یعنی تمامِ زندگی همین است؟ همین تحمل کردنها، صبر کردنها و دوام آوردنهایِ اجباری؟
من دوام آوردهام؛ باز هم دوام میآورم؛ اما میخواستم معنایِ زندگیام چیزی بیش از دوام آوردن باشد.
کداممان تنهاتریم؟ دختری که دیگر کسی را به زندگیاش راه نمیدهد؛ یا مردی که برایِ تجربۀ دوبارۀ آن بوسه، تمامِ دخترانِ شهر را امتحان میکند؟
الان تو یه حالتی هستم که باید یه چیزی به یه کسی بگم یا انگار منتظرم که یه کسی یه چیزی به من بگه و همهش قفل گوشی رو باز و بسته میکنم و دستم به هیچکاری نمیره و منتظرم.
کلاغایی که روی سیمای برق نشستن و مارو تماشا میکنن سالهاست میدونن جریان چیز دیگهایه.