eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت بیستم و یکم) ادامه... اول خرداد، تولد روح‌الله بود🌷.... روز قبل با او تماس گرفت و برای ناهار دعوتش کرد. روح الله که رسید، دست و صورتش را شست و آمد کنار سفره نشست. همه نشستند، و ناهار خوردند.🍛🍽 مادر خانمش حسابی برایش گذاشته بود. بعد از ناهار هم همه را دادند.💌 وقتی روح الله و زینب تنها شدند،روح الله گفت:"خیلی رو بدون. ما هم تا قبل از ، مثل شما بودیم. همه با هم دور یه سفره جمع می شدیم. با اینکه مامانم، بزرگ فامیل نبود، اما همیشه همه رو دور هم جمع می کرد. " 🥺 زینب با اشتیاق به حرف هایش گوش می داد. _چون مامانم بود، همیشه عید غدیر غذا درست می کرد، همه رو دعوت می کرد.💚 همیشه مهمون داشتیم. همه خونه ما جمع می شدن. مامانم می گفت:"عید غدیر داره به دیگران غذا بدی. "اما بعد از مامانم همه این دور همی ها جمع شد. باورت میشه زینب! دیگه خیلی کم پیش می آد که مثل قبل همه با هم دور یه سفره جمع بشیم.🥺 امروز که ناهار اومدم سر سفره تون، یاد اون موقع ها افتادم. فکر کنم بعد از اون همه که کشیدم، تو رو قرار داد.🌸 خندید و سرش را پایین انداخت. سعی می کرد با او همدردی کند. به‌ درد دل هایش گوش می کرد و دلداری اش می داد.❤️ سه هفته بعد از ، رفتند آزمایش بدهند. زینب خیلی نگران بود. هم مدام سر به‌ سرش می گذاشت. گاهی هم وسط می گفت: "نگران نباش، هیچ مشکلی نیست، من بهت قول میدم.😊 "آزمایش دادند و آمدند بیرون. جواب را به داماد می دادند. روح الله نیم ساعتی می شد که رفته بود جواب را بگیرد. زینب خیلی ناراحت و نگران بود. می ترسید مشکلی پیش آمده باشد که آمدن روح الله آن قدر طول کشیده. هر چه با تلفن همراهش تماس می گرفت، جواب نمی داد.😔 چند نفری هم با از بیرون رفتند، نگرانی زینب را بیشتر کرد. بالاخره روح الله بیرون آمد. سرش پایین بود و . زینب با دیدنش، دلش هری ریخت. به سمتش رفت. _کجایی پس؟ چی شده؟ ؟ 🥺 روح الله با صدای آرامی گفت:" چی چی شد؟" _آزمایش دیگه، جوابش چی شد؟ _آزمایش...🤔 زینب با صدای گرفته و ناراحت گفت:" نه روح الله!... بود؟" _نه مشکلی نبود.😉 این را گفت و پقی زد زیر . زینب حرصش گرفته بود، اما خندید. _ واقعا که! جونم بالا اومد بابا.🤨 روح الله همچنان می خندید "من که گفتم مشکلی نیست، تو هی الکی داشتی. " از وقتی به هم شده بودند،... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨