eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از آن‌ها نترسید! 🔹 روایت تکان‌دهنده صبح امروز رهبر انقلاب از مشت محکم قرآن بر دهان منافقین وسوسه‌کننده در جنگ احد
وصیت ستارگان 🌷💫
قسمت #بیست_و_هشتم 📝 مهدی بعد از یکی دو روز پیداش شد. خوشحال و خندان با کت یشمی دامادی و شلوار
قسمت 📝 چند وقتی پایش را کرده بود توی یک کفش که برایم جشن تولد بگیرید. مهدی قول داده بود که یک ماه دیگر در روز تولدش جشن می گیریم. دستم بالا نمی آمد، به زور از زیر قرآن ردش کردم. پاهایم توان نداشت پشت سرش، راه بیوفتم تا دم در. نفهمیدم در چهره ام چه دید که این قدر زود خداحافظی کرد. از داخل چهار چوب با چشمانم بدر قه اش کردم. در پاگرد اول ایستاد برگشت نگاهم کرد. تازه متوجه شدم، موهایش را کوتاه و مرتب کرده است. زل زدیم به هم، نه من حرف زدم نه او، نفسش را پر سر و صدا بیرون داد. انگار با چشمانش کلماتم را می شنید. انگار لقمهٔ بزرگی توی گلویم گیر کرده بود. صدای نان خشکی توی سرم آونگ می زد.               🌷 ✨✨✨✨✨✨✨✨🌷               📝 _ آهن آلات، ضایعات، خرده ریز انباری، بشکه، کولر می خریم....دلم غلیان گرفت. خیلی زور زدم جلوی لرزش چانه ام را بگیرم. رفت که عطشش بخوابد. رفت که آرام و قرار بگیرد. رفت که یک ماهه برگردد. برای امتحانات دانشگاه رفت که یک ماهه برگردد برای جشن تولد مجتبی. مطمئن بودم زیر قولش نمی زند. توی چهار سال زندگی مان یک بار بدقولی نکرد. دیر به دیر سر می زد ولی سر قرارمان می رسید. باصدای بسته شدن در حیاط، دلم ریخت پایین، نشستم توی چهارچوب. با روشن شدن پژو ۵۰۴ کادویی اش آب پاکی ریخت کف دستم که واقعأ رفت. دوباره صدای لق لق پنکه سقفی افتاد به جان مغزم.                         🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ادامهٔ زندگینامه ... 📡وصیت ستارگان    ════✿💠✿════ 🆔 @V_setaregan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ♨️ سرکرده تروریست های سوری: قطر همواره حامی ما بوده و در تمامی مراحل انقلاب سوریه حضور داشته است ابو محمد الجولانی پس از دیدار مشترک با هیأت قطری: 🔹قطری‌ها تا لحظه آخر در کنار ما بودند. ما درباره تمام چالش‌های مرحله کنونی و آینده با آنان گفتگو و مشورت می‌کنیم. 🔹طرف قطری نیز آمادگی خود را برای آغاز سرمایه‌گذاری‌های گسترده در داخل خاک سوریه در زمینه‌های مختلف اعلام کرد. 🔹قرار است قطر در حوزه انرژی، بنادر و فرودگاه‌ها با ما همکاری‌هایی داشته باشد.
📡وصیت ستارگان    ════✿💠✿════ 🆔 @V_setaregan 🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🌷🇮🇷 💫💫دعای فرج💫💫 🌺إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ، 🤲وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ، وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ 🌺وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ 🤲وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى 🌺وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🤲اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌺 أُولِي الْأَمْرِالَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَاطَاعَتَهُمْ، 🤲وَ عَرَّفْتَنَابِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا 🌺 بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً، كَلَمْحِ 🤲 الْبَصَرِ، أَوْ هُوَ أَقْرَبُ، يَا مُحَمَّدُ يَا 🌺عَلِيُّ، يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ، اكْفِيَانِي 🤲فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ، وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا 🌺 نَاصِرَانِ،يَامَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ 🤲 الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِي 🌺 أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي، السَّاعَةَ السَّاعَةَ 🤲 السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌺يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ 🤲 وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ✨   📡وصیت ستارگان    ════✿💠✿════ 🆔 @V_setaregan
. 🟢 ⚪️ 🔴 [ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّهَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ ] ┄┅═✧☫✧═┅┄ 🌸اللّٰهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي. اللّٰهُمَّ لَاتُمِتْنِي مِيْتَةً جاهِلِيَّةً، وَلَا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي. 🌼خدایا حجّتت را به من بشناسان اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دینم گمراه شوم. خدایا مرا به مرگ جاهلیت نمیران. و دلم را پس از اینکه هدایت نمودی منحرف مکن. 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 @V_setaregan
20.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا کجا بودی؟ 🔺آخه با خودت نگفتی یه چشم به راه داری که از غصه پیر شده؟!! 📡وصیت ستارگان    ════✿💠✿════ 🆔 @V_setaregan
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🌷 گاهـی فاصله ما و شهدا یه خمپاره است؛ یه سیم خاردارِ به اسمِ نَفْس! از این‌ها که بگذریم، می‌رسیم ... 📡وصیت ستارگان    ════✿💠✿════ 🆔 @V_setaregan
وصیت ستارگان 🌷💫
قسمت #بیست_و_نهم 📝 چند وقتی پایش را کرده بود توی یک کفش که برایم جشن تولد بگیرید. مهدی قول دا
قسمت 📝 _ سماور کهنه سماور شکسته می خریم! پشت سرش مادرم رسید. سپرده بود شب اول بیاید پیشم که زیاد بهم سخت نگذرد. همان شب راه گلویم باز شد. زود خودم را جمع و جور کردم. برای خانواده ها جا افتاده بود که روال زندگی ما همین است. تافتهٔ جدا بافته بودیم. از روز دوم سوم، از دست مجتبی به تنگ آمدم. جشن تولد بهانهٔ خوبی بود برای سراغ بابا گرفتن. تا پانزده روز هیچ خبری از مهدی نداشتم؛ نه تلفنی، نه نامه ای، نه پیغامی. نزدیک صلات ظهر فریده خانم سراسیمه رسید. با دیدن چادر رنگی روی شانه و دمپایی های لنگه به لنگه اش هول برم داشت. نزدیک بود سکته کنم. از بس دویده بود نمی توانست حرف بزند.               🌷 ✨✨✨✨✨✨✨✨🌷               📝 بریده بریده گفت: "پرویز زنگ زده، پشت خط منتظرته." از خیابان ۱۶ آذر به دو رفتم سمت خیابان توحید. روزهایی که خرامان خرامان دست مجتبی را می گرفتم که برویم خانهٔ مادر بزرگ، نیم ساعتی توی راه بودیم. پاک یادم رفت مجتبی را ببرم. همهٔ فکر و ذکرم پیش مهدی بود. زنگ بلبلی را نزدم، پردهٔ جلوی در را زدم کنار. دویدم داخل خانهٔ مادر شوهرم. مستقیم رفتم سراغ تلفن. تا دیدم گوشی روی تلفن قورباغه ای گذاشته شده، وارفتم. کنار میز تلفن مثل بستنی شل شدم. تا مادر شوهرم وارد شد صدای تلفن از خود بی خودم کرد. نگذاشتم به زنگ دوم برسد.                         🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ادامهٔ زندگینامه ... 📡 وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @V_setaregan