واجب فراموش شده 🇵🇸
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣1⃣ #قسمت_سیزدهم 💢مى آمدند، #همه_گونه مردم مى آمدند،..
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم
💢 تو چشم به #آسمان 🌫مى دوزى...
قامت دو نوجوانت را دوره مى کنى و مى گویى : #رمز این کار را به شما مى گویم تا ببینم خودتان چه مى کنید.
عون و محمد هر دو با #تعجب مى پرسند:رمز؟!و تو مى گویى : آرى، #قفل🔒 رضایت امام به رمز این کلام ،گشوده مى شود. بروید، بروید و امام را به #مادرش_فاطمه_زهرا
#قسم بدهید. همین... به #مقصود مى رسید...اما...
🖤هر دو با هم مى گویند:
اما چه مادر⁉️#بغضت را فرو مى خورى و مى گویى : #غبطه مى خورم به حالتان . در آن سوى هستى ، جاى مرا پیش #حسین خالى کنید.... و از #خداى_حسین ، آمدن و پیوستنم را
بخواهید.هر دو #نگاهشان را به حلقه اشک 😢چشمهاى تو مى دوزند و پاهایشان #سست مى شود براى رفتن...
💢 مادرانه تشر مى زنى :بروید دیگر، چرا ایستاده اید؟!چند قدمى که مى روند، صدا مى زنى:راستى! و #سرهاى هر دو بر مى گردد.سعى مى کنى محکم و آمرانه سخن بگویى:همین #وداعمان باشد. برنگردید براى وداع با من ، پیش چشم حسین.و بر مى گردى...
🖤و خودت را به درون خیمه 🏕مى اندازى و تازه نفس اجازه مى یابد براى رها شدن و #بغض مجال پیدا مى کند براى ترکیدن و اشک 😭راه مى گشاید براى آمدن.#چقدر به گریه مى گذرد؟
از کجا بدانى ؟فقط وقتى طنین #فریاد_عون به رجز در میدان مپیچید،...
به خودت مى آیى و مى فهمى که کلام رمز، کار خودش را کرده است و پروانه #شهادت از سوى امام صادر شده است.
💢 شاید این #اولین_بار باشد که صداى فریاد عون را مى شنوى... از آنجا که همیشه با تو و دیگران ، آرام و به مهر سخن مى گفته.... نمى توانستى تصور کنى که ذخیره و ظرفیتى از فریاد هم در حنجره داشته باشد. #فریادش ، دل تو را که از خودى و مادرى، مى لرزاند، چه رسد به دشمن که پیش روى او ایستاده است:
🖤آهاى دشمن ! اگر مرا نمى شناسید، بشناسید! این منم فرزند #جعفر طیار، شهید #صادقى که بر تارك بهشت🌸 مى درخشید✨ و با بالهاى سبزش در فردوس پرواز 🦋مى کند. و در روز حشر چه افتخارى برتر از این ؟!ذوق مى کنى از اینهمه #استوارى و #صلابت و این اشک که مى خواهد از پشت پلکها سر ریز شود، #اشک_شوق است....
💢 اما اشک و #شیون و آه ، همان چیزهایى هستند که در این لحظات نباید خودى نشان دهند. حتى بنا ندارى پا را از خیمه بیرون بگذارى . آن هنگام که بر تل پشت خیمه⛺️ ها مى رفتى و #حسین و میدان را نظاره مى کردى ، فرزند تو در میدان نبود.اکنون از #خیمه درآمدن و در پیش چشم حسین ظاهر شدن یعنى به رخ کشیدن این دو هدیه کوچک.
🖤 و این دو گل 🌷نورسته چه #قابل دارد پیش #پاى_حسین!اگر همه جوانان عالم از آن تو بود، #همه را فداى یک نگاه حسین مى کردى و عذر مى خواستى .
اکنون #شرم از این دو هدیه کوچک، کافیست تا تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد...🍂
#ادامه_دارد......
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣3⃣#قسمت_سی_نوهم 💢مى ایستد و #فریاد مى زند: _ «کشتن پ
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
0⃣4⃣#قسمت_چهلم
💢تو اگر بیفتى #پرچم_کربلا فرو مى افتد... و تو اگر بشکنى ، #پیام_عاشورا مى شکند.... پس ایستاده بمان...
و کار را به انجام برسان... که کربلا را #استقامت تو معنا مى کند... و#استوارى توست که به عاشورا رنگ جاودانگى مى زند.... راه رفتن با روح ، ایستادن بى جسم ، دویدن با روان ، استقامت با جان
و ادامه حیات با #ایمان کارى است که تنها از تو بر مى آید.
🖤پس ایستاده بمان...
و سپاهت را به سامان برسان و زمین و آسمان🌫 را از این بى سر و سامانى برهان.... پیش از هر کار باید #سکینه را پیدا کنى . سکینه اگر باشد،هم#آرامش_دل💓 است
و هم #یاور_حل_مشکل.شاید آن کسى که زانو بر زمین زده و دو کودك را با دو بال در آغوش گرفته...
و سرهایشان را به سینه چسبانده ، سکینه باشد.
💢آرى سکینه است . این مهربانى🌸 منتشر، این داغدار تسلى بخش ،
این یتیم نوازشگر، هیچ کس جز سکینه نمى تواندباشد.در حالیکه چشمهایش از گریه😭 به سرخى نشسته...
و اشک بر روى گونه هایش رسوب کرده ، به روى تو #لبخند مى زند...
و تلاش مى کند که داغ و درد و خستگى اش را با لبخند، از تو #بپوشاند....
چه تلاش #خالصانه اما بى ثمرى !
تو بهتر از هر کس مى دانى که داغ پدرى چون حسین... و عمویى چون عباس... و برادرى چون على اکبر...
🖤و بر روى #اینهمه چندین داغ دیگر،
پنهان کردنى نیست... اما این تلاش شیرینش را پاس مى دارى و با نگاهت سپاس مى گزارى.اگر بار این مسؤولیت سنگین نبود، تو و #سکینه سر بر شانه هم مى گذاشتید و تا قیام قیامت گریه مى کردید.... اما اکنون ناگزیرى که مهربان اما محکم به او بگویى :✨سکینه جان ! این دو کودك را در آن خیمهنسوخته سامان بده و در پى من بیا تا باقى کودکان و زنان را از پهنه بیابان جمع کنیم.
💢سکینه ، نه فقط با زبانش که با نگاهش و همه دلش مى گوید: _چشم ! عمه جان !و #دوکودك را با مهر به بغل مى زند و با لطف در خیمه مى نشاند و به دنبال تو روانه مى شود.... باید #رباب باشد... آن زنى که #رو_به_قتلگاه نشسته است ، با خود زبان گرفته است ، شانه هایش را به دو سو تکان مى دهد، چنگ بر خاك مى زند، خاك بر سر مى پاشد،
گونه هایش را مى خراشد... و بى وقفه اشک مى ریزد.
🖤خودت باید پا پیش بگذارى.
کار سکینه نیست ، که دیدن دختر، داغ رفتن پدر را افزونتر مى کند.خودت پیش مى روى ، در کنار رباب زانو مى زنى .
دست #ولایت بر سینه اش مى گذارى...
و از اقیانوس #صبر_زینبى_ات ،
جرعه اى در جانش مى ریزى.آبى💙 بر آتش!🔥آرام و مهربان از جا بلندش مى کنى، به سوى خیمه🏕 اش مى کشانى و در کنار عزیزان دیگرى مى نشانى.
از #خیمه بیرون مى زنى.به افق نگاه مى کنى . سرخى خورشید هر لحظه پر رنگ مى شود.تو هم مگر پر و بال در خون حسین شسته اى خورشید!...
که اینگونه به سرخى نشسته اى ؟!
💢#زنان و #کودکان که خود، خلوت شدن اطراف خیام را از دور و نزدیک دیده اند و این آرامش نسبى را دریافته اند،... آهسته آهسته از گوشه و کنار بیابان ، خود را به سمت #خیمه ها مى کشانند.همه را یک به یک...
با اشاره اى ،نگاهى ، کلامى ،
لبخندى و دست نوازشى ، تسلى مى بخشى و ب سوى خیمه هایت مى کنى.
اما هنوز #نقطه_هاى ثابت بیابان کم نیستند.... مانده اند کسانى که زمینگیر شده اند،... پشت به خیمه دارند...
یا دل بازگشتن ندارند.
🖤شتاب کن زینب جان !
هم الان هوا تاریک مى شود و پیدا کردن بچه ها در این بیابان ، ناممکن.
مقصد را آن دورترین سیاهى بیابان قرار بده... و جابه جا در مسیر، از افتادگان و درماندگان و #زمینگیران بخواه که را به
خیمه برسانند... تا از #شب و #ظلمت و #بیابان و #دشمن در امان بمانند.
_✨بلند شو عزیزکم! هوا دارد تاریک میشود..
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode