وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚
دلتنگ نباش!🥺
🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت بیست و نهم)
ادامه...
یک راست رفتند سر مزار شهیدصیاد شیرازی.🌷
روحالله نشست و شروع کرد به #فاتحه_خواندن.
فاتحه اش که تمام شد، گفت: "شهید #صیاد_شیرازی کارش درسته. من خیلی دوسش دارم. خیلی مرده، خیلی. " 🌷
#روحالله آن قدر با حرارت این حرف را زد که زینب فهمید بین شان سَر وسِرّی هست.
بعد از #گلزار_شهدا رفتند سر #مزار_مادر روح الله طبق عادت، باز هم روحالله مانند دفعه های قبل با وسواس خاصی مزار را #شست.❤️
نمی گذاشت #زینب این کار را انجام دهد. وقتی از بهشت زهرا(س) برمی گشتند، هر دو احساس سبکی داشتند.🌸🕊
#ماه_رمضان آن سال چون تازه عقد کرده بودند، خیلی از #فامیل_دعوتشان می کردند برای افطاری.تا شب های قدر، هر شب یک جا مهمان بودند.🍛🍽
برنامه هر ساله #شب_های_قدر روحالله جلسات حاج آقا مجتبی تهرانی بود و امسال زینب را هم با خودش همراه کرده بود.🤲
اولین شب قدر با مترو رفتند بازار. همان مسجدی که زینب برای اولین بار حاج آقا را دیده بود، حالا مملو از جمعیت بود. آن قدر #شلوغ بود که به سختی از میان جمعیت رد می شدند.🇮🇷
تجربهٔ جالبی بود، اولین شب قدری که کنار هم بودند. جلوی در مسجد روحالله گفت: "برو قسمت زنونه، مراسم که تموم شد بیا همین جا."
زینب دوست داشت کنار هم #بنشینند، اما روحالله #قبول_نکرد.😔
از حال خودش خبر داشت. در روضه ها آن قدر از خود بی خود می شدکه گاهی از #حال_می_رفت. کنار زینب نمی توانست آن طور که می خواهد #گریه کند، برای همین از هم جدا شدند.🥺
مراسم برای زینب خیلی خوب بود. از صحبت های حاج آقا خیلی استفاده کرد، روضه های #حاج_آقا مجتبی با حرارت بود و بر دل می نشست. مسجد یک پارچه گریه می کردند، خود ایشان هم با گریه برای مردم روضه می خواندند.😭
آن شب مراسم کمی دیر تمام شد و لحظه آخر به #سحر رسیدند.
خانه پدر خانمش از خانه پدرش به دانشگاه نزدیک تر بود. پدرش چند وقتی می شد که به پاک دشت نقل مکان کرده بود، اما باز روحالله به #شوخی غر می زد"چرا این قدر خونه تون به دانشگاه دوره؟☺️
من همه اش دیر می رسم سر کار. باید به بچه ها بگم #پنجرهٔ_اتاق را باز بذارن، من از اون جا برم تو اتاق.🪟
_ از پنجره مگه می شه رفت تو؟ طبقه چندمه اتاق تون؟ 🏘
_ مجبورم. طبقه سوم. #تقصیر شماست دیگه. خونه اینقدر دور باید باشه آخه؟!
چی می شد محلاتی بود خونه تون؟
زینب هم فقط به غر زدن های او #می_خندید.😁
شب قدر #دوم.....
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد...🇮🇷
🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰
💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫
@V_setaregan
✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨