانی های سطحی، پیگیریهای از روی شکم سیری، دلواپسیهای از روی منفعت، ارتباطای اجباریِ گاه و بیگاه و ابراز احساسات گذری! من خیلی وقته مکالمات عمیق نداشتم و با آدمای عمیقی ملاقات نکردم.