eitaa logo
وحید پرویزی
771 دنبال‌کننده
141 عکس
169 ویدیو
3 فایل
مدرس حوزه و دانشگاه، دکتری #فلسفه تعلیم و #تربیت، مربی و مشاور مسائل #خانواده و تربیت اسلامی ارسال پیشنهادات، سوالات، درخواست مشاوره، هماهنگی کارگاه ها به آی دی: @V_parvizi67
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 خاطره‌ای تکان دهنده از دختر 9 ساله!؟! 🔷در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچه‌ها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچه‌ها نماز مي خواند، به کلاس ما آمد و گفت: «بچه‌ها برای دوشنبه‌ي هفته‌ي آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.» 🔆 من همان جا غصه‌دار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نمي‌شد و خبري از نماز نبود. ♦️روزهای بعد، بچه‌ها یکی‌یکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه مي‌آوردند. ⚠️ مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» من گریه‌کنان از دفتر بیرون آمدم. ✅ فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.» ولی من می‌دانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست. 🔰 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و برای ما سخنرانی ‌کرد و گفت: «بچه‌ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خداي خود هر چه بخواهید خداي مهربان به شما می‌دهد. آن روز خیلی به ما خوش گذشت. ♻️ به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجاده‌ام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهي به سجاده كرد و با حالتي خاص اصلاً به من توجهی نکرد. 💠 من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اين‌گونه نشد. 🚫 اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، شد، سجاده مرا به گوشه‌ای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟! 💖 بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد. 🟢 اذان صبح از حسینیه‌ای که نزدیک خانه ما بود به گوش می‌رسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریه‌ام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد. 🟩 پدر و مادرم هر دو مرا صدا می‌کردند، درب اتاق را باز کردم دیدم کرده‌اند، با نگراني پرسيدم: چه شده؟! كه يك‌دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیده‌ایم.! 🔊 خواب ديديم ما را به طرف می‌برند، می‌گفتند شما در دنیا نماز نخوانده‌اید و هيچ عمل خيري نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال مي‌كردند و ما هم گریه می‌کردیم، جیغ می‌زدیم و هر چه تلاش می‌کردیم فایده‌ای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم. ☑️ خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب ، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.» 🟦 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه‌های خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آن‌ها را مورد عنايت قرار داد. این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و شدند. ❇️ اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را می‌گذراند. ♻️ وقتی رفتم و مدرسه را در استان پیدا کردم، دیدم پارچه‌ای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفته‌اند. یک هفته‌ای می‌شد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث شد بیامرزد. 🔱 حال من مانده‌ام و سجاده آن عزیز که را منقلب کرد. حالا من به تأسي از آن ؛ سالهاست كلاس سوم ابتدايي هستم و در جشن تكليف دانش آموزان، ياد خود را گرامي مي‌دارم و هر سال که می‌گذرد برکت را به واسطه‌ی نماز اول وقت در زندگی خود احساس می‌کنم. خواهر کوچک شما ـ التماس دعا 📚 کتاب پر پرواز ، ص 122 ✍وحید پرویزی https://eitaa.com/vahidparvizi67
گروگانگیری 29 ماهه یک خانواده در رشت/ https://www.aparat.com/v/llwok8p 🔰ببینید و از خودتان بپرسید، ♦️مگه اینها نزدیک (خاله، عمو، همه و...) نداشتند؟ ♦️مگه این‌ها نداشتند؟ ♦️مگه دانش آموزان شون و نداشتند؟ ♦️چطور کسی از اونها اطلاعی، آماری نمی‌گرفته؟؟؟ ♦️مگه میشه یه گروه ۹ نفره، ۲۹ ماه😳 محو بشن، آب از آب تکون نخوره؟؟ ✅بله، میشه؟ ⬅️چه زمانی؟ 🔷وقتی ؟ ؟ در جامعه ارزش بشه، 🔷وقتی بشه، 🔷وقتی باشه، 🔷وقتی از بین بره، 🔷وقتی در زندگی های خانوادگی برچیده بشه. 😔 ✍وحید پرویزی https://eitaa.com/vahidparvizi67