🖥 نول و سیمون در 1957 نسخه بهروز از برنامه کامپیوتری «نظریه منطق» را با نام «حل مسئله عمومی» عرضه کردند که تکنیکهای جستجوگر بازگشتی را برای حل مسائل ریاضیاتی به کار میگرفت. نظریه منطق و حل مسئله عمومی، توانایی یافتن اثباتهایی برای بسیاری قضایا در کارهای اولیه برتراند راسل و آلفرد وایتهد در نظریه مجموعهها را دارا بود.
🖥 این موفقیتها سیمون و نول را بر آن داشت تا در مقاله 1958 خویش با عنوان Heuristic Problem Solving بگویند: «هماینک ماشینهایی بر روی زمین وجود دارند که "فکر میکنند"، "یاد میگیرند" و "خلق میکنند". علاوه بر این، توانایی آنها برای انجام چنین کارهایی بسرعت در حال افزایش است، تا اینکه در آیندهای نزدیک، طیف مسائلی که میتوانند رسیدگی کنند، با طیف مسائلی که ذهن انسانی بکار گرفته، برابری خواهد کرد» و یک دهه بعد، سیمون پیشبینی کرد که تا سال 1985 «ماشینها توانایی انجام هرکاری که انسانها انجام میدهند را خواهند داشت» (Kurtzweil, 1999, The Age of Spiritual Machines; When Computers Exceed Human Intelligence, p. 58).
🖥 در طول دهه 60، حوزه آکادمیک #هوش_مصنوعی کار بر روی دستورالعملی را آغاز کرد که آلن #تورینگ برای نیم قرن بعدی پیشنهاد کرده بود. کارهایی که نتایجی بعضاً دلگرمکننده و بعضاً ناامیدکننده به دنبال داشت. برنامه دنیل بابرو میتوانست مسائل جبر را از زبان طبیعی حل کند و آزمونهای ریاضیات دبیرستان را بخوبی پشت سر بگذارد. مشابه همین موفقیت برای برنامه توماس ایونس گزارش شده که میتوانست مسائل قیاس هندسی را در آزمون آیکیو حل نماید. حوزه سیستمهای کارشناسی نیز با سیستم DENDRAL ساخته ادوارد فیجنبام آغاز شد که میتوانست پرسشها درباره ترکیبات شیمیایی را پاسخ گوید.
🖥 با فاصله کمی اما انتقادات گستردهای وارد شد که ناتوانی این برنامهها برای انجام واکنشهای بجا در محیطهای متنوع را هدف میگرفت. دیگر مشخص شده بود مسائلی که همگان فکر میکردند مشکل باشند، از حل قضایای ریاضیاتی و بازی ماهرانه شطرنج گرفته تا استدلال در حوزههایی مانند شیمی و داروسازی، آسان بودند و کامپیوترهای دهه 60 و 70 با چندهزار فرمان در ثانیه، غالباً میتوانستند نتایج رضایتبخشی را در این زمینهها فراهم آورند. مسئله گریزپا اما مهارتهایی بود که هر بچه پنجساله هم داراست؛ مثل درک یک کارتون انیمیشینی.
🖥 تأکیدی که یکی از مهمترین منتقدین - هیوبرت دریفوس - بر اهمیت «ارتباط» قائل بود، موضوعیت توانایی انسان در تشخیص امر ذاتی از غیر ذاتی را برجسته میکرد. اینکه انسانها میتوانند بدون زحمت براساس #تجربه_پدیداری خویش در هر موقعیت مرتبط، واکنشی درخور ارائه بدهند. #دریفوس میگفت قائلشدن به چنین تواناییای برای کامپیوترها، لغزشگاهی در برابر هوش مصنوعی قرار میدهد که او معضل بافتار کلگرا (holistic context) نامید. معضلی که همچنان بمثابه یک چالش کلیدی در برابر هوش مصنوعی – قوی و ضعیف – و نیز #علوم_شناختی محاسباتی باقی مانده است.
🖥 یک مربی مهدکودک یا یک مادر در مواجهه با رفتار لجبازانه یکی از بچهها در موقعیتی خاص، ممکن است واکنشی داشته باشد که با واکنش در برابر رفتار مشابه همان بچه در موقعیتی دیگر یا در برابر رفتار مشابه بچهای دیگر در همان موقعیت متفاوت باشد. این نوعی معرفت چگونگی است که از سنخ معرفت گزارهای و مفهومی نیست و بیشتر بر تجربیات پدیداری آن مادر یا مربی تکیه دارد و بسیار وابسته به کانتکست عمل میکند.
🖥 البته این ادعا که مردم در فعالیتهای روزمرهشان دستورالعملهای گزارهای را پیاده نمیکنند، همواره معضلی در برابر هوش مصنوعی و نظریه محاسباتی بوده است. این انتقاد در قالبهای متنوع از سوی فیلسوفان مختلف – از ویتکنشتاین و کواین تا دریفوس و سرل و دیگران - مطرح شده و بر تمایز بین توصیف و علیت، و همچنین بین پیشبینی و تبیین دست میگذارد.
🖥 یک دسته از قوانین (یا بنحو منطقیتر، یک برنامه کامپیوتری) باید یک پدیده شناختی را به اندازه کافی توصیف نماید. آنها باید تمامی دادههای تجربی را متناسبسازی کرده و پیشبینیهای درست را بسازند. اما این بدان معنا نیست که یک بازنمایی کدگذاریشده از قوانین (یا برنامه) درون سر ما وجود دارد که بنحوی علی درگیر تولید پدیده است.
برای مثال، گروهی از قوانین گرامری G میتوانند بنحوی درست، قیود خاص موجود در نحو زبان انگلیسی را توصیف نمایند. ولی این بدان معنا نیست که گویندگان زبان انگلیسی یک کدگذاری از قوانین G درون مغزهایشان دارند که باعث تولید سخن مطابق G از سوی آنها میشود. بنابراین با اینکه G میتواند بدرستی رفتار زبانی انسانها را پیشبینی نماید، اما ضرورتاً آن را توضیح نمیدهد.
@PhilMind