📝 بنویس، کار کن، اما هر چیزی نساز!
✍️ محمد پورغلامی
🔷 طی چند روز گذشته، یادداشت برادر بزرگوار، حجتالاسلام جوانآراسته با عنوان «ننویس، کار نکن، نساز» با واکنشهای زیادی همراه بود. از جمله، برادر عزیز، آقای ابراهیمپور یادداشتی در نقد آن نوشتند با عنوان «بنویس، کار کن، بساز». ادعای یادداشت اول آن است که زمانه، زمانهی تولید محصول درجهی دو نیست و هر کس که مرد تولید فاخر فرهنگی نیست، کنار بکشد. و مدعای یادداشت دوم آن است که التزام به این نسخه، موجب از بین رفتن جریانهای تولید فرهنگی، مخصوصا در شهرستانها خواهد شد.
🔶 این قلم، بهعنوان کسی که حداقل چند سالی است کار اصلیاش، تولید محتوا و محصول فرهنگی بوده و هست، گرچه خاستگاه و دغدغههای هر دو نگاه را خیلی خوب میشناسد و میداند، اما هر دو را ناقص میداند. مهمترین نقیصه هم اینکه هر دو بزرگوار، در دام «جزمگرایی در تحلیل» افتادهاند. ایدهی «ننویس، کار نکن، نساز» همانقدر فرصتسوز و گاه حتی خطرناک است که ایدهی «بنویس، کار کن، بساز». در این سالها زیاد دیدهام به بهانهی کار فرهنگی، چه بودجهها و از آن مهمتر، زمان و نیروی انسانی هدر و تلف شده و تهش محصولی تولیدشده که به درد لای جرز هم نمیخورد الا بیلان کاری دادن فلان مدیر فرهنگی، که برود توی جلسات و سر مدیر بالاتر را شیره بمالد که ما مثلا هزار محصول فرهنگی تولید کردیم در سالی که گذشت، و اگر فرهنگ جامعه درست نمیشود، مشکل از ما نیست و از خودم مردم است، وگرنه ما کار خودمان را کردهایم. بماند که چقدر هم کار موازی و یکسان و مشابه تولید شده و میشود.
🔷 برعکسش هم دیدهام، که باز به بهانهی تولید آثار فاخر و درجهی یک، هم بیتالمال هدر رفته، و هم با همین توجیه، از آن نیروی تولیدکنندهی فلان شهرستان که با عشق و اخلاص، مجاهدانه عمل کرده، حمایتی نشده. مصداق اولیش میشود پروژهی نماهنگ «منو بشناس» که تهیهکننده به زعم خود برای تولید اثری جذاب برای ایران، چهل خوانندهی تراز یک پاپ کشور را جمع کرد و بعد از صرف هزینهی میلیاردی، تهش شد محصولی که حتی چند روز هم امتداد پیدا نکرد. از آن طرف هم محصولی مثل «سلام فرمانده» با همان توجیه که کار فاخر نیست و نه شعر درستدرمانی دارد و نه موسیقی و فرم جذابی، به روایت تولیدکنندگانش، توسط همهی نهادها و سازمانهای فرهنگی نادیده گرفته شد و هیچ کس حاضر نشد از آن حمایت کند. و خب، حالا میتوان بهتر قضاوت کرد که چه کسی درست فکر میکرد.
🔶 خلاصه آنکه، اصل در تولید محتوا و محصول فرهنگی، نه این است و نه آن. به نظر میبایست چارچوب و صورتبندی دقیقتری از ماجرا داشت. شاید یک ایده میتواند این باشد: «بنویس، کار کن، اما هر چیزی نساز». باید نوشت و کار کرد، شبانهروزی هم، اما در مقام تولید، ایدهها و کارهای تکراری و حتی موازی را کنار گذاشت و بهترینها، و نقاط خالی را انتخاب کرد. برای انتخاب بهترینها هم باید استغنای مشورت با دیگران نداشت (که زیاد دیدهام غوره نشدهایها را که ادعای مویز بودن دارند)، پس از این مراحل است که میتوان دست به تولید زد و وارد این عرصه شد.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
مجله مجازی واو
📝 آینه شکسته سعید روستایی
💠 نگاهی به فیلم «برادران لیلا»
✍️ پرستو علیعسگرنجاد
🔷 بچه که بودم، قصۀ محبوبم، قصۀ «ملکۀ برفی» شاگا هیراتا بود. قصه اینطور شروع میشد: «روزی روزگاری شیطان آینهای عجیب ساخت. همهچیز در این آینه بد و زشت دیده میشد. گلهای زیبا در آن پژمرده و دختران زیبا، زشت به نظر میآمدند. شیطان همهچیز را در آینه تماشا میکرد. وقتی آن را سمت خدا گرفت، ناگهان آینه با صدای مهیبی شکست و هزار تکه شد. تکههای آینه از آسمان روی آدمها بارید. بعضی از تکهها در قلب آدمها فرو رفتند. آن آدمها دیگر نمیتوانستند چیزهای زیبا را ببینند. قلبشان توانایی فهمیدن زیباییها را از دست داد.»
***
🔶 دهههاست که سینما، داعیۀ آینگی جامعه را دارد. سینماگران هر کدام، آینهای سمت آدمها و زندگیشان یا سمت خودشان و رؤیاهایشان میگیرند. بعضیشان صادقانه، تصویر آینه را بازتاب میدهند، بعضیها هم افکار خودشان را به اسم روایت آینه، به خورد بقیه میدهند. بعضیها خوب بلدند آینه را کجا بکارند که تصویری جهانشمول و واقعی از مردمشان نشان دهند، برای بعضیها هم مردم فقط همان چهارنفر حوالی خودشاناند!
🔷 سعید روستایی با دو فیلم قبلیاش، «ابدویکروز» و «متری ششونیم»، آینهاش را به کوچهپسکوچههای پایین شهر برده بود. آدمهای دستتنگ زیر پونز نقشه، خوب و بد، درهم، در این آینه دیده میشدند. «سمیه»ی ابدویکروز، خواهری بود که جور دردهای خانواده را میکشید، اما پی ترمیم و اصلاح بود. امید داشت و بهخاطر امید که در قامت برادری کوچک رخ نشان میداد، به خانه متصل مانده بود و میجنگید و تلاش میکرد و مهر میورزید. «صمد» متری ششونیم، پلیس جسوری بود که گاهی حریف جاهطلبیاش نمیشد و قیممآبانه با بقیه طرف میشد، اما پاکدست و وظیفهشناس بود. صمد علیرغم مشکلات مالی و خانوادگی، رشوۀ سنگین «ناصر خاکباز»، قاچاقچی میلیارد مواد مخدر، را نپذیرفت. معتاد خردهپایی را دستگیر کرد و خانوادهاش را تحت فشار گذاشت تا جاسازشان را پیدا کند، اما حواسش پیش درس و مشق فرزندان خانواده هم بود.
🔶 «برادران لیلا» اما در چرک و کثافت دستوپا میزنند. با ذرهبین باید پی اندکلکۀ سفیدی در سیاهۀ اعمالشان بگردی که آن هم یافت مینشود مگر بهندرت! مادر خانواده، پسر اولش را پیش از ازدواج، با رابطۀ نامشروع، باردار شده. پسر بزرگ خانواده با پنجاهسال سن، از یخچال خانۀ پدر ناخنخشکش، سوسیس و تخم مرغ میدزدد، درحالیکه برای بچههایش بستهبسته خوراکی میخرد. کارگردان برای اینکه بگوید خسّت پدر، فرزندان را به تباهی میکشاند، حیثیت پدر پنجاهسالۀ یک خانواده را به لجن میکشد؛ پدری که با صدوپنجاه کیلو وزن، در آرزوی نشستن و لمباندن است و با دهان باز دختران بالاشهر را دید میزند.
🔷 برادر دیگر، جاعل و کلاهبردار است. درد زیستن در جنوب شهر را کشیده، اما درد مردم جنوب شهر را ندارد که هیچ، اتفاقاً سر همانها کلاه میگذارد و کمترین عذاب وجدانی هم ندارد. آن یکی که ورزشکار و قویست، آویزان خانواده است و عقل توی سرش نیست. تنها آدم حسابی داستان، «علیرضا»ست که نماد خردورزیست، اما آنقدر رفتارها و جملات اصلاحطلبپسند در شخصیتش چپاندهاند که شعار و ادا از همۀ جیبهایش بیرون میریزد.
🔶 نفر بعد، لیلاست. لیلا مثل سمیه، قرار بوده قهرمان اثر باشد. اوست که همواره حقیقت را میداند، اما سکوت میکند تا همه بدبخت شوند! اوج عمل قهرمانانهاش هم این است که سیلی محکمی به صورت پدر پیر و مریضاحوالش میکوبد و به مادرش میگوید: «مامان! چرا تو و بابا نمیمیرید؟!»
🔷 پدر بد است، منفور است، نادان است، جنسیتزده و مشنگ، سیاه محض است. هیچ وقت خوب نبوده. پیر خرفتی است که خلق شده تا بار طعنههای سیاسی کارگردان را تحمل کند. آنقدر لجنمال تصویر میشود که وقتی سیلی میخورد، دل مخاطب خنک شود! کارگردان برای اینکه پدر را به چهارمیخ اتهام بکشد، ابایی از این ندارد که او را وادارد در سینک ظرفشویی، ادرار کند یا سر چاه توالت، زورزدنش را به مخاطب نشان دهد، مثلاً که اثرش نمادین شود!
🔶 سعید روستایی به روایتهای پیشین خودش هم پشت پا زده، حتی به قیمت ضعفهای متعدد پیرنگ فیلمنامه، حتی به قیمت دروغهای غیرقابلباور زیر پرچم واقعگرایی! او سیلیاش را نه به صورت پدر، که به صورت مردم مستضعف جامعه کوبیده؛ آن هم کادوپیچ! با نمایش دردهای اقتصاد بیمار ایران که مخاطب گمان کند کسی پیدا شده درد او را فریاد بزند که کاش میزد، اما دریغ! روستایی عدهای از مردم را به اسم اینکه «اینها حقیقت کف جامعه است»، به حضیض ابتذال کشانده و از آنها جماعتی ساخته که فقط با مرگشان میتوان امید تولدی نو داشت. بعد، آنها را بهعنوان نمایندۀ مردم کشورش سر دست گرفته و در جشنوارههای خارجی چرخانده تا با بیآبروکردنشان، جایزه درو کند.
مجله مجازی واو
📝 داستان «تحول» از کجا و چگونه شروع شد؟
✍️ جعفر علیاننژادی
🔶 به جرأت میتوان گفت یکی از مهمترین آرمانها و اهداف نظامهای سیاسی، ایجاد یا داشتن سوژههای پیشرو و «تحولخواه» است که در هنگام مواجههی یک سیستم با بنبستها، بتوانند در نقش نوعی ناجی و افقگشا، مسیرهای جدیدی را پیش پای آن کشور قرار دهد. عموماً در اکثر نظامهای سیاسی چنین سوژههای ارادهمند و گرهگشا، ماهیت فردی و سوپرقهرمان مییابند. اما آیا ممکن است ارادهی یک نظام سیاسی، از همان بدو تأسیس، مبتنی بر نوعی سوژگی «جمعی و عمومی» بوده و در تجربهی استواری خود، چنین ارادهی تحولخواهی را عمومی سازد؟
🔷 به بیان دیگر سوژههای انقلابی یا انقلابیون او، همین مردم معمولی کوچه و بازار که دارای یک زندگی عادی هستند باشد، نه چریکهای میدان نبردهای سخت و سهمگین، یا سلحشوران پیروز این کارزارهای، یا حتی یک طبقهی خاص اقتصادی-اجتماعی. اگر چنین نظامی باشد که بیتفاوت به ایدههای چپ و راست نظام سرمایهداری، موفق به تولید چنین عزم جمعی شده باشد، آن نظام حرف نو و بیسابقهای را عرضه کرده است.
🔶 چنین نظامی با این ویژگی متفاوت، منطقا باید راه متفاوتی نیز در ایجاد این سوژههای تحولخواه طی کرده باشد. شاید چارهی کار این بوده که چنین تحولی ابتدا باید در باطن مردم واقع شود که در آنها عزم و اعتماد به نفس تغییر عمومی را حاصل کند. شاید چارهی کار این بوده که بجای خیرهکردن چشمهای مردم به قهرمانان فردی و مسحورساختنشان، همین مردم معمولی ابتدا باید میفهمیدهاند که درون خودشان لازم بوده به دنبال چنین تغییری باشند. تغییری از وضعیت تحقیر و عقبنگاهداشته شدن به موقعیت تکریم، سروری و عزتمندی. یک «جمهوری» واقعی که هم مردمش در آن نقش سوژهی تحولخواه و انقلابی را بازی کنند و هم ریلگذاریاش متناسب با چنین سوژههایی تنظیم شده باشد. منطقا باید دین یا مرام و مسلکی ضامن تداوم چنین تحول مداومی باشد. دینی که عزت نفس فردی و اعتماد به نفس جمعی حاصل کند، دینیدمثل اسلام. پس جمهوری باید بوجود بیاید که «اسلامی» هم باشد.
🔷 آنوقت است که این جمهوری اسلامی حرف نویی زده است. جمهوری اسلامیای که هم حافظ وجوه انقلابی و تحولخواه درونی مردم باشد، هم احساس عزت و اعتمادبهنفس ملی را درون آنها واقعی سازد. و این فلسفهی تأسیس چنین نظامی است، نظامی که بنیانش مبتنی بر تحول درون و بیرون انسان ایرانی بوده و هست. همان که آن روح خدایی گفت: «جمهوری اسلامی»، نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🔻جزیرهای که مردان اجازه ورود ندارند
✍️ سیده راضیه حسینی
https://vaavmag.ir/2023/04/3803/
🔻جزیرهای که مردان اجازه ورود ندارند
✍️ سیده راضیه حسینی
🔸سال ۲۰۱۷ بود که تأسیس یک جزیرهی اختصاصی برای زنان به یکی از اخبار جذاب و متفاوت تبدیل شد؛ آن هم در فرهنگ و جامعهای که یکی از اصلیترین ارکان تفریح و سرگرمیاش، فضاهای مختلط و آزادی جنسی زن و مرد بود، یعنی آمریکا.
🔹 «ما ضد مرد نیستیم اما این واقعیتی است که زنان در ساحل نمیتوانند در حضور مردان غریبه احساس آرامش کنند»؛ این جملهی کریستیانا روت مؤسس این جزیره بود؛ یک زن کارآفرین آمریکایی که تا پیش از این ایده یک شرکت مشاورهی تجاری داشت و جزو کسبوکارهایی بود که سریعترین سرعت پیشرفت را در آمریکا به خودش اختصاص داده بود. روت شرکتش را فروخت تا جزیرهی «سوپرشی» را بسازد.
🔸 ایدهی جزیرهی اختصاصی زنان بعد از گذراندن چندین تعطیلات در دو منطقه تفریحی آمریکا در ذهن روت شکل گرفت. او میگوید در این تجربیات متوجه این حقیقت شد که آرامش زنان در محیطی که مردان غریبه حضور دارند، مختل میشود چرا که هم تمرکز زنان و هم مردان به جلب نظر جنس مخالف و تحریک جنسی معطوف میشود. روت برای اینکه تأکید کند این نگرش به استراحت زنان، معنایش ضدّ مرد بودن نیست، از برنامهاش برای اختصاص یک فضای اختصاصی برای مردان در جزیره نیز خبر داد.
🔹 اما این تنها حرکت برای ایجاد فضاهای اختصاصی زنان بهمنظور حفظ امنیت و آرامش آنها نبود؛ یک نمونهی مشهور دیگر به کشور سوئد اختصاص داشت. هر سال یک فستیوال موسیقی ویژه در پایتخت این کشور برگزار میشد که چند هزار نفر در آن شرکت میکردند. اما در هر بار برگزاری، گزارشات متعددی از آزار جنسی و تجاوز به زنان در طی برگزاری این فستیوال منتشر میشد. این آزار و تجاوزها در سال ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ آنقدر زیاد شد که این کشور اعلام کرد دیگر فستیوال را برگزار نمیکند. اما یک هنرمند دستبهکار شد و پیشنهاد داد جشنواره را مخصوص زنان برگزار کنند و هیچ مردی حق ورود به آن را نداشته باشد. هزینهی برگزاری آن را نیز خود مردم تأمین کردند و ۴۷هزار یورو با مشارکت آنان تأمین شد؛ یعنی یک همراهی و همافزایی در بافت جامعه برای این موضوع شکل گرفت.
🔸 در این برنامه حتی تدارکات و نیروهای امنیتی هم زن بودند. جشنواره به همین شکل طی سه روز برگزار شد و بهعنوان بزرگترین جشنواره موسیقی مختص زنان در دنیا، در مرکز توجه رسانهها قرار گرفت. جشنوارهای که هدف از آن ایجاد یک فضای امن برای زنان اعلام شد. بعد از برگزاری اولین فستیوال موسیقی کاملا زنانه در این سوئیس، بازخورد شرکتکنندگان خیلی جالب بود؛ ایندیپندنت به نقل از یکی از زنان موزیسین حاضر در آنجا نوشت: «این مکان مانند یک محدودهی امن بنظر میرسد که زنان میتوانند با هم باشند، خوش بگذرانند و جشن بگیرند… مخصوصا در شرایطی که در سایر جشنوارهها آزار و اذیتهای زیادی به وقوع میپیوندد».
🔹 آزار جنسی و عدم امنیت زنان در محیطها و مراسمهای عمومی به یک معضل جدی در جوامع غربی تبدیل شده است. رویکردی که در اغلب موارد در قبال آن در پیش گرفته شده، ایجاد فضاهای اختصاصی برای زنان است؛ کلاسهای ورزشی ویژهی زنان، تاکسیهای اختصاصی زنان و کلوپهای اجتماعی زنانه فضاهای اختصاصی دیگری هستند که در کشورهای اروپایی و آمریکا در حال گسترش هستند به گونهای که وبسایت گلوبال نیوز در تحلیل آن نوشته: «با اطمینان میتوان گفت گرایش جدیدی به فضاهای اختصاصی زنان وجود دارد.»
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🔹 طعم غذا، هویت شما را لو میدهد!
▫️https://vaavmag.ir/2023/04/3804
▫️@vaavmag
🔻طعم غذا، هویت شما را لو میدهد!
✍️ فاطمه رامشک
🔹 تابهحال فکر کردهاید که غذاها درمورد ما چه میگویند؟ نکتهی جالبی که وجود دارد این است که غذاها میتوانند از قول ما حرف بزنند. اینکه اهل کجا هستیم، چه تفکری داریم و زندگی را چطور میبینیم. به عبارت بهتر، پازل هویت ما، بدون غذا یک قطعه کم دارد و ناقص است. توضیح میدهم:
🔸نقشهی ایران را در ذهنتان تصور و بعد روی استان گیلان زوم کنید. محال است که حس بویایی شما، متوجه بوی سیر نشود و یاد ترکیب طعم گردو و رب انار نیفتید. حالا دوباره از حالت زوم خارج شوید و بیایید یک سر برویم سمت رشتهکوه زاگرس و استانهایی که همجوارش هستند؛ مثل کهگیلویه و بویراحمد و چهارمحال بختیاری. بخش زیادی از مردم این منطقه لرها هستند و با دانستن این موضوع، حتما بوی کباب شما را به گرسنگی میاندازد. کباب، غذای مورد علاقهی اهالی این منطقه است اما حقیقتهای غذایی دیگری درمورد این بخش جغرافیایی وجود دارد. بهخاطر وجود کوهستان و نوع محصولات کشاورزی، تنوع غذایی در شمال کشور را، طبیعتا اینجا نمیتوانیم ببینیم. انواع آش در این شهرها محبوب هستند که میتواند بهخاطر منابع آب نسبتا کافی و سرمای هوا در نیمهی دوم سال باشد. بلوط، یک خوراکی حیاتی در این منطقه است و تهیه آرد آن و گرفتن تلخیاش، صبر و حوصلهی زیادی میخواهد. معلوم است که کوهستان، درس صبر و سعی و تحمل را خیلی خوب به مردمش آموخته. حالا اگر بخواهیم به کویر برویم و سر بزنیم به سمنان و گرمسار و شاهرود، میبینیم که انواع و اقسام تهچینها در این شهرها طبخ میشوند. اینکه غذاهای خورشتی کمتر و تهچینها بیشتر محبوباند، احتمالا یک دلیلش از کمآبی این استانها ناشی شده است.
🔹از طرفی دیگر غذاها هویت مذهبی ما را هم فاش میکنند. ستایش فرجی، پژوهشگر غذا و خوراک دراینباره میگوید: «در عمل، خوراک بهعنوان یک کنش فرهنگی معنادار بر روابط اجتماعی و انتقال فرهنگ تأکید دارد و از طریق آن نه تنها هویت فردی، بلکه لایههای مختلف ساختارهای جامعهی اطراف نیز آشکار میشود. از این رو بسیاری از پژوهشهای مربوط به غذا به درک بهتر فرهنگ، شناختن اقلیم، نوع زندگی اجتماعی، آدابورسوم، اعتقادات و باورها و در نهایت، به فرهنگ خوراک آن خطه منتهی میشود.»
🔸باتوجه به ظرفیت شگفت و تنوع کمنظیر غذایی کشورمان، باید نگاه ویژهای به گردشگری غذا داشته باشیم و از این طریق، داستان شهرها و غذاهایشان را به گوش توریستهای داخلی و خارجی برسانیم. رستورانها، میتوانند با اضافه کردن غذاهای محلی مختلف به منو، سهم بسزایی در افزایش ظرفیت گردشگری غذا داشته باشند. آشنایی با یک منطقه و شهر و کشور، بدون چشیدن غذاهایش ممکن نیست.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🔹️شما درون حباب فیلتر زندانی شدهاید!
▫️https://vaavmag.ir/2023/04/3805/
▫️@vaavmag
🔻شما درون حباب فیلتر زندانی شدهاید!
✍️ مترجم: فاطمه ترابی
🔹آیا ما در دنیای «پساحقیقت» زندگی میکنیم؟ جایی که «حقایق تحریفشده» جایگزین حقایق واقعی شده و احساسات، با ارزشتر از شواهد عینی میشوند؟ ما چگونه به اینجا رسیدیم؟ «لی مک اینتایر» در مجموعهی «دانش ضروری مطبوعات»، بیان کرده که پساحقیقت علم را انکار میکند و با ظهور اخبار جعلی توسعه مییابد. تمایلات ذهنیای که در نقاط کور روانشناختی کاربران نهفته است و روی آوردن آنها به منابعِ اطلاعاتیِ نادرست، به این پدیده دامن میزند. در این شرایط دروازهبانان خبر تلاش میکنند افراد را وادار کنند تا بدون توجه به شواهدعینی، تنها دادههای آنان را باور کنند.
🔸مدل کسبوکار رسانههای اجتماعی مبتنی بر الگوریتمهایی است که موضوعات و محتواهای هیجانانگیزی را ترویج میکند و قویترین واکنشها را بر میانگیزد. (اغلب در تضاد با جزئیات و حقیقت) اینجاست که «حبابهای فیلتر» ظهور کرده و دسترسی مردم به دیدگاههای مخالف را محدود میکنند. حباب فیلتر نوعی انزوای فکری است. به این معنا که الگوریتمهای شخصیسازی در فضای اینترنت باعث میشوند تا کاربران صرفاً اطلاعات و محتواهای خاصی که موردپسندشان هست را مشاهده کنند و در یک فضای اطلاعاتی محدود محصور شوند. وضعیتی که در آن فرد تنها اخبار و اطلاعاتی را میشنود یا میبیند که اعتقاد دارد و میپسندد.
🔹حباب فیلتر در واقع سبب میشود کاربران در حصار عقاید خود گرفتار شده و فرض کنند که همه مثل آنها فکر میکنند و دیدگاههای مخالفی نیز وجود ندارد. بنابراین برای تحلیل یک موضوع تکسویه نگاه میکنند و درگیر اشتباهات زیادی خواهند شد. در نتیجه دروغهای گاهبهگاه، توسط بخشهایی از مردم به عنوان حقیقت پذیرفته شده و دستیابی به اجماع سیاسی غیرممکن میشود.
🔸رسانه میتواند با ساختن گفتمان حقیقت به پساحقیقت واکنش نشان دهد. در واقع برای بازآفرینی درک مشترک از حقایق و احیای مجدد حقیقت برای حل مشکلات جامعه از این ابزار باید استفاده کرد. برای این منظور باید تلاشهای جدیدی برای ایجاد تعاملات گفتمانی منظم که خرد جمعی و تخصص جامعه علمی را گرد هم میآورد صورت گیرد. این امر بهطور بالقوه راه را برای بحثهای معنادار باز میکند. مزیت چنین گفتمانی این است که میتواند به دور کردن افراد از سیلوهای اطلاعات و دادههای نادرست کمک کند. برای این منظور، جوامع متخصص میتوانند کارکرد روشنگری عمومی را به عهده بگیرند و با کمک دانشمندان علوم اجتماعی و ارتباطات برای ایجاد طیف وسیعی از انجمنهای عمومی تلاش کنند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir