eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.7هزار ویدیو
120 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 🔰 همـــایـــش مجازی و بزرگ ❓چگونه با امر به معروف و نهی از منکر ، امام زمان عجل الله را یاری کنیم ؟ آشنایی با واجبی که عمل به آن زمینه ساز ظهور است و پاسخ به سوالاتی از جمله: چرا باید امر به معروف کنیم؟ امر به معروف با این همه فساد مگر اثر دارد؟ اگر امر به معروف نکنیم و به همه سلیقه‌ها احترام بذاریم چه بدی دارد؟ امر به معروف مگه فقط حجاب است؟ و ... سخنران: استاد ارجمند کشوری آقای علی تقوی مدرس حوزه و دانشگاه زمان: یکشنبه 19 مرداد ساعت 17 تا 19 جهت ثبت نام مشخصات زیر را فقط به یکی از آی دی ها در پیام‌رسان‌های ایتا، سروش و بله بفرستید. ✅نام و نام خانوادگی ✅شماره تماس ثبت نام برادران: @Man_yek_Basiji_hastam ثبت نام خواهران: @Ensanmosleh 🌺 @Zghane 🌺 @ensan_mosleh 🌺 @Golenarjees # بی_تفاوت_نباشیم سلام عزیزان دل لینک ورود به جلسه آنلاین 👇👇👇👇 https://www.skyroom.online/ch/mouod/hamayesh ⭕️عزیزان حتما از مرورگر فایر فاکس یا کروم استفاده کنید ⭕️مرورگرها باید به روز رسانی شده باشند وگرنه نمیتونید وارد بشید. ⭕️بعد از بارگزاری گزینه مهمان را زده و وارد جلسه بشید ⭕️بعد از ورود به جلسه نام و نام خانوادگی خود را بنویسید و ارسال کنید .
♥️ 💠در فرودگاه دمشق نماز جماعت خواندیم. نماز که تمام شد، یک نفر از پشت سر گفت: نماز دوم را با تاخیر بخوانیم؛ حاج قاسم بود. ... 👆 🌷 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 0⃣2⃣#قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تل
❣﷽❣ 📚 💥 1⃣2⃣ ویکم 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💢 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💢 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💢 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💢 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» 💠احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» 💢از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. 💠 جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. 💢از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. 💠 عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. 💢گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
❣*✨💫✨*❣✨💫✨*❣ 💥در این های 🌟بن بست نفس،پرواز 🕊ممکن نیست 💥باید چگونه بیاموزیم 🌟از آنان که گمنام رفتند. 🥀 🌙 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🍃🍃🌸🍃🍃✨ ❣ ❣ 💖چشمهای دل من در پی ✨نیست 💖در فراق تو بجز گریه مرا ✨کاری نیست 💖سوختن در طلب زهرا ✨عشق است 💖بنازم به چنین که تکراری نیست 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🍀🌿✨🍀🌿✨🍀 ☘💥 🍁دلت که با رفیقی در دو دل کن که آسمانی باشد... ☘این ها در کار خود مانده اند... :) 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
این تویی که باید انتخاب کنی☝️ لایک بی ارزش عابد🤔 یا محبوبیت نزد معبود😍 . . فقط اگر مصداق این ضرب المثل... برایت اتفاق افتاد🧐 ناراحت نشوی ها🤷‍♀️ نو که اومد به بازار، کهنه میشه دل آزار😕 صورتت ممکنه کهنه شود.... حتی با هزار قلم آرایش💄😑 اما سیرتت چه بانو🤔 یادت باشد... آخرتت را ارزان نفروشی🙃 به بهای عطر بهشت بفروش... نه بهای لایک❤️ خود دانی بانو💗 @Vajebefaramushshode
حجاب دلیل کمبود ویتامین دی بانوان نیست چون👇👇👇 1⃣عوامل ژنتیکی و چاقی نیز از علل کمبود ویتامین D به شمار می‌رود؛ چراکه این ویتامین محلول در چربی بوده و در بافت چربی ذخیره می‌شود همچنین مصرف ماهی و غذاهای دریایی،‌تخم‌مرغ و بعضی از لبنیات می‌تواند تا حدودی این مشکل را جبران کند(١) 2⃣ دلیل کمبود ویتامینD در کشور نیاز به تحقیقات زیاد دارد واینکه برخی مدعی هستند پوشش زنان سبب کمبود این ویتامین می‌شود، بر اساس تحقیقات جهانی قابل قبول نیست و این مسئله از لحاظ علمی رد شده است.(٢) 3⃣ کمبود ویتامین D در برخی از کشورهای غربی که زنان آن پوشش ندارند، و نیز میان کودکان و آقایان نیز شیوع بالایی دارد❗️(٣) 4⃣جالب اینجاست کسانی نگران جذب ویتامین دی بانوان محجبه شدند که نگرانی بابت ظلم به مسلمانان بی گناه، تحریم های غذایی و دارویی آنها و قتل عام زنان و کودکان مسلمان فلسطینی، یمنی، هندی و نیجریه و سایر مسلمانان ندارند❗️ 5⃣ گاهی بانوان از پارک‌های ویژه بانوان و مکان‌های اینچنینی می‌توانند استفاده کنند. 6⃣قطعا خالقی که دستور حجاب را داده است، از همه دلسوزتر است نسبت به بندگان. اگر باور کنیم که خداوند برای ساده‌ترین مسائل، همه عالم هستی را درنظر گرفته است، دیگر دنبال بهانه نمی‌رویم، سعی کنیم که با حرف‌های دیگران به دستورات خدا بدبین نشویم.(۴) (١_٣)احمد اسماعیل زاده استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران _پایگاه خبری صراط (۴)حجت الاسلام ماندگاری @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❌ #عواقب_ترک امر به معروف و نهی از منکر 1⃣1⃣ امر به معروف و نهی از منکر نکنی بزرگوار؛ کم کم به صورت
امر به معروف و نهی از منکر 2⃣1⃣ امر به معروف و نهی از منکر نکنیم، رزق و روزی کم میشه عزیزان! ✅ در روایات داریم، معصوم علیه السلام می فرماید: مردمی که گناه جوانی را ببینند، گناه نوجوانی را ببینند و او را ادب نکنند، امر به معروف و نهی از منکر نکنند، تذکر به او نَدَن، خدای متعال رزق و روزیِ همه اون ها رو کاهش میده! 📌 رزق و روزی هم همش پول نیستا! رزق مادی و رزق معنوی! ×× می بینی دیگه توفیقِ نماز شب خوندن از دستت رفت! ×× دیگه نمی تونی بری هیات، دیگه نمی تونی.... ⭕️ امر به معروف و نهی از منکر نکنیم، رزق مادی و رزق معنوی مون کم میشه! برکات هم از رزق هامون میره! 🔰 ببینید، یکی خودِ ماهیتِ رزقه(مادی و معنوی) ؛ یکی برکت داشتنِ اون رزقه! ✅ روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هست که می فرماید که: 💢 اُمَّتِ من در خیر و خوشی هستند تا زمانیکه امر به معروف و نهی از منکر می کنند، تا زمانیکه در خوبی ها همدیگر رو تشویق می کنند، دعوت می کنند 💢 فإذا لم یفْعَلوا ذلک ، هنگامی که رها کنند امر به معروف و نهی از منکر رو نُزِعَتْ منهم البرکاتُ؛ تمام برکت ها اَزَشون برداشته میشه؛ 🍂اَزَشون کَنده میشه "اَلبرکات" 🍂برکت از وقتشون میره 🍂 برکت از مالشون میره 🍂 برکت از نسل و فرزندان و اولادشون میره 🍂برکت از کار و شغلشون میره 🍂برکت از خوشی زندگیشون میره 💢 بعد می فرماید: و سُلِّطَ بعضُهم علی بعضٍ و لم یکن لهم ناصِرٌ فی الارضِ و لا فی السماء وقتی برکت از زندگی هاشون برداشته شد، از دنیا و آخرتشون؛ هیچ اَحَدی دیگه نمی تونه این ها رو یاری کُنه، نه در زمین و نه در آسمان! ♨️چرا برکت داره از زندگیا میره؟ ❗️بخاطر ترک امر به معروف و نهی از منکر! ** فرمودند کسی که رِبا بده و رِبا بگیره، خدا رو به جنگ طلبیده! ⏪ جالبه عزیزان بدونید شبیه این رو ما در احادیث داریم ⭕️ جنگ با خدا؛ ×× یه مصداقش رِباست ×× یه مصداقش، ترک امر به معروف و نهی از منکره! ✍ برگرفته از سلسله مباحث استاد علی تقوی با موضوع انسان مصلح @Vajebefaramushshode
💫نکات قرآنی📖 🔹️آزار و اذیّت دیگران به هر شکلی که باشد، از جمله گناهانی است که خشم الهی را به دنبال دارد... 🔸️در امر به معروف و نهی از منکر، دلیل امر و نهی خود را بیان کنید. 🔹️سرچشمه‏ ی بسیاری از مزاحمت‏ های هوسبازان نسبت به زنان و دختران، نوع لباس خود آنهاست! 🔸️زنان با حجاب باید با حضور خود در صحنه، جوّ عمومیِ عفاف و پاکدامنی را حفظ کنند و فرصت مانور را از هوسبازان بگیرند! 🔹️دشمنان را باید از شورش و اقدام انقلابی مسلمانان ترساند! 🔸️برای فتنه انگیزان و اخلال‏ گران امنیّت جامعه، هیچ جایی نباید محل امن باشد. 🔹️مقام انسانیّت و ارزش امنیّت در همه‏ ی ادیان الهی به قدری است که سخت ترین مجازات‏ ها در مورد کسانی که از این راه به جامعه ضربه می ‏زنند اعمال می ‏شود. 🔸️در شیوه‏ ی تبلیغ، احکام سخت و سنگین را با سابقه‏ ی آن در طول تاریخ گره بزنید. @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤔زن‌ها به دنبال مرد کاملند و مردها به دنبال زن کامل! 👌در حالی که نمی‌دانند خداوند آنها را برای کامل کردن یکدیگر آفریده است! @Vajebefaramushshode
🌸موانع ارتباطی زوجین ♦️۱- "حق با منه" زوجین به حرف های هم گوش نمی دهند و بر موضع خود پافشاری میکنند. ♦️۲-" مشکل خودته" زوجین در کمک به یکدیگر پیش قدم نمی شوند و تمایلی به حل مسائل ندارند. ♦️۳- "تو باید خواسته ها و احساساتم را حدس بزنی" زوجین صادقانه با هم درباره نیازهایشان صحبت نمی کنند اما انتظار دارند همسرشان نیازهای آنها را برآورده کرده و احساسات شان را درک کند. ♦️" اگر واقعا عاشق یکدیگر هستیم نباید مشکلی پیش بیایید" زوجین بر این باور هستند که عشق بر همه چیز پیروز می شود و هر مشکل و حرف ناراحت کننده از جانب همسر را نشانه ای از بی توجهی و عشق ناکافی می دانند @Vajebefaramushshode
🎀 🎀 نیمی از گلایه ها زمانی تمام می شود که فقط به او بگویی : با توست ... حق با توست : یعنی کردن، یعنی اینکه دوستت دارم ...❤️👌 باور کن برای آدم هایِ با ارزش در زندگیتان، جمله ی " حق با توست " زیباترین جمله ی آتش بس است ... مهربان باشیم باور کنید هیچ چیزی قشنگتر از محبت و عشق به عزیزانمون نیست اونا رو با عشق نگاه کنید و عشق بورزید... بهشون بگذارید و همدیگر را دوست داشته باشید @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌همسرتان را در موقعیت دشوار قرار ندهید...!" ✖️ یکی از بزرگترین اشتباهات خانمها این است که باور دارند اگر مرا دوست داشته باشد، هر کاری می‌کند. درست است که عشق قدرت می‌آورد، اما قرار نیست که از مرد زندگی‌تان، به گناه عاشق شدن، یک فرد ضعیف و زیردست بسازید. 👈 بسیاری از زن‌ها گمان می‌کنند اگر مردی عاشق‌شان باشد، به خاطر آنها همه پل‌های پشت سرش را خراب می‌کند و به هیچ چیز دیگری جز فرد مورد علاقه‌اش توجه نمی‌کند. 👈 بیشتر زن‌ها با چنین تفکری، همسرشان را در معرض آزمایش‌های سخت قرار می‌دهند و به او می‌گویند؛ اگر مرا دوست داری، باید هرچه را که می‌خواهم، انجام دهی، اما واقعیت این است که چنین مردی، یک مرد عاشق نیست؛ بلکه فردی ضعیف، بی‌پناه و منفعل است. ❤یک عاشق واقعی هرگز به خاطر حسش از اصول و منطقش نمی‌گذرد، بلکه سعی می‌کند حسش را با عقلانیت همراه کند و از این راه به پیشرفت بهتر آن کمک می‌کند. @Vajebefaramushshode
توجه به همسر ✍یکی از نیازهای همسر توجه به اوست؛ توجهی همه جانبه و در همه شرایط اعم از خانه، مهمانی، سفر و... به ویژه در مناسبت های خاص مثل سالگرد ازدواج، روز زن، روز تولد سعی کنید برای همسرتان شرایط متفاوت با روزهای قبل به وجود آورید تا در زندگی تنوع لازم پدید آید و همسرتان توجه شما را احساس کند. اگر به همسرتان توجه کنید، بسیاری از تنش ها و ناراحتی های روحی او برطرف می شود.👌 ✨پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: نشستن مرد نزد همسر و عیالش در پیشگاه خداوند از اعتکاف در مسجد من محبوب تر است... @Vajebefaramushshode
🌱 🌾در زندگی،آدمی تر است که دربرابر عصبانیت دیگران باشد و کار بی منطق انجام ندهد..💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
#کلام_شهید🌱 🌾در زندگی،آدمی #موفق تر است که دربرابر عصبانیت دیگران #صبور باشد و کار بی منطق انجام ند
2⃣ 🌴 باید باهاش حرف بزنیم❗️ حکم از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی رسیده که رئیس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه‌ی زننده سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم🧕 برخوردهای داره، 🌾مواضعش مخالف و خانمش ! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد می‌کنم شورای انقلاب». با اصرارِ رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش‌ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: 🌴«باید باهاش حرف بزنیم». رفتیم درِ خانه‌اش🏠 و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم‌ها گفت و از همسرش، از خونِ گفت و از اهداف . آن‌قدر زیبا حرف می‌زد که من هم متأثر شدم. ابراهیم همان‌جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر، می‌شه🌾 افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب بسیار تغییر کرده، اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می‌کنه». 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 1⃣2⃣#قسمت_بیست ویکم 💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و
❣﷽❣ 📚 💥 2⃣2⃣ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💢 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. 💠صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💢 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» 💠و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💢یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» 💠پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💢 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💢 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💢 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💢 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💢 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... @Vajebefaramushshode