eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.7هزار ویدیو
120 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
🖥شبکه ملی اطلاعات و فریب ملت ➖در دولت های مختلف ،به شبکه ملی اطلاعات که، از ضروریت های مهم کشور می باشد بی توجهی شده است. 🔸مقام معظم رهبری در دهه های اخیر بارها به این امر مهم توصیه داشتند. متاسفانه در دولت روحانی بشدت نسبت به این امر مهم، غفلت شده، و در گیر و دار برجام آمریکایی به اسم کامل نسبت به ان بی توجه بودند. 🔹جهرمی وزیر ارتباطات که از طرفداران نرم افزار های غربی و با طرفداری از پیام رسان های غربی با دشمن همکاری می کند!و جای سوال است که چرا نیروهای امنیتی در این مورد سکوت کرده اند. 🔸وزیر ارتباطات نسبت به تولید ملی بخصوص پیام رسان های داخلی کاملا بی توجه بوده ، و در رابطه با شبکه ملی اطلاعات هیچ کار مهمی انجام نداد؛ تا اینکه چند وقت پیش در مجلس کارت زرد گرفت. بعد از این قضیه به شهرهای مختلف سفر می کند و در روستاها مختلف اداعای راه اندازی شبکه ملی اطلاعات را دارد که این یک دروغ بزرگ و فریب ملت است. شبکه ملی اطلاعات برای همه است نه یک پست بانک یا دفتر خدمات دولت در یک روستا . شبکه ملی اطلاعات باید بصورت رایگان یا با کمترین قیمت در اختیار ملت قرار گیرد. مثلا خیلی از مردم جهت انتقال تصویر دوربین های مدار بسته خود با هزینه های بسیار بالای اینترنت روبرو هستند ، از طرفی کل اطلاعات و تصاویر این دوربین ها به خارج از کشور انتقال داده می شود و سپس توسط سرورها مخصوص بر روی گوشی یا کلاینت نشان داده می شود. که در این اتفاق متاسفانه پول و اطلاعات بسیاری، از کشور خارج و بدست دشمنان نظام می افتد. 🔹 امروز وزارت ارتباطات با فروش به ملت و در اختیار گذاشتن بیگ دیتای مردم ایران در اختیار دشمنان نظام همچون و اسرائیل بزرگترین خیانت را در حق ملت دارد ، بر کسی پوشیده نیست که سرورهای های و در کجا قرار دارد و کل اطلاعات ملت در دست کیست! 🔹یکی از دلایلی که این وزیر مرموز نمی خواهد شبکه ملی اطلاعات راه اندازی شود بالای اقتصادی ست که وزارت ارتباطات از فروش پهنای باند بین الملل دارد. جاسوس افزارهایی همچون تلگرام و اینستاگرام و واتساپ بیشترین پهنای باند را مصرف می کند و و بیشترین سود این ابزار به جیب دولت می رود . برای همین هیچگاه حاضر نیستند جلوی این جاسوس ابزارها را بگیرند . از طرفی راه اندازی شبکه ملی اطلاعات باعث خواهد شد که این درآمد دولت از فروش پهنای باند بشدت کاهش یابد. لذا انان بشدت با شبکه ملی اطلاعات مخالف و فقط در حد فریب، هراز چند گاهی صحبت از راه اندازی این شبکه می کنند . که باید مردم بیدار شوند و فریب این افراد را نخورند. یعنی ، ارزان، امن ، و در اختیار همه ملت ایران نه یک بخش بخصوص . حق مردم ایران است . ▫️▪️▫️▪️▫️
🍂میدونم که چند وقته با ، به یادش اشک می‌ریزی و غصه میخوری.... 🍂میدونم منتظر انتقام کشور ازآمریکایی ... یه ... تا مرهمی بر زخم دلت باشه... اما ☝️مگه غیر از اینه که از انتقام از تفکر آمریکاییه❓ انتقام از تفکر غرب پرستیه❓ 🔺اگر محصّلی، نیت کن از این به بعد بهتر از قبل درس بخونی📖،امام زمان پارکاب درجه یک میخواداا☝️ 🔺اگه خانه داری...خونه ت رو دور کن از تجملات، از کالاهای خارجی، آهنگهای غربی، از غذاهای ناسالم، از یاد غیرخدا ... و تربیت فرزندان صالح و انقلابی ... ⬅️اینا راه انتقام توست... 👌 🔺اگر دانشجو یا طلبه ای... خوب مطالعه کن و تحقیق... بعد شروع کن به روشنگری... بخصوص الآن تا زمان انتخابات مجلس ... ❌کمک کن افرادی وارد مجلس بشن که ضد تفکر آمریکایی باشند... ✔️ اینجوری قطعاً انتقام خون رو تو این برهه از تاریخ انقلابمون خواهی گرفت. @Vajebefaramushshode
🏴🚩 : کوچه دادن به دشمن بدترین نوع است. نگذاریم آنها که خود بسترساز شدند، چهره و خط او را تحریف کنند... نگاه او به این است... نه و نه 👆 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 41 سال کردند و به ملت فشار آوردند!! هزاران اکانت و کانال راه انداختند و با شبکه های ماهواره ای شایعه پراکنی کردند تا مردم رو از جدا کرده و به خیابانها بیارند... چون نمیخواستیم باشیم! اما موفق نشدند! چاه کن همیشه ته چاهه👍 اینبار اعتراض در @Vajebefaramushshode
🛑یک انسان بیگناه را کشتند، هزاران انسان بیدار شد. یک را کشتند، کل کشورشان در آتش سوخت. 🌐ظلم بی پاسخ نمی ماند... خداوند از همه ظالمان میگیرد.. Killed an innocent man, Thousands woke up... Killed a divine man, All their country is in flames... Oppression would not go unheeded.. God would take revenge from all oppressors..Down with USA قتلوا إنساناً بريئاً.... فنهض الآف البشر... قتلوا رجلاً سماوياً ...فإحترق كل بلدهم بالنار.... الظلم لايبقى بلا جواب إن الله ينتقم من كل الظالمين ... الموت لأمريكا 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 1⃣2⃣#قسمت_بیست ویکم 💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و
❣﷽❣ 📚 💥 2⃣2⃣ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💢 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. 💠صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💢 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» 💠و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💢یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» 💠پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💢 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💢 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💢 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💢 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💢 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 3⃣2⃣#قسمت_بیست_وسوم 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بو
❣﷽❣ 📚 💥 4⃣2⃣ 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💢 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» 💠در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💢 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. 💢 دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💢سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. 💠محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. 💢 در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💢 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» 💢 دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. 💠عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... @Vajebefaramushshode
🍃عاشقی، که غصه شهادتش متفاوت و دردناک است. دردی که در پی یک جریان نفوذی شکل گرفت. 🍃خط زندگی را که دنبال میکنی عقل تمام سلول های وجود درک میکنند که چه نیک در ذهن روزگار به یادگار مانده است، خطی که گرفته از سلوک مردان الهی بود . 🍃سردار، از همان روز های آغازین، همان روز هایی که خیل عظیمی از هم سن و سالانش حتی خواندن را نمیدانستند، با خط خوشش شروع به نوشتن گری اش نمود. 🍃و آنچنان با انقلاب انس گرفته بود که به گمانم مشق انقلاب، جوهره ی وجودش شده بود که تا آخرین لحظه حیات در حال نگارش آن به روی خاک سرزمینش بود. 🍃پنج اردیبهشت سال ۱۳۵۹، پس از فرود چند هلی کوپتر آمریکایی در ، روح انقلابی سردار او را به‌محل رساند تا از نزدیک واقعه را بررسی کند تا از جان و مراقبت کند. 🍃اما همزمان با ورود ایشان در محل صحرای طبس، بنی صدر رئیس جمهور وقت در خیانتی آشکار دستور حمله به هلی کوپترها و هواپیماهای آمریکایی میدهد ولی بعد ها مشخص میشود که این هلی کوپتر ها حاوی اسناد مهمی از اقدامات بعدی در حمله به طبس بوده اند. 🍃بدین ترتیب منتظر قائم که در صحنه مبارزه با استکبار حضور داشت در بمباران منطقه به دستور بنی صدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد🕊 🍃آری سردار، طعمه بنی صدر و هم دستانش شده بود که میخواستند آن اسناد فاش نشود . *امید است مسئولین این سرزمین دیگر اجازه چنین خیانت هایی به خاک سرزمین مان ندهند و دست منافقین و خائنین را از سر این سرزمین قطع نمایند. 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٢٧ 📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱٣۵٩ 🕊محل شهادت : صحرای طبس 🥀مزار شهید : آرامستان خلدبرین یزد به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
🔴 بچه ها یادتون باشه... ما با پدرکشتگی داریم... اونجور بجنگید... سلام خدا بر قطره قطره خون پاک شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و شهدای اسلام 🔴 بچه های تیم ملی؟؟ بخاطر ، بخاطر حاج قاسم 🥺 به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode