همیشه با خودم اینطوریم که دیگه این یکی داستانو به هیچ احدی نمیگم فقط میذارم خودم بدونم که برام اتفاق افتاده به محض شنیدن صدای دوستم همه چیو میریزم بیرون.
زندگی مثل پیانوعه، کلیدای سفید خوشحالیت و کلیدای مشکی ناراحتی، و با گذر زمان یاد میگیری که به هردوتا برای ساختن یه موسیقی قشنگ نیاز داری .
باید کسانی باشند که بتوانیم در میانِشان بنشینیم و اشک بریزیم و همچنان دلاور مَحسوب شویم.
تو مثل اون آهنگی که هیچوقت پاک نمیکنم ولی ردش میکنم و مثل خاطراتت که هیچوقت پاک نمیشه ولی دیگه فکر نمیکنم بهشون دقیقا مثلِ همینا توام همیشه جات یه گوشه از قلبم میمونه ولی دیگه سمتت نمیام.
از دوطرفه نبودن روابط میترسم؛ از اینکه انقدری که من اهمیت میدم اون اهمیت نده، انقدی که من نگران میشم اون نشه، انقدی که من دوسش دارم اون دوسم نداشته باشه و در واقع اکثر مواقع هم همیشه اینجوری بوده.