با این که افطاری پلو مرغ و سحری جوجه کباب خوردم ولی خیلی گشنمه 😔😔😔
هدایت شده از محمدرضا عبدوس
خل و چل بازیات رو فراموش نکردی یاسر. اینم از شیرینی ها و نعمت های این سن و ساله
🔴وجود امثال استاد عبدوس در کانال، مایه مباهات و افتخار بنده است ❤️❤️❤️
هدایت شده از Ali Akbar Foojerdi
تیپ زردچوبه ای نیست که
تیپ جوجه ای هست😁😁😂😂
هدایت شده از طمطام
با این که افطاری پلو مرغ و سحری جوجه
کباب خوردم ولی خیلی گشنمه 😔😔😔
اصلاحیه‼️
با این که افطاری نان و پنیر و زولبیا و
بامیه خوردم بعد آن قرمه سبزی و چلو
مرغ خوردم بعد ساعتی به مناسبت ابن
ملجم کشون شربت و هندوانه خوردم
بعد آن جوجه کباب و سالاد خوردم
بینش هم مقدار زیادی چایی خوردم
ولی خیلی گشنمه 😔😔😔
دیشب افطار منزل یکی از روحانیون با سابقه دلیجان بودیم
پدر دو شهید هم هست
حدود ۸۰ سال داشت
و امام جماعت یکی از مساجد مهم دلیجان
تعریف می کرد که چند روز پیش که از مسجد بیرون آمدم، دو تا خانم دیدم یکی مانتویی و یکی بدون روسری
خطاب دومی گفتم: دخترم به خاطر رضای خدا خود را بپوشان
فوری گوشی اش را در آورد و به شوهرش زنگ زد
شوهرش بعد از چند دقیقه رسید و گفت: چرا به خانم من توهین کردی؟
گفتم: مگر من چه گفتم؟
گفت: خب، تو هم به خاطر رضای خدا لباست را دربیار [ منظور لباس روحانیت بود]
از تعجب موندم چه جوابی بهش بدم
هدایت شده از محمدرضا عبدوس
بیت حسین وافی روشن دوباره گشته.
در گلستان احمد یک تن اضافه گشته.
اینم برا اینکه بدونی چقدر بعد ۳۰ سال شعرات یادمه
بله، یادش بخیر
این شعر را برای تولد فرزند هفتم پدرم که الان مدیر کانال داداش کوچیکه هست، سروده بودم 👇👇👇
بیتِ حسین وافی روشن دوباره باشد
بر اُمّتِ پیَمبَر یک تن اضافه باشد
شادی و خوشحالی از دیوار و سقف بارَد
بارانِ رحمتِ حق، ریزان به خانه باشد
در گُلسِتانِ وافی گل ها کنند شادی
چون غنچه ی قشنگی اکنون شکُفته باشد
گل های باغِ وافی به هفت چون رسیده
باعثِ اعتراضِ گیاهِ هرزه باشد
گیاهِ هرزه گوید: بس است این همه گل
تنگ است آشیانه، کمیاب خانه باشد
گُلی بگفت با او: گِل از گُل است خوشبو
اگر که گُل نباشد، دنیا خرابه باشد
زیبا گُلی دگر گفت: گر بِنِشینی درست
جای کَمَت نیاید، بلکه اضافه باشد
گیاه هرزه با خشم ازین سخن خروشید
گفتا: غذا بسی کم درین زمانه باشد
بسیار خندید و گفت گُلی قشنگ و زیبا:
حَقّا که حرف ابله دارای خنده باشد!
گر نکنی شکم را لبریز از غذاها
طعام کم نیاید، بلکه زیاده باشد
درین جهانِ هستی مَدار خوفِ قحطی
زان رو که رازِقِ ما رَبّ یگانه باشد
فرموده پیک خدا، محمّدِ مصطفی
در صبحِ روزِ جزا که خلق خسته باشد
من از میانِ آن خلق همی کنم افتخار
به کثرتِ اُمّتَم، سِقط اگر چه باشد
و بیت چهاردهم:
چو شعر یاسر رسید چهارده را، امید
که چارده نورِ حق، شفیعِ جمله باشد
هدایت شده از نوکر
سلام علیکم
حقیر سحر دیر بیدار شدم تخم مرغ ۲تا با یک لیوان اب خوردم صبح رفتم مدرسه کلاس زیست هم داستم اومدم خونه الانم دارم میرم صوت هیئتمون رو جمع کنم اما گشنم نیست
خطاب به اونا که... 😎😂😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلام با غیر از علی کامل نمی شد 💪
امشب می خوام اینو بگم:
https://lib.eshia.ir/50002/1/62
و بعدش بچسبونم به حُبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة؛ و رأس را هم ریشه و سرچشمه معنا کنم
و این فراز از دعای ابوحمزه ثمالی: سیِّدی أخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیا مِنْ قَلْبی
و بعدش نحوه ی جمع بین روایات مذمت کننده دنیا و روایاتی نظیر حکمت ۱۳۱ نهج البلاغه که فرموده:
الدنیا . . . مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللهِ. اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ
را بیان کنم
متن اصلی حکایت مستمند و فقیر در اصول کافی:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ مُوسِرٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص نَقِيُّ الثَّوْبِ فَجَلَسَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَجَاءَ رَجُلٌ مُعْسِرٌ دَرِنُ الثَّوْبِ فَجَلَسَ إِلَى جَنْبِ الْمُوسِرِ فَقَبَضَ الْمُوسِرُ ثِيَابَهُ مِنْ تَحْتِ فَخِذَيْهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ خِفْتَ
أَنْ يَمَسَّكَ مِنْ فَقْرِهِ شَيْءٌ قَالَ لَا قَالَ فَخِفْتَ أَنْ يُصِيبَهُ مِنْ غِنَاكَ شَيْءٌ قَالَ لَا قَالَ فَخِفْتَ أَنْ يُوَسِّخَ ثِيَابَكَ قَالَ لَا قَالَ فَمَا حَمَلَكَ عَلَى مَا صَنَعْتَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِي قَرِيناً يُزَيِّنُ لِي كُلَّ قَبِيحٍ وَ يُقَبِّحُ لِي كُلَّ حَسَنٍ وَ قَدْ جَعَلْتُ لَهُ نِصْفَ مَالِي فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلْمُعْسِرِ أَ تَقْبَلُ قَالَ لَا فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ لِمَ قَالَ أَخَافُ أَنْ يَدْخُلَنِي مَا دَخَلَكَ.
https://lib.eshia.ir/11005/2/262
آقای مطهری بعضی جاهاشو نقل به معنا کرده است
و تعجبه که جمله زیبای ( انّ لی قریناً . . . ) در ترجمه نیاورده است 🤔
من این گونه آن را بازنویسی کردم:
مستمند و ثروتمند
اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله از نظر برخورداری از مادیات یکسان نبودند
هم ثروتمند در میان آنها وجود داشت هم متوسط هم فقیر
ولی حضرت سعی می کردند جوری آنها را تربیت کنند که نه ثروتمند به ثروتش دلبسته باشد و نه فقیر، آرزویش ثروتمند شدن باشد
در این زمینه حکایت زیر قابل توجه است:
روزی رسول خدا " ص " در مجلسی نشسته بودند و یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند.
در این بین یکی از مسلمانان - که مردی فقیر با لباسی مندرس بود - سر رسید . و طبق سنت اسلامی - که هر کس در هر مقامی هست ، همین که وارد مجلسی میشود باید ببیند هر کجا جای خالی هست همانجا بنشیند ، و یک نقطه مخصوص را به عنوان اینکه شأن من چنین اقتضا میکند در نظر نگیرد - به اطراف نگاه کرد ، در نقطهای جایی خالی یافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوی مرد ثروتمندی قرار گرفت.
قسمتی از لباس مرد ثروتمند زیر محل نشستن مرد فقیر قرار گرفت
مرد ثروتمند دست بُرد و لباس خود را از زیر او بیرون کشید
رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت : " ترسیدی که چیزی از فقر او بتو بچسبد ؟ ! " - " نه یا رسول الله ! " - " ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند ؟ " - " نه یا رسول الله ! " - " ترسیدی لباست کثیف و آلوده شود ؟ " - " نه یا رسول الله ! " - " پس چرا چنین رفتاری کردی؟ "
مرد ثروتمند که متوجه اشتباهش شد عرض کرد: یا رسول الله، شیطان گاهی کارهای زشت را برایم زیبا جلوه می دهد
من حاضرم به خاطر جبران این رفتار اشتباهم نصف ثروت خود را به برادرم ببخشم
رسول خدا رو به مرد فقیر کرد و فرمود: آیا قبول می کنی؟ و او عرضه داشت: خیر
مرد ثروتمند با تعجب از او پرسید چرا؟!؟
مرد فقیر گفت: می ترسم اگر ثروتمند شوم غرور مرا بگیرد و با برادر مسلمانم رفتاری مثل رفتارِ امروزِ تو را داشته باشم
امروز پای سخنرانیِ حاج آقا طاهر بودم
از یکی دوستانشان نقل کردند که:
عمویی داشتم ثروتمند ولی به شدت خسیس و بخیل. به هیچ وجه نم پس نمی داد و در خرج کردن بسیار صرفه جو و محتاط بود
یک دفعه دیدیم از این رو به آن رو شد و دست و دل باز و اهل بذل و بخشش!
علت را جویا شدیم
گفت: روزی خواستم حوض وسط حیاط را تمیز کنم. حوض بزرگی بود و تمیز کردن آن از عهده ام بر نمی آمد
به ناچار تصمیم گرفتم کارگر بگیرم
چند کارگر آمدند و گفتند سیصد تومان می گیریم و حوض را تمیز می کنیم. گفتم نه زیاد است
گفتند ۲۵۰ گفتم نه گفتند ۲۰۰، باز هم قبول نکردم
تا اینکه یک کارگر آمد و گفت حاضرم کار را انجام دهم. گفتم: چقدر می گیری؟ گفت: هر چه شما بدهید. گفتم پس مشغول شو
وقتی بعد از چند ساعت کارش تمام شد، به او ۵۰ تومان دادم و او بدون اینکه اعتراضی کند با خوش رویی پول را گرفت و در جیبش گذاشت و خداحافظی کرد
وقتی درب حیاط را باز کرد که از منزل خارج شود، دم در با فقیری برخورد کرد که می خواست درب خانه را بزند و کمک مالی بخواهد
من از دور صدای گفتگویشان را می شنیدم
کارگر به فقیر گفت: من امروز ۵۰ تومان کار کرده ام. بیا با هم بریم کبابیِ سر کوچه و ناهار بخوریم. تا شب هم خدا بزرگه
با دیدن این صحنه منقلب شدم و در دل به او آفرین گفتم
چه مناعت طبع و کرامت و سخاوتی
پولی را یک ششم سیصد تومان بود، به راحتی قبول کرد و آن را که با چندین ساعت زحمت به دست آورده بود به راحتی با فقیر تقسیم نمود
از آن روز دل بستگیم به دنیا از بین رفت و چنان شدم که می بینی
https://eitaa.com/vafivafi/13690
هدایت شده از طمطام
نگا استیل گنگو
نگا ترکیب و رنگو
نگا ابهت مردو
خش میندازه قلبو