این ماه بچهها در مهدکودک همان مفهومی را تمرین کردند که نوجوانها و بزرگترها در گعدهها دربارهاش تفکر و گفتوگو میکردند! اهمیت کار جمعی و اثر هر یک از ما در جمع!
بچهها هرکدام فقط *یک رنگ* مدادرنگی داشتند و یک نقاشی کامل برای رنگآمیزی!
اگر یکیشان آبی در دست داشت، ناگزیر بود یا خورشیدش را به رنگ آبی درآورد یا با همکاری دوستی که مداد زرد دستش بود، خورشید زردش را در میان آسمان آبی رنگآمیزی کند. 🎨
این دادوستدها در نهایت یک نقاشی کامل را میساخت.
نقاشی کاملی که هر بخشش را یکی از بچههای روضه رنگ کرده بود. 🖼
#مهدکودک
#نشست_صدویکم
#اردیبهشت_۱۴۰۳
#وقتی_خانه_ما_بهشت_میشود
🔊 @vaghtikhanemabeheshtmishavad
🌐 beheshterowze.ir
پایگاه شهرک شهید محلاتی
چون قطرههایی بیپناه
آشفته و گمکرده راه
دور از سرود و ساز رود
در جستجوی نور ماه
#صدویکمین_نشست_روضه
#خرداد_۱۴۰۳
پایگاه چیتگر
ای سرپناه و ای قرار
ای روشن شبهای تار
ای آشنا ما را ببین
ای آسمان بر ما ببار
#صدویکمین_نشست_روضه
#خرداد_۱۴۰۳
پایگاه فرصت شیرازی
ما را ببر تا ساحل پیدا شدن
تا بیکرانِ لحظهی دریا شدن
#صدویکمین_نشست_روضه
#خرداد_۱۴۰۳
پایگاه میدان نه دی
ما و هزاران آرزو
ما و مسیر پیشِ رو
چون قاصدکها در بهار
خانه به خانه کو به کو
#صدویکمین_نشست_روضه
#خرداد_۱۴۰۳
پایگاه شهید مفتح
آواز همخوانی بارانها شدیم
تا در پناه پرچم تو "ما" شدیم
#صدویکمین_نشست_روضه
#خرداد_۱۴۰۳
پایگاه میدان شهدا
همراه و همآوا شدیم
پیوسته و پیدا شدیم
او نقطهی پرگار ماست
ما گرد او معنا شدیم
#صدویکمین_نشست_روضه
#خرداد_۱۴۰۳
پایگاه لوزان _ سوئیس
دریا سرانجام خوش بارانِ ماست
آغوش او زیباترین پایانِ ماست
#صدویکمین_نشست_روضه
#خرداد_۱۴۰۳
پایگاه نجف _ عراق
ماییم و ذکر یا کریم و یا جواد
ما و بهشت روضهی باب المراد
#صدویکمین_نشست_روضه
#خرداد_۱۴۰۳
سوگند میخوری.
به روزنههای راه نفست،
چینهای پیشانیات،
حرکت زبان در کامت،
رگهای طولانی گردنت
و
همهی اعضا، جوارح و جزئیاتی که من، اصلاً تا امروز نمیدانستم وجود دارند.
برای وجود تکتکشان شکر میکنی. تکتکشان را آینه میکنی که تکرارِ او کنند.
با هزار زبان و کلمه، خدا را در آسمان مینشانی و خودت، در صحرای سوزناک عرفات، از زیبایی پروردگارت تسبیح میاندازی و تمام که شد، رشته را پاره میکنی.
رشته را پاره میکنی و دانهها به زمین میافتند.
عدد و رقمها فرار میکنند.
دوستداشتن او برای تو، در عدد جا نمیشود.
شمردن را رها میکنی.
سر حوصله، قربانصدقه را از سر میگیری.
انت الذي نصرتَ...
تو همانی که کمک میکنی.
انت الذي شفیتَ...
تو همانی که شفا میدهی.
انت الذي اکرمتَ...
انت الذي اجملتَ...
حالا نوبت خودت رسیده.
انا الذي اخطأتُ...
انا الذي اسأتُ...
همَمتُ...
جهلتُ...
من مقابل خدای تو ایستادهام.
درمانده و خطاکار.
صدا از مأذنهها بلند میشود:
اللهاکبر...
و این دو واژه همانهایی نیستند که دیروز شنیدم.
خدایی که تو امروز در بیکران صحرا، تصویر کردی، خدایی که تو امروز داشتی با او حرف میزدی، خیلی بزرگتر است.
امروز عید شناختن خدای تو بود.
باقی خداها، خیلی کوچکند!
✍ ثمین قیاسی
#وقتی_خانه_ما_بهشت_میشود
🔊 @vaghtikhanemabeheshtmishavad
🌐 beheshterowze.ir