eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
115 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam10
مشاهده در ایتا
دانلود
پله پله تا محجبه شدن همسر عزیزم 🔮 8⃣بجز کتاب ،از دادن هدایای دیگه🛍 هرچند کوچک تو این دوران کم نذارید🎁 (سلیقه بخرج بدین و یه کارت پستال با جملات انگیزشی و احساسی درکنارهدایابه همسرتون تقدیم کنید📝 ) 9⃣کنترل نگاه: اول خودت چشمانت رو برگناه ببند🤦‍♂، بعد از همسرت انتظار رفتار عفیفانه داشته باش🧕 (هرکه باشددنظرش درپی ناموس کسان، پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان) 0⃣1⃣ به سفرهای زیارتی برید 🕌🕋و بذارین زیباترین خاطراتِ سفرهاتون مربوط به سفرهای زیارتی باشد😍 1⃣1⃣ آقای خونه نزد همسرتون آراسته،زیبا و خوشبو باشید(هم آراستگی ظاهری هم اخلاقی )👕🛁💇‍♂ 2⃣1⃣ غیرت زیادی ممنوع (غیرت بیش از اندازه ای که خدا از ما خواسته تبدیل میشه به شک و سوء ظن ‼️) 3⃣1⃣ عفت و حیای بیجا رو کنار بگذارید! (حواستون باشه توصیه شده وقتی با همسرتون خلوت میکنید لباس حیا رو از تن خارج کنین و از ابراز محبت سیرابش کنید)💘 *امام علی(ع) می‌فرمایند: از غيرت نابجا بپرهيز زيرا اين كار، زن درستكار را به انحراف و زن پاكدامن را به ترديد مى كشاند. (نهج البلاغه، نامه 31) 🛑پ ن : برخی از مواردی که ذکر میشه رو برای محجبه کردن دخترانمون هم میشه بکار برد✅ ⬅️ ادامه دارد... @Vajebefaramushshode
💠تجربیات یه دختر چادری💠 💚از حجابت لذت ببر💚 4⃣🦋اگر موهای جلوی سرتون کوتاهه، حتما از سنجاق یا هد و توربان استفاده کنید تا موها از جلوی روسری بیرون نزنه. 5⃣🦋در انتخاب پارچه ی چادر بهتره، قسمتی که با روسری درتماسه، جنس زبر و ترجیحاً کرپ داشته باشه تا روی سر لیز نخوره. 6⃣🦋عزیزایی که کنترل چادرساده ایرانی براشون دشواره (مثلا فرزند کوچک دارند یا شاغل هستن یا سن و سال و تجربه ی کمی در سرکردن چادر دارند ) میتونن از چادرهای مدل دار آزاد که شأن یه خانم چادری رو زیر سوال نمی‌بره😏استفاده کنند (مثلاً جلابیب، لبنانی، بحرینی) 7⃣🦋بهتره جلوی چادر مدل دارتون رو دکمه یا زیپ بزنید و زمانهایی که چادر آستین دار به سر میکنید، ساق دست ساده ای که جلب توجه نمیکنه بذارین تا با بالا بردن دستتون حجابتون حفظ بشه و مچ دستتون در معرض دید نامحرم قرار نگیره . ⬅️ادامه دارد... @Vajebefaramushshode
❣﷽❣ 📚 💥 2⃣ 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 💢 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. 💠عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. 💢مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. 💠از که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. 💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» 💢رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» 💠 زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» 💢خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. 💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابلم ظاهر شد. 💢لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. 💢با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. 💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. 💢دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» 💢دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
📚 ⛅️ 2⃣ 💢وطوفان به قصد شکستن آخرین امید به تکاپو افتاده است. از جا کنده مى شوى، سراسیمه و مضطرب خود را به خیمه مى رسانى. حسین🚩 در آرامشى بى نظیر پیش روى خیمه نشسته است. 🖤نه، انگار خوابیده است. شمشیر را بر زمین کرده، دو دست را بر قبضه شمشیر گره زده، پیشانى بر دست و قبضه نهاده و نشسته به خواب رفته است. نه فریاد و هلهله دشمن؛ که آه سنگین تو او را از خواب مى پراند و چشمهاى خسته اش را نگران تو مى کند. 💢 پیش از اینکه برادر به سُنت همیشه خویش، پیش پاى تو برخیزد، تو در مقابل او زانو مى زنى، دو دست بر شانه هاى او مى گذارى و با اضطرابى آشکار مى گویى: مى شنوى برادر⁉️ این صداى هلهله دشمن است که به خیمه هاى ما نزدیک مى شود. فرمانده فریاد مى زند: اى لشکر خدا بر نشینید و بشارت بهشت را دریابید 🖤 بازوان تو را به مهر در میان دستهایشان مى فشارد و با آرامشى به وسعت یک اقیانوس، نگاه در نگاه تو مى دوزد و زیر لب آنچنان که تو بشنوى زمزمه مى کند: پیش پاى تو پیامبر آمده بود اینجا، به خواب من. و فرمود که زمان آن قصه فرا رسیده است. همان که تو الان را مرور مى کردى و فرمود که به نزد ما مى آیى. به همین 💢 و تو لحظه اى چشم برهم مى گذارى و حضور بیرحم را احساس مى کنى که زیر پایت خالى مى شود و اولین شکافها بر تنها شاخه دست آویز تو رخ مى نماید و بى اختیار فریاد مى کشى: واى بر من😭 حسین، دو دستش را بر گونه هاى تو مى گذارد، سرت را به سینه اش مى فشارد و در گوشت زمزمه مى کند: 🖤واى بر تو نیست خواهرم❌ واى بر دشمنان توست. تو غریق دریاى رحمتى. باش عزیز دلم♥️ چه آرامشى دارد سینه ، چه فتوحى مى بخشد، چه اطمینانى جارى مى کند. انگار در آیینه سینه اش مى بینى که از ازل خدا براى تو را رقم زده است تا تماما به او تعلق پیدا کنى 💢 تا دست از همه بشویى، تا یکه شناس او بشوى. همه تکیه گاههاى تو باید فرو بریزد، همه پیوندهاى تو باید بریده شود، همه دست آویزهاى تو باید بشکند، همه تعلقات تو باید گشوده شود. 🖤تا فقط به او کنى، فقط به ریسمان حضور او چنگ بزنى و این دل بى نظیرت را فقط جایگاه او کنى. تا عهدى را که با همه کودکى ات بسته اى، با همه بزرگى ات پایش بایستى: پدر گفت: بگو یک! 💢و تو تازه زبان باز کرده بودى و پدر به تو اعداد را مى آموخت. کودکانه و شیرین گفتى: یک! و پدر گفت: بگو ! پدر تکرار کرد: بگو دو دخترم. ! و درپى سومین بار، چشمهاى معصومت را به پدر دوختى و گفتى: 🖤بابا! زبانى که به یک گشوده شد، چگونه مى تواند با دو کند؟ و حالا بناست توبمانى و همان ! همان یک جاودانه و . بایست بر سر حرفت "زینب" که این هنوز اول عشق 💖است ...... 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
❣﷽❣ 📚 •← ... 2⃣ 📍کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش😋 عاطفه همونطور که آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایی میگفت: ملاقه رو از دستش گرفتم باحرص گفتم: _بسه دیگه،دوساعته داری هم میزنی بابا بختت باز شد خواهرم بیا برو کنار!😠 +هانی بی عصاب شدیا،حرص نخور امین نمی گرتت!😜😃 _لال از دنیا بری!😕 📝شروع کردم به هم زدن آش، زیر لب گفتم: _خدایا امین رو به من برسون!😍🙏 امین پسر همسایه دیوار به دیوار که از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم☺️🙈 عاطفه گفت امین فقط چادر رو قبول داره چادری شدم😊 عاطفه گفت امین نمازش اول وقته نمازم یک دقیقه این ور اون ور نشد😌 عاطفه گفت امین قرمه سبزی دوست داره و من به مامان میگفتم نذری قرمه بپزه تا براشون ببرم! عاطفه گفت امین.....و من هرکاری میکردم برای امین!🙈 📍مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشه😊 با احساس حضور کسی سرمو بالا آوردم، امین سر به زیر رو به روم ایستاده بود، با استرس آب دهنمو قورت دادم امین دستی به ریشش کشید و گفت: _میشه منم هم بزنم؟😊 ملاقه رو گذاشتم تو دیگ و رفتم کنار، امین شروع کرد به هم زدن منم زیر چشمی نگاهش میکردم🙈 داشتم نگاهش میکردم که سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گره خورد، امین هول شد و ملاقه رو پرت کرد زمین! زیر لب استغفراللهی گفت و خواست بره سمت در که پاش به ملاقه گیر کرد و خورد زمین، خنده م گرفت😄 با صدای خنده و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم.☺️ تند گفتم: _من برم بالا ببینم مامان اینا کمک نمیخوان! با عجله رفتم داخل خونه و دور از چشم همه از پنجره به حیاط نگاه کردم، عاطفه داشت میخندید و زن های همسایه به هم یه چیزایی میگفتن، روم نمیشد برگردم پایین همه فهمیدن! امین بلند شد، فکرکردم باید خیلی عصبانی باشه اما لبخند رو لبش متعجبم کرد!😟 سرشو آورد بالا، نمیتونستم نفس بکشم! حالا درموردم چه فکرایی میکرد، تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از کنار پنجره برم! 📝امین لبخندی زد و به سمت عاطفه رفت، در گوشش چیزی گفت، عاطفه لبخند به لب داخل خونه اومد! با شیطنت گفت: _آق داداشمون فرمودن بیام ببینم بدو بدو اومدی خونه زمین نخورده باشی نگران بودن!😌😉 قلبم وحشیانه می طپید💓 امین نگران من بود؟! با تعجب گفتم: _واقعا امین گفت؟! 😳 +اوهوم زن داداش! احساس میکردم کم مونده غش کنم،نفسمو با شدت بیرون دادم!☺️🙈 دوباره حیاط رو نگاه کردم که دیدم نگاهش به پنجره س، با دیدن من هول شد و سریع به سمت در🚪 رفت اما لیز خورد دوباره صدای خنده زن ها بلند شد،😄😄😁 با نگرانی و خنده از کنار پنجره رفتم! عاطفه گفت: _من برم ببینم امین قطع نخاع نشد!😃 عاطفه که از پله ها پایین رفت همونطور که دستم رو قلبم بود گفتم: _خدانکنه! 😍🙈 .... 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
بسم الحبیب 🍁نقاب نغمه اهم اهم ... یک دو سه صدا میاد؟🔊🔊🔊 بله بله صدا میاد🤓 خب دوباره ما مُزاحمان همیشگی تشریف آوردیم مزاحم چیه!! شما مراحمین🤗🤭 راستی ادامه ی قسمت قبل در مورد موسیقی حرف میزدین چیشد؟🤔 من هنوز خیلی چیز ها برام مبهمه🤔 اوه دوباره پات رو گذاشتی رو پدال گاز که😉 نگران نباش ما اومدیم تا بحث قسمت قبل رو ادامه بدیم😁😇😇 خب حالا میشه من یک سوال بپرسم 🤔؟ چرا نشه شما دوتا بپرس🥰🥰 😅توی قسمت قبل گفتین که موسیقی اصوات آمیخته با ملودی هستند خب الان آیا همه ی این اصوات حرام اند؟ خب ما هر روز جدا از اهنگ و صدای گیتار و... آواز پرندگان رو می شنویم آیا این دوتا با هم یکسان اند ؟ خب آفرین به موضوع خوبی اشاره کردی حالا بزن بریم تا جونم برات بگه که: شاید در یک تقسیم بندی بتوان موسیقی را به دو دسته موسیقی طبیعی که همان اصوات و نغمه های طبیعت مثل صدای باد یا آواز پرندگان و دیگری موسیقی هنری که شامل آهنگ هایی انسان با وسایل مصنوعی مثل گیتار و ویولن می سازد تقسیم کرد. آهنگ های طبیعی دارای سیر ملایم و یکنواختی هستند بنابراین برای انسان جذاب و دلنشین هستند و بر نشاط واقعی انسان می افزایند. ❌ اما موسیقی های اینگونه نیستند ❌ بلکه دارای ارتعاشات و زیر و بم های گوناگونی هستند که سلسله اعصاب انسان را تحت تاثیر خود قرار می دهند. و چون یکنواخت نیستند ممکن است اثرات زیان باری را برای انسان به همراه داشته باشند . در بعضی مراکز انرزی درمانی ثابت شده که موسیقی آثار بسیاری بر روح و احساسات انسان می گذارد که ممکن است سودمند و هم زیان بار باشد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🎊عیدتون مبارک🎊 🔴 لطفا کلیپ را تا انتها ببینید و آنرا منتشر و حمایت کنید💛⚘ 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... 👇 @Vajebefaramushshode
31.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 با حضور با موضـوع : 🍃تعــریف لغــــوی و اصطلاحی امــر به معــروف و نهـی از منڪــر🍃 🔴 معـروف به معنای عـــرف نیست، مٰاعَرَفَ‌عِنْدَالله، اونچـه خداونـد به رسمیّـت شناختـه است. به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ 📚 🔰 دوباره بیا بگو پارسال ماه رمضان کلاس کنکور می‌رفتم. کلاس‌ها تو یه دانشگاه برگزار می‌شد، خیلی از بچه‌ها مقید به روزه گرفتن نبودن😑 متاسفانه بعضی‌هاشون ناهارم می‌خوردن و قبح این کار شکسته شده بود، بین دو تا کلاس می‌نشستن به ناهار خوردن و بعضا با آب معدنی میومدن سر کلاس... 😔 متاسفانه تقصیر آموزشگاه بود و رسیدگی نمی‌کرد! لذا جری‌ شده بودن و اصلا روزه خوری داشت تبدیل به کلاس و تیپ می‌شد تو جمع بچه‌ها! 😒 من با یکی دو تا بچه مذهبی که تو کلاس بودن فکر کردیم چه کنیم؟ البته اونا هم خیلی دغدغه نداشتن و چیزی نمی‌گفتن 😕 یه بار تو کلاس به یه بنده خدایی گفتم: می‌خوای آب بخوری بخور، چرا آب معدنی میاری تو کلاس⁉️❌🤷‍♂ اصلا شوکه شد... کاملا تعجب کرد❗️ولی هیچی نگفت، این رفتار آنقدر شایع شده بود که با سختی می‌شد به همه بگی. رفتم سراغ مسئول پیگیری‌های کلاس؛ گفتم: آقا شما مسئولید! اینطوری روزه خوری می‌شه ها! گفت: ما گفتیم نخورن، یا برن تو کلاس در بسته بخورن ...! گفتم: دوباره بیا بگو! آقا این بنده خدا اومد و دوباره گفت، کلی اوضاع بهتر شد ... 🙂 ✅ به نظرم با فشار آوردن به مسئولین هر محیط عمومی و تکرار مشکلات اجتماعی مثل بی‌حجابی و روزه خواری، بسیار نتیجه بهتر و کم‌ هزینه تری می‌گیریم 😌 البته در کنار تذکرات فردی که وظیفه شخصیمونه، اگر مسئولین بیان بگن قانون اینه و باید رعایت بشه، حرمت شکنی رویه و عادی نمی‌شه و قبح قانون شکنی و گناه نمی‌ریزه .‌‌.. 👌 به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
33.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻پاسخ به سوالایی که باعث میشه نوجوونا به عراق سفر نکنند! سیم کارت و نت رو چیکار کنم؟ زبون عراقی بلد نیستم، نمیتونم بیام! امنیت جاده ها برقراره؟ با خانواده بیام؟ هنوز داعش هست تو عراق یا نه؟ اینجا ببینید و جواب‌ سوالاتتون رو بگیرید. به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
140265.mp3
2.58M
🟢 برنامه 🔸 با حضور با محوریت 🎙پخش از شبکه رادیویی رضوی 🔺پاسخ به 👇🏻 اسلام دین اعتداله، چرا در مورد حجاب اینقدر تندروی میکنید؟!..🙍🏻‍♀🏃 ______________________________ اگر میخوای جواب شبهاتتو پیدا کنی؛ سریع بزن رو آیدی و بپر تو کانال🏃🏻‍♂ 🆔 @Vajebefaramushshode نیای ضرر کردیا...!؟🤕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔵 تولید ویژه برنامه‌ی ریسمان ۲، در "۳۰قسمت" توسط واحد رسانه و فضای مجازی (حمراه)، قرارگاه فرهنگی اجتماعی ۱۹دی استان ❇️ با موضوع : پاسخ به مهم امر به معروف و نهی از منکر (شبهه تعریفِ معروف و منکر) ✴️ با تدریس : (پژوهشگر و مدیر اندیشکده تخصّصی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر) به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
140265.mp3
2.58M
🟢 برنامه 🔸 با حضور با محوریت 🎙پخش از شبکه رادیویی رضوی 🔺پاسخ به 👇🏻 اسلام دین اعتداله، چرا در مورد حجاب اینقدر تندروی میکنید؟!..🙍🏻‍♀🏃 ______________________________ اگر میخوای جواب شبهاتتو پیدا کنی، سریع بزن رو آیدی و بپر تو کانال🏃🏻‍♂ @Vajebefaramushshode نیای ضرر کردیا...!؟🤕 به ما بپیوندید👇🏻 •❥🌺━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
❇️ پیروزی انقلاب اسلامی؛ آغازگر عصر جدید عالم 🔸آن روز که جهان میان شرق و غرب مادّی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمیبُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوب‌ها را شکست؛ کهنگی کلیشه‌ها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود. 🔹طبیعی بود که سردمداران گمراهی و ستم واکنش نشان دهند، امّا این واکنش ناکام ماند. 🔺چپ و راستِ مدرنیته، از تظاهر به نشنیدن این صدای جدید و متفاوت، تا تلاش گسترده و گونه‌گون برای خفه کردن آن، هرچه کردند به اجلِ محتوم خود نزدیک‌تر شدند. ✅ اکنون با گذشت چهل جشن سالانه‌ی انقلاب و چهل دهه‌ی فجر، یکی از آن دو کانون دشمنی نابود شده و دیگری با مشکلاتی که خبر از نزدیکی احتضار میدهند، دست‌وپنجه نرم میکند! 💢و انقلاب اسلامی با حفظ و پایبندی به شعارهای خود همچنان به پیش میرود. به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺پخش از رسانه ملی(برای اولین بار) 🤩پـــــــــاســـخ به تـــمـــامی شـــبـــهات در مورد 🚔 و ✨💕 🎙 آیا بی‌حجابی گناه بزرگیه⁉️🤔 اینکه بی‌حجابی حرام سیاسیه یعنی چی⁉️🧐 آیا زمان پیامبر هم گشت ارشاد بوده⁉️🙄 🎞این قسمت رو با کیفیت اصلی ببینید👀 به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
2.mp3
9M
🤩پـــــــــاســـخ به تـــمـــامی شـــبـــهات در مورد 🚔 و ✨💕 🎙 آیا بی‌حجابی گناه بزرگیه⁉️🤔 اینکه بی‌حجابی حرام سیاسیه یعنی چی⁉️🧐 آیا زمان پیامبر هم گشت ارشاد بوده⁉️🙄 به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode