May 11
#وصیت_ستارگان🌺🌸
🥀 مسئولیت سنگینی بر دوشمان
گذاشته شده است و اگر نتوانیم از
پسش برآییم، شرمنده و خجل باید
به حضور خداوند و نبی اش
و ولی اش برسیم، چرا که مقصریم.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#یارب_شهادت 🤲
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
11.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ما_کجای_این_واقعه_ایستاده_ایم😔💚💚
ایل و تبارم،
هرچی که دارم،
دار و ندارم،
فدات حسین ...
🥀 مرد عراقی که برای خدمت به زائران اربعین ماشینش را فروخته
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ گریه موکب داران عراقی موقع جمع کردن مواکب... 😭😭😭
کجای دنیا چنین میزبانانی را میبینید؟
#اربعین_خدا_نگهدارت🥺🥺🥺
#یا_رب_شهادت_به_حق_الحسین🤲
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
#عاشقانه_شهدایی❤️💚🌷
همیشه وقتی میخواست فیلم یا عکس شهدا رو تماشا کنه منو مینشوند کنارش ودوتایی باهم تماشا میکردیم
به قول خودش میخواست من رو آماده کنه. همیشه از شهادت حرف میزد وقتی گریه میکردم، بغض میکرد واشک توی چشمهاش جمع میشدو میگفت:
"ببخشید خانم معذرت میخوام"
بعد که گریه هام تموم میشد بهم میگفت:
"همیشه بخند و شاد باش که با خوشحالیت خوشحال میشم. اگه ناراحت باشی و گریه کنی منم دلم میگیره و ناراحت میشم"
بعد غیر مستقیم با شوخی وخنده میگفت:
"انقدری که من بهت علاقه دارم مطمئنم که زیاد پیشت نمیمونم"
بخاطر همین هروقت دلم میشکنه وگریه میکنم عطرش رو احساس میکنم وشب خوابش رو میبینم
وقتی گله میکنم که چرا نیستی میگه من درتمام شرایط کنارتم و تنهات نمیزارم ولی تو نمیتونی منو ببینی..
در بدترین شرایط کنارم بوده وبهم کمک کرده ودستم رو گرفته،
هیچوقت تنهام نزاشته
#شهید_مصطفی_صفری_تبار (کمیل)
#یگان_صابرین
#یارب_شهادت💚💚
#آیا_آن_روز_می_رسد_که_ما_هم_از_تبار
#مصطفا_های_دیار_شهادت_باشیم🥺😔
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
523_20274271668079.mp3
9.2M
#روانشناسی_قلب
قسمت چهل ودوم(۴۲)
يه موقع هايي...
قلب... آتیش می گیره!
یکی از این موقع ها...
زمان بگو مگو با دیگرانه!
که آتیشش، براحتی خاموش نميشه.
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
#ارسالی_اعضای_محترم_کانال🇮🇷
در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود ، نوشته بود :
رستمعلی جان، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟
از جهاد اومده بودن دنبالت، می خوان اخراجت کنن،
خندم گرفته بود.
مگه بهشون نگفتی که جبهه ای ؟ گفتن بخاطر غیبت اخراج شدی،
مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگیمون نمیده،
همون بهتر که اخراجت کنن.
عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده...
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
🕊 💫بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْن(ع)
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🇮🇷 🌸✨💚💚✨
🇮🇷یادشان_باصلوات🇮🇷
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌷
✨ #کانال_وصیت_ستارگان ✨
#سلام_امام_زمانم ✨💚💚✨
سلام طراوت زندگانیام،
#امام_زمانم
چه دلنشین است هرصبح،
سلام کردن
به آفتاب حضورتان
و ایستادن رو به بهارِ معطر نگاهتان
و چشم دوختن
به راهی که
عطرنرگس از انتهای آن
مشام منتظران را
نوازش می دهد
چه نعمت بزرگی است
داشتنِ شما ...🌿
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج ❤️
🔵کانال وصیت ستارگان
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
#کلام_ولایت ❤️
امام خمینی(ره)🔰
بمناسبت قیام خونین ۱۷ شهریور۵۷
چهره ایران امروز گلگون است و دلاوری
و نشاط در تمام اماکن به چشم می خورد.
آری این چنین است راه امیر المؤمنين علی
و سرور شهیدان امان حسین.
ای کاش"خمینی" در کنار شما در جبههٔ
دفاع برای خدای تعالی کشته می شد. 🇮🇷
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی
.
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت پانزدهم 》
رفته بودیم آزمایشگاه، اما این بار به موقع🕊....
🇮🇷 قرار شد تا من و تو برگه ها را امضا می کنیم و در #کلاس_توجیهی شرکت می کنیم، مادرها بروند زیارت امامزاده اسماعیل(ع)آن ها رفتند و بعد از آنکه کارمان تمام شد آمدیم حیاط آزمایشگاه.
گنجشک ها جمع شده بودند داخل باغچهٔ کوچک و جیک جیکی راه انداخته بودند شنیدنی. گل های سرخ، سرخ تر از هر گل سرخی بودند، مثل گونه هایم که آتش گفته بودند.🦜🌺
بنفشه ها دور تا دور باغچه در خواب مخملین بودند حالا من و تو تنها نشسته بودیم. تازه دقت کردم به لباست. یک شلوار شش جیبِ طوسی با بلوز آبی روشن. هم شلوارت یک ساز بزرگ تر بود و هم بلوزت به تنت لق می زد. #سکوت_سنگین بین ما را صدای گنجشک ها پر کرده بودند.
_ یه چیزی بگین!
کمی فکر کردم وگفتم: "خب من دوست دارم با کسی زندگی کنم که از نظر ایمان و اعتقاد درجهٔ بالایی داشته باشه، یعنی بتونه خودش را بکشه بالا.❤️💚
🇮🇷 الان هم دوست دارم تو خونمون اعتقاد و ایمان حرف اول را بزنه." بادست اشاره کردی تا روی نیمکت فلزی سبز کنار باغچه بنشینم. #گنجشک_ها پریدند. زیر نور آفتاب چرخی زدند و باز کنار پایمان نشستند. گفتی: "خب بله دیگه! با هم می زنیم در معرفت رو با لگد باز می کنیم و قدم به قدم می ریم جلو." در دلم گفتم: عجب پر روئه! هنوز محرم نشده چه حرفایی میزنه! چقدر روش بازه!🤨
وقت برگشت به خانه با فاصله از تو راه می رفتم. حرف نمیزدم و فقط گوش می کردم. آخرین حرفت این بود "عصر می ریم #خرید_حلقه. "عصر که شد مامان صحابه را برداشت و با هم رفتیم. من و صحابه و مامان. تو و مامان و بابا و زن داداش و خواهرت. برای خرید حلقه شروع کردیم به گشتن. نور خورشید افتاده بود روی شیشهٔ طلا فروشی ها و چشممان را می زد. جلوی چندمغازه پسند نکردیم وگذشتیم. رفتیم و همان جا حلقه ام را خریدی.💍💍
🇮🇷 اما تو گفتی: "من حلقهٔ طلا نمی خوام." و حلقهٔ #نقره ای برداشتی که مثل مال من هفت تا نگین داشت. مامان گفت: "غروب شد. ما بر می گردیم. باید برم شام درست کنم." با صحابه برگشتند و قبول نکرد با ما به رستوران بیاید. من هم سختم بود، اما آمدم. رستوران بین شهریار و کهنز بود: رستوران مهستان. همان که بعدها شد پاتوق مان. رستورانی زیبا، شیک و خوش آب و رنگ.🌸🍃
هنوز پشت میز ننشسته بودیم که مادرت #دوربینش را از داخل کیف در آورد: "کمی نزدیک تر به هم بشینین. می خوام عکس بندازم." یکی دو تا عکس گرفت. هر دو معذب بودیم. رفتم پیش خودش نشستم. تو هم پیش پدرت.
پدرت چلو کباب و جوجه سفارش داد. غذا از گلوم پایین نمی رفت. شاخه ای گل سرخ در گلدان بلور وسط میز بود. آن را آرام هل دادی طرفم. مادرت باز هم عکس انداخت. به زور لقمه ها را فرو دادم. دلم شور می زد. نمی فهمیدم چه می خورم. همهٔ حواسم به این بود که زودتر برگردیم.📸
برای مجلس عقد🕊...
🦋 #ادامه_دارد....🇮🇷
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯