در یک خانواده خوشبخت و در بین اعضای خانواده، جمله «به من چه!!!» یا «به تو چه!!!» رد و بدل نمیشود. چرا كه اعضا به گفتگو و مشورت منطقی اعتقاد دارند و احساس مسئولیت میكنند.
@Vajebefaramushshode
#سبک_زندگی
#سیاستهای_رفتاری
""درک مـتقابل چـیست؟!!!""
🍃 درک متقابل یعنی اینکه وقتی شب از سر کار میام خونه، متوجه باشم و درک کنم که خانومم تو خونه بیکار نبوده، آشپزی کردن، تمیز کردن خونه، شستن لباس ها و ظروف و ...، سر و کله زدن با بچه ها و ... فوق العاده کارهای سختی هستن و اگه من جای زنم باشم، نمی تونم از پس نصف این کارها بر بیام، پس برخورد لایق با این زحمات با همسرم می کنم.
👈 درک متقابل یعنی اینکه وقتی شب شوهرم از سر کار میاد خونه، متوجه باشم و درک کنم که از صبح تا شب کلی درگیری با این مشتری و اون ارباب رجوع و اون مغازه دار داشته، تو ترافیک بوده، بدهی ها و فشارهای مالی و تلاش برای کسب روزی و کارهای بانکی و کلی حرف های مثبت و منفی شنیدن از این و اون داشته و اگه من جای شوهرم بودم، نصف این کارها رو نمی تونستم تحمل کنم، پس برخورد لایق با این تلاش ها و خستگی رو با شوهرم می کنم.
@Vajebefaramushshode
"والدین موفق چه ویژگیهایی دارند؟!"
🔹 خانواده اولین جامعهای است که فرزندان مهارتهای لازم را در آن یاد میگیرند، در واقع اولین الگوهایی که آنها به چشم میبینند، پدر و مادر هستند.
🔸 از این رو رفتارهای والدین در موفقیت و عدم موفقیت فرزندان بیشترین تاثیر را دارد.
اگر میخواهید که با ویژگیهای والدین موفق آشنا شوید، در ادامه مطلب همراهمان باشید.
ادامه دارد...
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 7⃣3⃣ #قسمت_سی_وهفتم از تاڪسے 🚕پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
8⃣3⃣ #قسمت_سی_وهشتم
صداے گریہ ے 😭👶هستے اومد،
خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم☺️ بہ سمت اتاق امین رفت!
چند لحظہ بعد درحالے ڪہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ ڪردہ بود برگشت بہ پذیرایے!
مادرم با دیدن هستے گفت:
_اے جانم خدا نگاش ڪن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ!😊
صداے باز و بستہ شدن در اومد،
مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد!
سریع چادرم رو سر ڪردم! سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ، با لبخند😊 هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و پیشونیش😘😘 رو بوسید! هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد!
امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید!
دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:
_اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ هاش بازے میڪردم!🙁😃
عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:
_ببینم این شوهر منو ازم میگیرے!😄
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن،😄😄😄امین از روے مبل بلند شد و اومد بہ سمتم!
روے مبل ڪمے خودم رو جا بہ ڪردم!
هستے رو گرفت رو بہ رم و در گوشش گفت:
_میرے بغل خالہ؟😊
هستے بهم زل زد و محڪم بہ پدرش چسبید.
امین زل زد توے چشم هام،سریع از روے مبل بلند شدم و همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم گفتم:
_من برم یہ دوش بگیرم،احساس میڪنم بوے بیمارستانو گرفتم!
امین صاف ایستاد
و با لبخند عجیبے نگاهم ڪرد!اشتباہ ڪردم،هنوز هم میتونست خطرناڪ باشہ!
خواستم برم ڪہ امین گفت:
_عاطفہ زنگ بزن بہ شهریار بریم
پارڪ!⛲️🌳
خالہ فاطمہ گفت:
_میخوایم عصرونہ بخوریم!😕
امین نگاهے بہ خالہ انداخت و گفت:
_شام بذار،میریم یڪم هواخورے،زود میایم!😊
عاطفہ با خوشحالے اومد ڪنارم و گفت:
_هانے بعدا دوش میگیرے!?😍
آرومتر اضافہ ڪرد:
_امروز امینم حالش خوبہ تو رو خدا بیا بریم!😉
نگاهے بہ جمع انداختم
و بالاجبار برگشتم سرجام! عاطفہ با خوشحالے بدو بدو بہ سمت اتاقش رفت،امین با صداے بلند گفت:
_عاطفہ لباس مشڪے نپوشیا!✋
من و مادرم و خالہ فاطمہ نگاهے بهم انداختیم و چیزے نگفتیم!
امین هم رفت سمت اتاقش!
خالہ فاطمہ با تعجب گفت:
_یهو چقدر عوض شد،خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن!😟
چند دقیقہ بعد امین از اتاق اومد بیرون، شلوار ورزشے و بلوز مشڪے رنگ پوشیدہ بود! خالہ فاطہ با تردید گفت:
_پس چرا بہ عاطفہ میگے مشڪے نپوش؟!🙁
همونطور ڪہ لباس هستے رو درست مے ڪرد گفت:
_من با عاطفہ فرق دارم!😊
عاطفہ اومد ڪنارمون و گفت:
_شهریار الان میرسہ بدویید حاضر شید!☺️
خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت:
_میرے ناهید؟
مادرم با خستگے گفت:
_نہ خیلے خستہ ام،بچہ ها برن،یہ روز دیگہ همگے میریم!😊
خالہ فاطمہ سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت، عاطفہ اومد بہ سمت من و گفت:
_خب تو پاشو دیگہ!
بہ زور لبخند زدم و گفتم:
_شما برید خوش بگذرہ،جمع بہ من نمیخورہ!😐
عاطفہ دهنش رو برام ڪج ڪرد:
_لوس نشو!😕
بازوم رو ڪشید،
مادرم معنادار نگاهم ڪرد و با مهربونے رو بہ عاطفہ گفت:
_عاطفہ جون تو با شهریارے،امینم ڪہ با هستے،هانیہ این وسط تنهاس!😊
دوبارہ نگاهے بهم انداخت و ادامہ داد:
_بذار متاهل بشہ هرچقدر دوست داشتید برید بیرون،حالام دخترمو بدہ بہ خودم میبرید دل بچہ مو آب میڪنید!
با لبخند مادرم رو نگاہ ڪردم😊😍
و چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،یعنے ممنون!
عاطفہ اصرار ڪرد:
_مامان ناهید،نمیشہ ڪہ!امین و شهریار باهم منو هانیہ ام باهم!
هستے رو از امین گرفت همونطور ڪہ لپش رو میبوسید گفت:
_جیگر عمہ هم نخودے!😊
خالہ فاطمہ بہ مادرم گفت:
_بذار برہ،فڪر ڪردے عاطفہ و هانیہ بزرگ شدن؟😄
من و عاطفہ هم زمان گفتیم:
_عہ!
مادرم و خالہ خندیدن، 😄😄مادرم شونہ هاش رو انداخت بالا:
_خودش میدونہ!😕
#ادامه_دارد ....
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
9⃣3⃣ #قسمت_سی_ونهم
خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت سمتم:😌
_پاشو،ناز نڪن دیدے ڪہ نازت خریدار دارہ!
نفسے ڪشیدم و بلند شدم،رفتم سمت حیاط.
_مامان منم میرم!😊
🌳⛲️🌳⛲️🌳⛲️
پارڪ خلوت بود،هانیہ روے یڪے از تاب ها نشست،با خجالت گفت:
_شهریار هلم میدے؟☺️
شهریار با لبخند رفت سمتش و گفت:
_عزیزم اینجا خوب نیست!😍
عاطفہ با ناز گفت:
_ڪسے نیست ڪہ! یہ ڪوچولو!😌
بہ تاب خالے ڪنارش اشارہ ڪرد و رو بہ من ادامہ داد:
_بیا دیگہ چرا وایسادے؟😍
بہ امین اشارہ ڪردم و گفتم:
_تو تاب بازے ڪن زن داداش!
براش دست تڪون دادم😊👋
و روے نیمڪتے نشستم،هوا خنڪ بود و همہ جا ساڪت! دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و بہ منظرہ پارڪ🌳 خیرہ شدم!
شهریار عاطفہ رو آروم هل میداد، میدونستم از امین خجالت میڪشہ ڪہ شیطنت نمیڪنہ!😇 وگرنہ مگہ مے شد شهریاروعاطفہ آروم باشن؟!😊
امین هم هستے رو میذاشت روے سرسرہ و آروم میاورد پایین!😊👶باهاش حرف میزد و هستے مے خندید!
دلم گرفت، 😒 نمیدونم چرا، شاید بخاطرہ جاے خالے مریم، شاید هم بخاطرہ خودم!
امین همونطور ڪہ هستے رو،روے سرسرہ مے ڪشید پایین نگاهش افتاد بہ من!👀
نگاهم رو ازشون گرفتم و خیرہ شدم بہ درخت هاے لخت!
صداے قدم هاش اومد،توجهے نڪردم!😕 هستے رو بہ سمتم گرفت و گفت:
_میخوام بدوام مراقبش هستے؟
خواستم بگم راضے نیستم😐
از این فعل هاے مفرد اما بدون اینڪہ نگاهش ڪنم زل زدم بہ صورت هستے و دست هام رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:
_بیا بیینم جیگرخانم!😊
امین هستے رو داد تو بغلم،
محڪم نگهش داشتم. منتظر بودم برہ تا با هستے بازے ڪنم اما همونطور ایستادہ بود!😟
چند لحظہ بعد با فاصلہ از من روے نیمڪت نشست!
_از ڪے روے نیمڪت مے دویدن؟!😏
همونطور ڪہ زل زدہ بود بہ رو بہ روش گفت:
_یہ لحظہ فڪر ڪردم اگہ چندسال پیش یہ تصمیم دیگہ میگرفتم همہ چیز چقدر فرق مے ڪرد!😔
ڪنجڪاو شدم،
اما چیزے نگفتم،با ذهنم تشویقش مے ڪردم! بگو چرا؟!بگو دلیل رفتارهات چے بود!🙁
تو وجودم غوغا بود و ظاهرم آروم!
وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:
_اگہ یہ تصمیم دیگہ میگرفتم شاید مریم الان زندہ بود، تو داشتے یڪے از بهترین دانشگاہ هاے تهران مهندسے میخوندے،اوضاع من فرق میڪرد!😒
سرش رو برگردوند بہ سمت هستے و با لبخند زل زد بهش:
_هستے هم نبود!شاید دوسہ سال دیگہ وارد زندگیمون مے شد!😔
قلبم وحشیانہ 💓مے طپید مثل سہ سال پیش!
حق نداشت باهام بازے ڪنہ!😒
آروم از روے نیمڪت بلند شدم بدون توجہ بہ امین بہ هستے گفتم:
_بریم بازے ڪنیم!
اما نتونستم طاقت بیارم همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم:
_دست بردار از اگہ و اما و چرا!😒
بگو چرا نخواستیم؟!
انقدر رویاهاے دخترونہ م شیرین بود ڪہ تو واقعیتم مے دیدم؟😔
صداش باعث شد خون تو رگ هام یخ ببندہ و قلبم از سینہ م 💓بزنہ بیرون!
_همیشہ دوستت داشتم!😔
نگاهم رو دوختم👀 بہ هستے ڪہ داشت با ولع دستش رو میخورد، برنگشتم سمت امین چون میدونستم از صورتم حالم رو میفهمہ!
نفسم رو دادم بیرون:
_فقط دلیلشو بگو،این چراها نمیذارہ گذشتہ رو فراموش ڪنم!😒
شهریار سرش رو بلند ڪرد،
نگاهے بهم انداخت👀😠 و اخم ڪرد!
در گوش عاطفہ چیزے گفت،عاطفہ از روے تاب بلند شد!
با حرص دندون هام رو،روے هم فشار دادم، چرا حرف نمیزد اومدن! با غم گفت:😞
_بذار با خودم ڪنار بیام همہ چیزو میگم سر موقعش!
خواستم بگم موقعش ڪیہ ڪہ شهریار و عاطفہ نزدیڪمون شدن.
امین گفت:
_من میرم یڪم بدوام،شهریار نمیاے؟
شهریار نگاہ😠 اخم آلودے بهش انداخت و سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد!
دوبارہ نشستم روے نیمڪت،خیرہ شدم بہ امین👀 خیلے سریع مے دوید!
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
🌸🌸🍃🌟🍃🌸🌸
#شهیدانه 🌷
🌹با #شهدا بودن سخت نیست❌
🍀با شهدا #ماندن سخته
🌹مثل شهدا🌷 بودن سخت نیست
🍀مثل #شهدا ماندن سخته.....
🌹 #راه_شهدا یعنی
🍀نگه داشتن آتش🔥 در دستانت.....
#شهدا_همیشه_نگاهی
🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
1_148877566.mp3
15.12M
#صوت_شهدایی
کجایی مهربونم، کجایی باباجونم...؟!
🎤 #سیدرضا_نریمانی
👈تقدیم به فرزندان شهدا
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
هدایت شده از واجب فراموش شده 🇵🇸
🦋🌼🦋🌺🦋🌼🦋
یک نفر هست👤
كه خود #نيست
ولي خاطره اش #هرشب
مرا سخت بغل💞 مي گيرد
برگرد و تنها یه بغل
#بابای_من باش
🍁نازدانه ی
#شهید_حیدر_جلیلوند
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃
@Vajebefaramushshode
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
🌨او حاضرو ما #منتظران پنهانیم
هرچند که از غیبت خود☝️میخوانیم
🌨با این همه ای روشنی💫جاویدان
تا فجر فرج #منتظرت می مانیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
❄️🥀❄️🥀❄️🥀❄️
#گمنامی☘✨
☔️تنها برای #شهدا نیست
میتونی #زنده باشی
و #سرباز حضرت زهرا «سلام الله علیها» باشی
☔️اما یه #شرط داره
باید فقط برای #خدا کار کنی نه ریا
#شهید_ابراهیم_هادی
یاد عزیزش با صلوات🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی🌸🥀
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
باید از میان شما، جمعى دعوت به نیکى، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آنها همان رستگارانند.
سوره آل عمران، آیه 104
@Vajebefaramushshode
راهبردهایی از مقام معظم رهبری در زمینه امربه معروف و نهی از منکر
🍀💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀
برتر از جهاد
امر به معروف هم مثل نماز، واجب است.
در نهج البلاغه ميفرمايد: «و ما أعمال البر كلها و الجهاد في سبيل الله عند الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر إلا كنفثة في بحر لجي»
يعني امر به معروف و نهي از منكر، در مقياس وسيع و عمومي خود، حتي از جهاد بالاتر است؛ چون پايهي دين را محكم ميكند. اساس جهاد را امر به معروف و نهي از منكر استوار مى کند.
با مهمترین
واجب فراموش شده
اسلام آشنا شوید
🌺⚡💐⚡🌺⚡💐⚡🌺⚡💐🌹💐🌹
تذکرلسانی🌹
پیام مهربانی🌹
وظیفه همگانی🌹
@Vajebefaramushshode
#داستانک
🤔سختگیری یا حرف حساب؟
تولد یکی از همکلاسی هامون بود و خونه شون دعوت بودیم.
کلی خوش گذشت. گفتیم و خندیدیم و حسابی هم سربه سرش گذاشتیم🥳
دم آخر که همه حاضر شده بودیم که یواش یواش بریم یکی از بچه ها گوشی شو روشن کرد تا یه سلفی یادگاری بگیریم📷
نازنین سریع رفت و چادرشو آورد و سر کرد و اومد تو جمع بچه ها برای عکس😳
بهش گفتم: خیلی سخت میگیرا! دور همیم دیگه یه عکس که انقدر روگرفتن نداره...
منم همیشه چادر سر میکنم ولی دیگه واسه عکس یادگاری...😉
-....همه بگین سییییب!...
آهای مریم! نازنین! پچ پچ نداشتیماا داریم عکس می گیریم😁😆
برگشتیم طرفشون و با خنده عکس رو گرفتیم.
بچه ها شروع کردن به حرف زدن و دوباره همهمه افتاد تو خونه😄
نازنین که وسایلشو جمع میکرد رو به من کرد و گفت: وقتی چادر سرمونه باید با اعتقاد باشه!... یعنی دیگه برامون مرد توی خیابون با شوهرعمه و شوهرخاله فرق نکنه...
فضای مجازی عین فضای حقیقی باشه... اگه حتی احتمال داشته باشه نامحرمی عکسمون رو ببینه مثل وقتی که قراره تو کوچه و خیابون ما رو ببینه رفتار کنیم...
بنظرم اسم اینکارو نمیشه گذاشت سختگیری.😊🧕🏻
بعدم چشمکی زد و رفت که از خونواده ی دوستمون تشکر و خداحافظی کنه😉
بعد از خداحافظی و تموم شدن مراسم با چندتا از بچه ها از خونه اومدیم بیرون، با شوخی و خنده های ریز از هم خداحافظی کردیم و هرکی به راه خودش رفت...
نازنین هم سوار ماشین پدرش شد و دست تکون داد👋
اما من هنوز تو فکر حرفاش بودم...
نمیتونستم ردشون کنم...
به خودم که نمیتونستم دروغ بگم....درست میگفت...🙃
@Vajebefaramushshode
♨️مـــُــد
در لغت به معنی سلیقه، روش و اسلوب بکار برده می شه و در اصطلاح شیوه ای موقتیه که براساس سلیقه افراد یه جامعه، سبک زندگی رو تنظیم میکنه...
🔹مد به خودی خود و در حد اعتدال، مذموم
نیست ...
در صورتی می تونیم اون رو ارزشگذاری کنیم که آثار مثبت و منفیش در جامعه و مطابقت اون با شرع و عرف و فرهنگ بومی جامعه رو درنظر بگیریم.
🔹درواقع
مد ⬅️بازتاب و انعکاس لایه های زیرین فرهنگی جامعه ست...
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
♨️مـــُــد در لغت به معنی سلیقه، روش و اسلوب بکار برده می شه و در اصطلاح شیوه ای موقتیه که براساس سل
⚠️نبض مد
.........
پیروی از مدهای بیگانه و مدگرایی، از ابعاد مختلف روان شناختی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... آسیب ها و پیامدهای منفی به دنبال دارد که به تشریح آنها خواهیم پرداخت.
🖊ضربان اول:
🔸انحراف اعتقادی🔸
🔺برخی از گروه های منحرف اعتقادی با استفاده ابزاری از #پوشش، #آرایش و #موسیقی، تفکرات انحرافی خود را منتشر و تبلیغ می نمایند و اگر افراد جامعه به ویژه جوانان و نوجوانان نسبت به این موضوع آگاهی لازم را نداشته باشند، جذب آنها شده و به مرور از تفکرات و باورهای آنها نیز پیروی خواهند کرد ،،
👚همچون تیشرت هایی که اشکال و نماد خاصی روی آنها نقش بسته یا مانتوهایی که نماد هایی پشت آنها چاپ شده و بسیاری از افراد فقط به خاطر پیروی از مد ، آن را انتخاب میکنند و مفهوم آرم و حروف طراحی شده را نمی دانند ...
‼️ #مد فقط شامل #لباس نیست و به همین دلیل فراگیری را در زندگی بیشتر کرده است.
🔰وقتی فرد مسلمان از مدهای بی پشتوانه ی عقلی و فرهنگی پیروی میکند ، مبلغ آن کالا به عنوان یک الگو انتخاب میشود درصورتی که الگویی متزلزل است و پیروی از آن تبعات اخلاقی و فکری فراوانی درپی دارد ...
💠پیامبر خدا (ص) فرمود:
«هر که به گروهی تشبه جوید، از آنهاست»*💠
🔰یکی دیگر از مصادیق امروزی این نوع آسیب، گروه های #شیطان_پرستی است.
بنا به اعتقاد این فرقه، شیطان به عنوان قدرت غالب در جهان می باشد و اگر کسی بخواهد در جهان خوب زندگی کند، باید با شیطان باشد! آنان حتی معتقدند راه خدا از طریق ارتباط با شیطان می گذرد!!
✅توجه داشته باشیم که یک مسلمان باید الگویی همسو با عقاید اسلامی و الگویی پایدار و تکمیل کننده کمال انسانی انتخاب کند!
🔸🔸🔸
*نهج الفصاحه (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول"ص")
صفحه۷۳۷،۲۸۲
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 9⃣3⃣ #قسمت_سی_ونهم خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
2⃣4⃣ #قسمت_چهل_ودوم
در باز شد!
وارد اتاق شدم، نگاهم 👀رو دور اتاق چرخوندم زیر لب گفتم:
_خدایا ڪمڪم ڪن،از دلم خبر
دارے!🙏
دلم با امین نبود😒 اما بعضے اتفاق ها اون حس قدیمے رو برمے گردوند مثل اتفاق امروز!😔
نگاهم افتاد بہ پنجرہ،
روسریم رو سر ڪردم و نزدیڪ پنجرہ شدم!
چندسال بود از پشت این پنجرہ بیرون رو نگاہ نڪردہ بودم؟!😕
بیشتر از پنج سال،شاید پونصد سال!
زل زدم بہ حیاطشون، مثل قدیم!
لبخند زدم،دهنم تلخ شدہ بود گذشتہ مزہ ے شیرینے ندارہ!
داشت تو حیاط با هستے بازے👶 میڪرد، یادم افتاد یڪ بار خواب دیدہ بودم پشت پنجرہ ام و امین دارہ با دخترمون بازے میڪنہ،
با هستے نہ! با دخترمون!😒
من هم از پشت پنجرہ تماشاشون میڪنم!
چشم هام رو بستم، هانیہ تو ڪہ ضعیف نیستے،هستے؟!😟
احساسات بچگونہ ت ڪہ بر نمے گردہ،بزرگ شدے!😏
چشم هام رو باز ڪردم، موهاے هستے رو بو مے ڪرد و میبوسید، خواستم از ڪنار پنجرہ برم ڪہ سرش رو آورد بالا!
نگاہ هامون بهم دوختہ شد،👀👀
برقشون بہ هم برخورد ڪرد،
برق خاطرہ!
منفجر شدن!
#ادامه_دارد ....
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
1⃣4⃣ #قسمت_چهل_ویکم
ڪلید 🔑رو انداختم داخل قفل و چرخوندم،
در رو بستم و از حیاط رد شدم،چادرم رو درآوردم داشتم گرہ روسریم رو باز میڪردم ڪہ دیدم خالہ فاطمہ و مادرم ڪنار هم نشستن،
خالہ فاطمہ صحبت مے ڪرد،😒مادرم ساڪت اخم ڪردہ بود!😔😠
با تعجب😳 نگاهشون ڪردم و گفتم:
_سلام بر بانوان عزیز!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ من انداخت و با لبخند 😊بلند شد،رفتم بہ سمتش و باهاش دست دادم، مادرم زل زد بهم،رنگ نگاهش جور خاصے بود،رنگ نگرانے و خشم!😥😠
نتونستم طاقت بیارم پرسیدم:
_چیزے شدہ؟
خالہ فاطمہ دستم رو گرفت و گفت:
_بشین عزیزم!😊
ڪنجڪاو شدم،روسریم رو انداختم روے شونہ هام!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:
_هانیہ جون میخوام یہ چیزے بگم لطفا تا آخرش گوش بدہ و قضاوت
نڪن!😒
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم.
_خانوادہ ے مریم اصرار دارن امین ازدواج ڪنہ!
اخم هام رفت😠 توے هم،حدس زدم!
ادامہ داد:
_مام همینو میخوایم،😒 خدا مریم رو رحمت ڪنہ هنوز باورم نمیشہ دختر بہ اون گلے زیر خاڪہ!
آهے ڪشید:
_اما امین زندہ س حق زندگے دارہ،چند نفر رو بهش معرفے ڪردیم اما قبول نڪرد میگہ ازدواج نمیڪنم،ڪلے باهاش صحبت ڪردم تا اینڪہ دیشب گفت باید با هانیہ حرف بزنم!
دستم رو فشرد:
_بہ خدا ڪلے سرزنشش ڪردم حرص خوردم حتے ڪم موندہ بود بزنم تو گوشش!😥 اما بچہ م مظلوم چیزے نگفت صبح گفت مامان مرگہ امین برو از خالہ ناهید اینا اجازہ بگیر با هانیہ حرف بزنم!😒 خواستگارے و این حرفا نہ هیچوقت بہ خودم همچین اجازہ اے نمیدم ولے باید باهاش حرف بزنم!
با شرمندگے ادامہ داد:😓
_مرگشو قسم نمیداد بهش فڪرم نمیڪردم چہ برسہ بهتون بگم!
پوفے ڪردم و بلند شدم،همونطور ڪہ بہ سمت طبقہ دوم میرفتم گفتم:
_از پدرم اجازہ میگیرم!
مادرم با حرص گفت:
_هانیہ!😬
با لبخند برگشتم سمتش:
_جانہ هانیہ!😊
چیزے نگفت، خشمگین نگاهم ڪرد،😠بغضم گرفت!😢
حس عجیبے بود بعد از پنج سال!
چیزے ڪہ پنج سال پیش میخواستم ممڪن بود اتفاق بیوفتہ!
آروم گفتم:
_مامان جونم من هانیہ ے شونزدہ سالہ نیستم اما باید بعضے چیزا رو بدونم تا هانیہ پنج سال پیش رو ڪامل خاڪ ڪنم!😊
خالہ فاطمہ با ناراحتے نگاهش رو بہ مبل رو بہ روییش دوخت، پس میدونست!
نفسے ڪشیدم و رفتم طبقہ دوم!
رسیدم جلوے در🚪 اتاق، دستگیرہ ے در رو گرفتم یادم افتاد خیلے وقتہ اتاق من و شهریار جا بہ جا شدہ!
زل زدم بہ دستم، چند لحظہ ایستادم،
دستگیرہ رو فشار دادم
#ادامه_دارد ....
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode