eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
118 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤میدانم رفیق شرح را زیاد شنیده ای، غافل از شرح امامانش ... اینک برایت از اویی خواهم گفت که لقبش"علویٌ بین علویَین" است، چرا که نسبش هم به میرسد و هم . اویی که سعی در برپا کردن نظام علوی داشت، آن هم در شرایطی که گروهی از مردم برای افکار باطلشان میجنگیدند، آن هم در روزگاری که باید تعویض میشد اسلام تحریفی رسوخ کرده با حقیقت قرآن و واقعی ... 🖤در این روز ها لعنت و نفرین وآه و سوز دیگر کارساز نیست. باید جنبشی را پدید آورد، حال مهم نیست که چه زمانی به ثمر بنشیند چرا که حتی ایشان هم در زمان فرزندشان به اوج رسید و این مبارزه بیشترین کارشان هم بود 🖤میدانی این روزگار یک کم دارد یک شکافنده ی حقایق قرآنی و دانش های اسلامی؛ اصلا باقر علم الاولین یعنی این✅ ای کاش یک صندوق از همان جنس صندوقی که امام سجاد به ایشان داده بود به ما نیز قرض می دادند تا شویم چرا که در این صندوق خبری از مال و دنیوی نیست بلکه از انباشته از دانش یا حاوی سلاح رسول الله است. 🖤 ها تنها یک روز غم انگیز در تقویم نیستند، تلنگـ💥ـری هستند برای ما، تا شاید به دنبال شناخت برویم و در این میان عملی. ✍پ.ن: گذری برکتاب انسان 250ساله ✍پ.ن: بحارالانوار ج 46 ص229 (ع)🏴 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️قسمت اول ❓مراحل فاصله گرفتن از خدا و افتادن در دام شیطان کدامند؟ 👣عبارت گام ها یا خُطُوات شیطان به گوش خیلی از ماها رسیده. انسان هایی که از نظر ما غرق در گناهان و شهوات شدن به یکباره به این مرحله نرسیدن ما برای پیشرفت و موفقیت هم احتیاج به تکنیک های گام به گام و مرحله ای داریم 📲یکی از ابزارهای موثر در این زمینه فضای مجازی بوده. مثلا دخترخانمی که حجاب نسبتا خوبی داشته وقتی می بینه اکثر دوستاش عکس بی حجاب گذاشتن اول میاد موهاش رو کمی از روسری بیرون میذاره 🔛 بعد وسوسه میشه میگه حالا موهای من رو که دیدن چه فرقی می کنه یه وجب باشه یا همش باشه🔛ولی شیطان به این مرحله راضی نمیشه باز وسوسه می کنه میگه حالا الان همه عکس بدون مانتو میذارن دیگه عادی شده و به چشم خواهرشون به من نگاه می کنن،🔛بازم پیش میره، اگه لباس هایی بپوشم که زیبایی اندامم نمایان بشه عکس قشنگ تری میشه و...🔝 همینجوری پیش میره تا جایی که دیگه هیچ حجب و حیایی واسش نمی مونه *⃣مراحل هفت گانه گام های شیطان به اجمال از این قرار است؛ 1⃣ ایجاد شبهه در واقعیات 2⃣ تسویف 3⃣تزیین و تسویل 4⃣تطویع و ایجاد رغبت 5⃣وعد و وعید 6⃣تمنیه و ایجاد آرزو 7⃣ولایت و إمارت(۱) ادامه دارد... 📚(۱) تفسیر تسنیم، ج ۱۰، ص ۳۶۳. @Vajebefaramushshode
⁉️چرا انقد میگید حجاب؟ مگه نمیدونید: «الانسان حریص علی ما منع» انسان از هرچیزی که منع بشه نسبت بهش حریص تر میشه.. همینه که دوست نداریم حجاب رو رعایت کنیم ✔️ میشه نسبت به هیچ چیز دیگران رو منع نکنیم، چون حریص میشن؟ مثلاً نمی‌تونیم جهت از بین بردن حرص مردم برای به دست آوردن پول و ثروت💎، تجاوز به اموال دیگران رو ازاد بذاریم؛ چون برداشتن مرزها، راه حل مشکل نیست. ✔️ انسان نسبت به چه چیزی حریص میشه‌؟ نسبت به چیزی که هم تحریک بشه و هم از داشتنش منع بشه... اگر چیزی اصلا وجود و حضور نداشته باشه، یا کمتر باشه حرص و ولع هم نسبت به اون کمتر هست. ✔️ درمورد حجاب، برداشتن قید ها عشق واقعی رو از بین میبره ❤️ و باعث بی بندباری اجتماعی میشه. در این مورد همونطور که گفته شد هرچقدر عرضه بیشتر باشه تمنای خواستن هم بیشتر میشه. این تمنا هرگز تموم شدنی نیست و به طریق های مختلف و نادرست خودش رو نشون میده. @Vajebefaramushshode
⚫️امام باقر (علیه السّلام) فرمودند: 🍃در آخرالزمان مردمی می‌آیند که پیرو عده‌ای هستند ریاکار که دم از و می‌زنند😒 ولی آنان و ‼️ ✨چون را زمانی لازم می‌دانند که گزندی از ناحیه آن به ایشان نرسد و همواره (برای شانه خالی کردن از این کار) برای خود 📌 و می‌تراشند....😑😞 📚🌱 [کافی، ج۵، ص۵5] @Vajebefaramushshode
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ ♥️از عهد و پیمانی که با هم ١٩ سال گذشت... روزهایی می‌شود که در ذهنم هر کدام به دلیل خاص حک شده مثل روز یکی شدنمان روز از من به ما روز میم به توان دو شدنمان چه شیرین است مرور این خاطرات... پنجمین روز از ماه مرداد📅 🔷چه زیبا روزی بود 5/5/1380 و زیباتر... این روز در آن تاریخ مصادف بود با تولد حضرت زینب (س) بهش خوب که فکر میکنم به اینجا می‌رسم ♥️وقتی تصمیم گرفتیم قشنگ🌷 آغاز زندگی مشترکمان را، طوری جشن🎊 بگیریم به دور از هر گونه گناه، تجمل، چشم و هم چشمی و ... یقیناً شد نظر کرده خانم حضرت زینب(س). 🔷مراسم جشن🎉 رو تو خونه‌ی پدری من بر پا کردیم. یادش به خیر فامیل جمع بودن بزرگ و کوچیک...خنده بر روی لبان همه بود. ولی رنگ خنده‌ی من و تو با همه فرق داشت. ♥️ما با هم عهد بودیم که تو زندگی مشترکمون سه شرط رو همیشه بهش پایبند باشیم ... #️سادگی_صداقت _قناعت تا برسیم به میم به توان دو #️توان دو _یعنی متعالی شدن ما_ رشد ما... 🔷آرام جانم : با لطف و نظر خانم حضرت زینب(س) ، با پایبند بودن به این سه شرط روزهای را کنار هم تجربه کردیم. روزهای سخت و گیر هم کم نداشتیم. ولی با همدلی و همراهی آنها را هم زیبا کردیم. ♥️مهدی جان من به تو غبطه می‌خورم که در گذر این زندگی تو از من سبقت گرفتی رشد کردی... متعالی شدی... شدی... 🕊 دوستت💞 دارم و با هر قلبم❣ دوست داشتنت را مرور می‌کنم. 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 9⃣ #قسمت_نهم 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام
❣﷽❣ 📚 💥 0⃣1⃣ 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. 💢عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. 💢 درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. 💢 میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. 💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. 💢 چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! 💢 از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! 💢 کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. 💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. 💢 دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! 💢دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» 💢 صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» 💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» 💢 انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» 💠 با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» 💢گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
4_1203373604964663313.mp3
3.52M
🌹🕊 اگہ یه روز فرشتہ ها بگن چے میخواے از خدا چشمام رو باز میڪنم و میگم بہ خواهش و دعــــا •°(شهـ💔ـادت همۂ آرزومہ)°• 🎤 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
💥🕊💥🕊💥🕊💥 دنبال ِ   میگــــــــردد ... به دنبال ِ  ... ❗️ برای این روزهای   ِ مآ !!! لیکن خودش هم جا ماند‼️ آآآه‌ه‌ه‌ه.... 🌙 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای بودم مرا نوکر نوشتی نوکر شدن، شد ای نگارم! تـــ🌹ــــو که باشم قدر یک دنیا می‌ارزم منهای تـــ✨ــو بی اعتبارم ای نگارم❗️ آبرو، این اشکها، این مِهر زهرا من هرچه دارم از تــ🦋ـــو دارم ای نگارم! اگر ما را خدا، لطف خودت بود ای رحمت ، ای نگارم❗️ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🌳🌴🌳🌴🌳🌴🌳 🌤صبح آمد و من یارم از شب💫 به ســــحـــر یکسرہ بیدارم 🌤گر بگذری از کوی دلــــ💞م ای یار یک بار بدہ فرصت دیدارم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
🍃🌸 هنوز هم مےدهند اما به "اهل درد" نه به بے خیال ها... فقط دم زدن از شهــــدا افتخار نیست... باید زندگےمان حرف مان نگاهمان لقمه هایمان رفاقتمان و... هم بوی شهدا را بدهد... روزتون شهدایی🌷 🍃🌸 @Vajebefaramushshode
🍃🌸 🔰ضرورت رشد 🔶🔸 چرا رشد كنيم؟ چون استعدادش را داريم. و چون نيازش را داريم و گرنه گرفتار بحران احتكار و تراكم استعدادها خواهيم شد و بيچاره نيازهاى عظيم. 🔸 كسانى كه گندم‏ ها را به خاك مى‏ سپارند، آنهايى هستند كه وسعت خسيس زمستان را فهميده‏ اند و نيازهاى عظيم را شناخته‏ اند و مى ‏خواهند گندم ‏ها را زياد كنند. 🔸 آنها كه راه دراز و وقت كم را فهميده ‏اند، مجبورند كه خود را زياد كنند و رشد بدهند. 🔸 اينها زندگى و مرگ را با همين معيار مى‏ سنجند. اگر زنده ‏اند و اگر مى‏ ميرند، به خاطر همين زياد شدن است. زندگى‏ شان تلاوت تكرار نيست و مرگشان، گم شدن و از دست رفتن و خودكشى نيست. 🔸 انسان بايد انتخاب كند؛ چه زيستن را و چه مردن را. 🔸 و در انتخاب دنبال رجحان‏ ها و اهميت ‏ها و ضرورت ‏هاست. 🔸 هنگامى كه زندگى سازنده ‏تر است، زندگى و آن لحظه كه مرگ بارورتر است، مرگ انتخاب می‌شود 🔸 و اين است كه مرگ اينها، خود زندگى است و ادامه عالى‏ ترى از حيات‏ 📝 استاد علی صفایی حائری 📚کتاب رشد، ص ۲۶ 🍃🌸 @Vajebefaramushshode
مهدی یاوران عزیز دعوتید به 👇 https://digipostal.ir/cjcomrt بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان✋☺️ تا به حال به این سوالات فکر کرده اید:👇👇👇👇👇 🔸امر به معروف و نهی از منکر یعنی چی؟ معروف چیه و منکر چیه؟ مهمترین معروف چیه؟ مهمترین منکر چیه؟ 🔸اصلا اگه امر به معروف نکنیم و به همه ی سلیقه ها احترام بذاریم مگه بده؟ 🔸امر به معروف فقط حجاب است؟ 🔸چه کسانی باید امر به معروف و نهی از منکر کنند؟ 🔸در کشورهای دیگه هم امر به معروف می کنند؟ 🔸چجوری تذکر بدیم؟ برای رسیدن به پاسخ این سوالات و سوالات دیگری که دارید، جلسه ای آنلاین( برخط) با استاد حوزه و دانشگاه آقای علی تقوی ترتیب داده شده... از تمام دغدغه مندان و آرزومندان هر چه زودتر ظهور مولا، دعوت میکنیم که به موقع در جلسه حاضر شوند. 🔴این جلسه کاملا رایگان می باشد. ✅ آقایان و خانم ها در هر سنی میتوانند شرکت کنند. برای شرکت در جلسه کافیست مشخصاتتان را به ادمین مربوطه ارسال نمائید. 👇👇👇 eitaa.com/beigzadeh1363 sapp.ir/beigzadeh1363 ble.ir/beigzadeh1363
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 سلام مجدد خدمت آمرین عزیز و بزرگوار؛✋ دوستانی که دغدغه ی امر به معروف و نهی از منکر دارند تا میتونند این اطلاعیه رو توی گروه ها و کانال هاشون به اشتراک بزارند و همچنین به دوستانشون که به این گونه مباحث علاقه مند هستند معرفی کنند، تا ان شاءالله شاهد یه جلسه ی پربار باشیم 👆👆👆 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
واجب فراموش شده 🇵🇸
💟 ظرافت های #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر در خانواده و نزدیکان #ظرافت 7⃣ ✅ استفاده از سالارها 💥 بب
💟 ظرافت های در خانواده و نزدیکان 8⃣ ✅ ما مسئول دلخور شدن دیگران در امر به معروف و نهی از منکر نيستيم 💥 اگر ما امر به معروف و نهی از منکر را با حفظ مراتب و احراز شرايطش، با روش های درستش انجام بدهیم، معمولا کسی ناراحت نمی شود. ♨️ اما ممکن هم هست طرف خیلی زودرنج باشد! ما درست تذکر دادیم، با ادب و زبان خوش و با منطق گفتیم، باز ناراحت شد؛ دیگر مشکل خودش هست! ⏪ نمی شود امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنیم به بهانه این که کسی دلخور نشود! ✍ برگرفته از سلسله مباحث استاد علی تقوی با موضوع "کانون مهرورزی" @Vajebefaramushshode
✅ حدیثی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که می فرمایند: «اَلمُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِن» یعنی مؤمن آیینه ی مؤمن است. 📌اگر در این حدیث کوتاه دقت کنیم نکاتی درباره ی ی امر به معروف درک می کنیم از جمله: 💢 آیینه، از روی صفا عیب را میگوید نه انتقام و غرض. 💢 آیینه، زمانی عیب را نشان می دهد که خودش کثیف و یا گرد و غبارزده نباشد. 💢 آیینه، مراعات مقام و مدال را نمی کند. 💢 آیینه، عیب را از آنچه که هست بزرگتر نشان نمی دهد. 💢 آیینه، همراه با نشان دادن عیب، نقاط قوت را نیز نشان می دهد. 💢 آیینه، عیب را روبرو می گوید نه پشت سر. 💢 آیینه، عیب را بی سر و صدا می گوید. 💢 آیینه، را اگر بشکنی و خرده های آنرا برداری باز همان خرده ها ، زشتیها و زیباییها را نشان می دهند. مومن را هم اگر تحقیر کردی و شکستی، دست از کار و حرفش بر نمی دارد. 💢 آیینه، حرف را در دل خود نگاه نمی دارد و همینکه از کنارش رد شدی، عیب از صفحه ی او پاک می شود. 💢 اگر آیینه، عیب مرا گفت؛ باید خودم را اصلاح کنم نه آنکه آیینه را بشکنم. @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
#پرسش_پاسخ #گام_های_شیطان ♻️قسمت اول ❓مراحل فاصله گرفتن از خدا و افتادن در دام شیطان کدامند؟ 👣عب
♻️قسمت دوم ❓چگونه افراد در دام شیطان اسیر می شوند؟ گام های شیطان کدامند؟ ➡️در قسمت قبل به مراحل هفت گانه نفوذ شیطان اشاره کردیم، حالا توضیحات تکمیلی رو خدمت شما عرض می کنیم 1⃣مرحله ایجاد شبهه در واقعیات: شیطان افراد رو دچار تردید نسبت به واقعیات و احکام می کنه. مثلا میگن کجای قرآن گفته موها باید پوشیده بشه یا اینکه میگن الان عرف حجاب عوض شده و شبهه های فراوان دیگه 2⃣مرحله دوم از ماده «سوف» است که معنای آینده را می رساند و در اینجا به معنای کاری را به آینده موکول کردن است. مثلا اگر کسی بخواد حجابش رو درست کنه، شیطان می گه حالا که زود باشه برای فردا، فعلا خودت جوانی و زیبا، فردا انجام می دی. 3⃣مرحله سوم یعنی شیطان کارهای زشت را برای ما زیبا جلوه میده مثل مغازه داری که جنس نامرغوب رو به اسم جنس مرغوب جابزنه که افراد ساده دل فریب میخورن یک مرحله بالاتر از تزیین است. تسویل هم به معنی آراستن و زینت دادن هست ولی آراستن به وسیله یک شی دیگه مثل پیچیدن زرورق دور اجسام، شیطان یک کار زشت رو به وسیله یک کار دیگه طوری پوشش میده که جز افراد با بصیرت کسی متوجه نمیشه 4⃣مرحله چهارم و ایجاد رغبت یک سری از گناهان قابل تزیین و تسویل هستن، اما بعضی از گناهان تزیین بردار نیستن مثل قتل، یا حتی قتل نزدیکان. در این موارد قرآن بیان می کند که هنگامی که قابیل خواست برادرش را بکشد {فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ}(۱) یعنی کاری کرد که این عملِ دشوار برای او آسان شود. یعنی او را در برابر این کار رام کرد و در او ایجاد رغبت کرد. در مسائل اجتماعی و اخلاقی هم همینطوره مثلا وقتی انسان نسبت به مسئله ای لج کنه، خیلی از کارها ممکن ازش سر بزنه. ادامه دارد... 📚(۱)سوره مائده،آیه۳۰ @Vajebefaramushshode
🌹 ترک گناه چگونه ممکن است؟🌹 ⛔️ قبل از رسیدن به ترکِ گناه، نخست باید به این برسیم که گناهان در یک تقسیم‌بندی متفاوت، از نظر جنس دو گونه هستند: 🔹الف) گناهانی که بر اساس غریزه و لذت هستند مانند: زنا 🔹ب) گناهانی که بر اساس وسوسه‌ی شیطان و عادت هستند مانند: غیبت‌کردن، تکبر، و... ⬅️ قبل از ترک گناه باید سه مرحله زیر را حتماً انجام داد: ♦️1) باید مضرات و عواقب گناه را کاملاً شناخت. آسیب‌های دنیوی و اخروی آن را باید فهمید و باید به این نتیجه رسید که غیبت نه تنها لذت نیست بلکه هیچ سودی ندارد و سرشار از عذاب دنیوی و اخروی است و باعث ایجاد نفرت می‌شود. ♦️2) باید اسباب و مقدمات گناه را شناخت و از خود دور کرد. 📌 مثال: اگر غیبت می‌کنیم، با دوستانی که مغتاب (کسی که غیبت می‌کند) و اهل غیبت هستند زیاد معاشرت نکنیم. اگر به روابط نامشروع مبتلا هستیم، تلفن و تلگرام و بیرون‌رفتن غیرضروری و... را ترک کنیم. ❄️ حقیر دیده‌ام کسانی را که مشروب را ترک کرده‌اند ولی دوستان اهل مشروب را به دلیل خوبی‌هایی که دیده‌اند ترک نکرده‌اند و از روی اعتماد به نفس زیاد در مجلس شراب نشسته‌اند به امید این‌که نشان دهند هوس شراب نمی‌کنند ولی همین دوستان او را به ترک توبه واداشته‌اند. ♦️3) اما مهم‌ترین و اصلی‌ترین مرحله ترک گناه که مشکل‌ترین آن است، این است که هر گناهی لذتی دارد که انسان سمت انجام آن متمایل می‌شود. 🍃 ترک هر لذت مستلزم درک لذتی بالاتر است که بدون درک آن لذت، ترک لذت بسیار سخت است. 🍂 یا ترک یک لذت مستلزم درک و ترس از یک عذاب بالاتر از آن لذت است که آن لذت را خنثی می‌کند. 1⃣ مثال: زلیخا هوس نزدیکی به یوسف کرد چون بعدِ ازدواج به خدا رسید و یک لذت بالاتر را درک کرد، به راحتی توانست بر لذت خود چشم ببندد. 2⃣ مثال: یک معتاد وقتی ازدواج می‌کند لذت شهوت، باعث غیرت و علاقه او به همسرش می‌شود. بعد از کسب لذتِ هروئین که به مراتب از لذت مقاربت بالاتر است، به راحتی بر روی لذت جنسی خط می‌کشد و بی‌غیرت می‌شود. 3⃣ مثال: اگر درک کنیم که وقتی که غیبت می‌کنیم، باعث ایجاد نفرت از خودمان در دیگران می‌شویم و انگار گوشت برادر مرده خود را می‌خوریم و اعمال‌مان را می‌سوزانیم، درک این عذاب بالاتر از آن لذتِ (شیطانی) غیبت، باعث می‌شود بتوانیم غیبت را ترک کنیم. ⭕️ در اعمال صالح هم همین‌طور: 🍂 اگر درک کنیم شاد‌کردن یک یتیم، بیشتر از خوردن یک پرس کباب برای ما لذت دارد، سمت انفاق می‌رویم. 🍃 کسی که لذت نماز شب و اشک‌ریختن و سخن‌گفتن با معبود را درک کند، برای از دست‌ندادن این لذت، هرگز سمت لذت سخن‌گفتن با نامحرم نمی‌رود. @Vajebefaramushshode
♥️ 💠وقتی واحد گزینش، افرادی رو بدلیل گذشته آنها رد میکرد ناراحت میشد. گفت:قبل سال57 کدامیک از ما مسلمان بودیم؟ نفس امام باعث شد...... 👆 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 0⃣1⃣#قسمت_دهم 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌
❣﷽❣ 📚 💥 1⃣1⃣ 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. 💢 انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! 💢 این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. 💢آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. 💢از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. 💢 احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» 💢 به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» 💢 مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» 💢 احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. 💢 نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode