واژهی "محکم" رو خیلی دوست دارم آدم محکمی بودن محکم در آغوش گرفتن محکم دست کسی رو گرفتن محکم پای حرفها و قولهات موندن آدم محکمی باش تو هر زمینهای که باید.
تا کسی مستقیم بهم ابراز احساسات نکنه نمیفهمم داستان چیه. یعنی همیشه مبنی رو میذارم بر اینکه کسی منظور خاصی نداره.
کاش میتوانستم اسمِ جریان احساسی را که موقعِ دیدنت به من دست میدهد بگویم. جریانی خنك و آرام و دلچسب که از گلو تا قفسۀ سینهام احساس میکنم، و نمیتوانم اسمی برایش بگذارم.
این خاصیت دوست داشتن بود. تو با کلماتِ سادهات میتوانستی بر روی زخمی که مدتهاست خونریزی میکند، مرهم بگذاری.
همه چیز عادیه و تقریبا داره خوب پیش میره ولی گاهی انگار خیلی عقبم، انگار جا موندم، انگار چیزی نمیخوام، انگار ذوقم کور شده، انگار ناامیدم، انگار دلم تنگه، انگار یچیزی هست که خوب پیش نمیره، انگار سرگردونم، انگار خستهم.
ناامیدی خیلی وقتها نجاتت میده دست کشیدن از تلاش الکی، آدمهای اشتباه،آسیب بیشتر، جون کندن الکی.
خوشبختی ؟ داشتن کسی که بتونی پیشش
ورژن واقعی خودت باشی بدون اینکه نگران
قضاوت شدن یا هرچیز دیگه باشی.