ترهای از موهای فر خوردهام بر روی گونهام میغلتد و با، نسیم سوزدارِ باد همبازی میشود.نالهای آرام سر میدهم و شاخهٔ مویم را با سر انگشتان لرزانم کنار میزنم. جایش هنوز درد میکند، زخمم را میگویم که بر روی گونهٔ ملتهبم حک شده است. اما نه! مثل اینکه باد بازیاش گرفته است بند موهایم را رها میکند و با امواج گره خوردهاش تاب بازی میکند. موهایم همچون عروسی در شب، میرقصند و آزادانه نفس میکشند. برای بار هزار و یکم مورد سرزنش آسمان قرار میگیرم، بر سرم فریاد میکشد و غرشی از عمق جان سر میدهد ، باد را پس میزند و برای اقبالِ شومِ من مویه و شیون را از سر میگیرد.میبارد و ضجه میزند،هرچه صدایش میکنم خودش را به نشنیدن میزند و توجهای به من که گلویم از بغض خراشی عمیق برداشتهاست نمیکند. پاهایم توان مقاومت در برابر تنِ رنجورم را ندارند و مرا با شتاب بر روی خاکِ باران دیده ، میاندازند .
ادامهدارد..
"مکتوبات پروین .
درسته ما عکسای دونفرهی زیادی با هم نداشتیم ولي خاطرات قشنگی که داشتیم عزیزِ من .
ولي من تا ابد مدیون آقای سخاییام بابت آهنگِ "میدونم میدونم قد رعنآ داری"😭🙏🏻
شما که غریبه نیستین ولی حقیقتا یکی رو میخوام همونجوری که حواسم به بقیهاست ، مواظبم باشه .
امروز آخرین پرنده را هم رها کردم
اما هنوز غمگینم .
چیزی در این قفسِ خالیاست که آزاد
نمیشود ..