eitaa logo
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
4.6هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
103 فایل
🔰کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای‌عملیات‌والفجر] به بزرگترین‌گلزارشهدای‌آبی‌دنیا‌خوش‌آمدید 🌍خوزستان_آبادان_اروندکِنار 🔻زیرنظرمدیریت‌یادمان‌ جهت ارتباط : @Yadman_arvand_1364 ناشناس: https://daigo.ir/secret/683750388
مشاهده در ایتا
دانلود
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
•🌹•
『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •رنگ عقیده...• علی یوسف‌زاده، فرمانده گروهان سه از گردان مالک اشتر بود؛ فرماندهی دوست داشتنی و باصفا. یکی از بچه‌ها به او گفته بود تو که خودت تهرانی هستی و همسرت اهل رامسر، بعد از شهادت دوست داری کجا دفن‌ات کنند. علی جوابش عاقلانه بود. گفت: [من موقع زنده بودنم معلوم نیست که کجا هستم. یک روز غرب، یک روز جنوب. یک بار هم تهران و یک بار هفت تپه...حالا غصه قبرم را بخورم؟! دوست دارم به جای آن که عده‌ای دور قبرم جمع بشوند، به راه و هدف ما فکر کنند...] قبل از عملیات بعضی از دوستان به او سفارش کردند که لباس سپاه خود را عوض کرده، لباس بسیج بپوشد. چون در صورت اسارت، عراقی‌ها با پاسدارها رفتار ناجوانمردانه ای می‌کردند. اما علی به این حرف ها گوش نمی‌داد. می‌گفت: [راهی از انتخاب کرده‌ام. این لباس رنگ تفکر من است. وقتی زنده ام این آرم مقدس روی سینه ام قرار دارد. دوست دارم هنگام مردن نیز با همین ظاهر، از دنیا بروم. به خصوص آیه ای که روی آرم نوشته شده خیلی برایم ارزش دارد...] وقتی به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردیم، علی پشت سر هم از بچه‌ها می‌خواست، ذکر بگویند. هر از گاهی پیغام میداد که پنج تا صلوات... پنج تا تبکیر.‌.. پنج تا قل هو الله... تا آخر ستون همه مشغول ذکر می‌شدند. موقع درگیری، آرام و قرار نداشت. اینطور نبود که چون فرمانده است، یک گوشه بایستد و فقط دستور بدهد. نارنجک می‌انداخت. آرپی جی شلیک می‌کرد. می‌دوید و جست و خیز می کرد و دشمن را به رگبار می‌بست. رفتار او شور و حال بچه‌ها را بیش‌تر تر می کرد. یکی از سنگرهای دشمن به شدت مقاومت می کرد. علی پرید و نارنجکی داخل آن انداخت. راه تقریبا باز شد و بچه‌ها توانستند داخل پایگاه شوند. در همین حین او با چند گلوله ای که از سوی یک بعثی شلیک شد، به زمین افتاد. وقتی بالای سرش رسیدیم، هنوز نفس می کشید. تیر به چند جای بدنش اصابت کرده بود. از جمله گلوله‌ای کنار آرم سپاه روی سینه‌اش خورده بود. علی چشمان معصومش را باز کرد. ما را که دید لبخند زد شهادتینش را کامل خواند. به حضرت ابا عبدالله [ع] و امام عصر [عج] به زیبایی سلام داد و چشمانش را بست. رفتنش نیز رنگ عقیده‌اش بود. •راوی_محمد مهدی مسلمی عقیلی• ؛ ...(:🖤📻 ۸ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv