جایی از فیلم شهرزاد(میدونم برا خیلی وقت پیشه!) با این صحنه روبرو شدم:
گوشه نیمه تاریک زندان، رؤیای شاعره و خونی که از دستهای لاغرش روونه...
و کاغذهایی که اینبار، نه برای نوشتن شعر عاشقانه ، که برای تمام کردن زندگی و زمزمه «اگر بار گران بودیم و رفتیم» استفاده شده بود.
بله! همان تیزی نحیف لبهها...
دلم با همان تیزی ریش ریش شد:« تو که این همه بدبختی کشیدی، اون دنیاتم خراب شد!» تا اینکه صدای دلم به گوش فرهاد و باباش رسید.
انگار گره ذهن من به دست و پای آنها هم پیچیده باشد.
فرهاد! شیفته و شیدای رویا!
که حالا سر قبرش مویه میکند و آرزو دارد کاش حداقل الان رویا آرام گرفته باشد.
ریش ریش های دلم میگوید زهی خیال باطل و پدر فرهاد که با دلم لج دارد میگوید: «آرومه باباجان، آرومه، مخصوصا که الان پیش بچهشه»
آرامش پس از خودکشی! مگه میشه؟ مگه داریم؟
چقدر شیکید شما!
*مرگ خودخواسته* رو همینطوری دستمال کشیدید و یاد دادید به ملت!
یا چون زمان فیلم طاغوته، میخواید نابلد بودن مردم رو نشون بدید!؟
(و سعی میکنم با مورد دوم خودم را آرام کنم)
مگه رؤیا یه امانت نبود دست خودش...!؟
#شهرزاد
#سریال
#وراق
#نقد
@mahdipour_314
https://eitaa.com/vaeragh