eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت بیست و نهم) ادامه... یک راست رفتند سر مزار شهیدصیاد شیرازی.🌷 روح‌الله نشست و شروع کرد به . فاتحه اش که تمام شد، گفت: "شهید کارش درسته. من خیلی دوسش دارم. خیلی مرده، خیلی. " 🌷 آن قدر با حرارت این حرف را زد که زینب فهمید بین شان سَر وسِرّی هست. بعد از رفتند سر روح الله طبق عادت، باز هم روح‌الله مانند دفعه های قبل با وسواس خاصی مزار را .❤️ نمی گذاشت این کار را انجام دهد. وقتی از بهشت زهرا(س) برمی گشتند، هر دو احساس سبکی داشتند.🌸🕊 آن سال چون تازه عقد کرده بودند، خیلی از می کردند برای افطاری.تا شب های قدر، هر شب یک جا مهمان بودند.🍛🍽 برنامه هر ساله روح‌الله جلسات حاج آقا مجتبی تهرانی بود و امسال زینب را هم با خودش همراه کرده بود.🤲 اولین شب قدر با مترو رفتند بازار. همان مسجدی که زینب برای اولین بار حاج آقا را دیده بود، حالا مملو از جمعیت بود. آن قدر بود که به سختی از میان جمعیت رد می شدند.🇮🇷 تجربهٔ جالبی بود، اولین شب قدری که کنار هم بودند. جلوی در مسجد روح‌الله گفت: "برو قسمت زنونه، مراسم که تموم شد بیا همین جا." زینب دوست داشت کنار هم ، اما روح‌الله .😔 از حال خودش خبر داشت. در روضه ها آن قدر از خود بی خود می شدکه گاهی از . کنار زینب نمی توانست آن طور که می خواهد کند، برای همین از هم جدا شدند.🥺 مراسم برای زینب خیلی خوب بود. از صحبت های حاج آقا خیلی استفاده کرد، روضه های مجتبی با حرارت بود و بر دل می نشست. مسجد یک پارچه گریه می کردند، خود ایشان هم با گریه برای مردم روضه می خواندند.😭 آن شب مراسم کمی دیر تمام شد و لحظه آخر به رسیدند. خانه پدر خانمش از خانه پدرش به دانشگاه نزدیک تر بود. پدرش چند وقتی می شد که به پاک دشت نقل مکان کرده بود، اما باز روح‌الله به غر می زد"چرا این قدر خونه تون به دانشگاه دوره؟☺️ من همه اش دیر می رسم سر کار. باید به بچه ها بگم را باز بذارن، من از اون جا برم تو اتاق.🪟 _ از پنجره مگه می شه رفت تو؟ طبقه چندمه اتاق تون؟ 🏘 _ مجبورم. طبقه سوم. شماست دیگه. خونه اینقدر دور باید باشه آخه؟! چی می شد محلاتی بود خونه تون؟ زینب هم فقط به غر زدن های او .😁 شب قدر ..... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨