#قصه_و_عبرت
⚜در قندهار شخصي از نيكان به نام «محب علي» مشهور بود و محبت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تمام دل او را احاطه كرده و به درجه عشق به آن بزرگوار رسيده بود.
⚜به طوري كه هرگاه به او ميگفتند محب علي «بيدار علي باش» از حال طبيعي خارج ميشد و بياختيار اشكش جاري ميگرديد.
⚜چون از دنيا رفت و در غسالخانه غسلش میدادند ، رفقايش گريه ميكردند ، رفيقي در آن حال او را صدا زد و گفت : محب علي «بيدار علي باش» ناگاه دست راستش بلند شد و آرام آرام بر سينه خود گذاشت.
⚜چون اين موضوع فاش شد شيعيان قندهار دسته، دسته براي تماشا آمدند و چون آن منظره را ميديدند همه از روي شوق گريان ميشدند و تا آخر غسل دادن همينطور دستش روي سينهاش بود.
📚داستانهای شگفت،سید عبدالحسین دستغیب
علی یا علی، علی یا علی
علی یا علی ، علی یا علی
یمن از عقیق تو آیتی
چمن از رخ تو روایتی
شکر از لب تو حکایتی
اگرش چه غنچه تو وا کنی
بنما ز لب تو تکلمی
بنما ز غنچه تبسمی
به تکلّمی و تبسمی
همه دردها تو دوا کنی
علی یا علی، علی یا علی
علی یا علی ، علی یا علی
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
مرحوم آیت الله سید محمدهادی میلانی دچار بیماری معده شده بود ، پروفسور برلون جراح حاذق بلژیکی که در آن زمان (۱۳۸۲ ه ق) در شهر مشهد مشغول کار بود ، ایشان را عمل کرد.
پرفسور پس از یک عمل ۳ ساعته زمانیکه آن مرجع تقلید درحال به هوش آمدن بود، به مترجمش گفت : تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن میگوید را برایش ترجمه کند.
آیت الله میلانی در آن لحظات فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت میکرد.
پروفسور برلون بعد از دیدن این صحنه گفت:
برای مسلمان شدن چه باید بکنم و چه بگویم ؟!
وقتی علت را پرسیدند، گفت:
تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان میدهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود.
در آن حال به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش درهمین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های جوانان آن روزگار را زمزمه میکرد، در آن لحظه فهمیدم حقیقت نزد کدام مکتب است.
طبق وصیت پرفسور، او را در شهری که قبر مرحوم میلانی بود دفن کردند. (مشهد)
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
در روزگار حکومت متوکل، زنی ادعا کرد که زینب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها است متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سالیانی گذشته است.
آن زن گفت: رسول خدا دستش را بر بدن من کشیده است و از خداوند خواسته که هر چهل سال جوانی ام را به من برگرداند و من این مطلب را تا به حال برای مردم اظهار نکردم.
متوکل سران آل ابی طالب و فرزندان عباس و قریش را خواست و مشورت کرد آنها گفتند در فلان تاریخ زینب دختر حضرت فاطمه علیه السلام وفات یافته است ولی آن زن می گفت دروغ است .
متوکل گفت: من از فرزندان عباس نیستم اگر نتوانم حجت و دلیلی نقض سخن این زن بیاورم.
اطرافیان گفتند: علی، بن محمد [امام هادی علیه السلام] را بخواه امید است که پاسخی داشته باشد.
امام هادی علیه السلام به آن زن فرمود: گوشت بدن فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است بنابراین اگر راست می گوئی داخل محوطه درندگان بشو.
آن زن گفت: دیگران که در این مجلس مدعی هستند از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستند داخل شوند.
متوکل به حضرت هادی علیه السلام گفت: شما خودتان داخل شوید.
امام فرمود: مانعی ندارد، نردبانی آوردند و در محوطه ای که شش شیر بود امام داخل شد پس از ورود امام، تمام شیرها خود را به امام نزدیک کردند و امام دست بر سر آنها می کشید.
وزیر متوکل گفت: تا این خبر منتشر نشده او را خارج کنید.
متوکل گفت: ای ابوالحسن ما قصد سوئی نسبت به تو نداشتیم، فقط می خواستیم به گفته ات یقین پیدا کنیم، دوست دارم که بیرون بیایی.
امام هادی علیه السلام برخاست و به طرف نردبان حرکت کرد در حالی که همه شیرها خود را به لباس حضرت می مالیدند امام روی اولین پله نردبان که قرار گرفت متوجه شیرها شد و با دست اشاره کرد که بر گردند و شیر ها برگشتند، امام از محوطه شیران خارج شد و فرمود: هر کس می پندارد که از فرزندان فاطمه است در این مکان برود.
متوکل به آن زن گفت: داخل محل شیران برو آن زن گفت: شما را به خدا دست نگه دارید من ادعای باطلی کردم من دختر فلانی هستم تنگ دستی و فشار مرا به این کار وادار کرد.
متوکل گفت: او را داخل محوطه شیران بیافکنند. در این هنگام مادر متوکل شفاعت کرد و او را نجات داد.
📚📚 منبع
بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹
#حضرتزهرا_سلاماللهعلیها
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
حرام بودن آتش بر فاطمه
روزى عایشه لعنة الله علیها بر حضرت زهرا سلام الله علیها وارد شد، در حالى که آن حضرت براى حسن و حسین علیهما السلام با آرد و شیر و روغن در دیگى غذاى حریره درست مى کرد.
دیگ بر روى اجاق و آتش مى جوشید و بالا مى آمد و فاطمه سلام الله علیها آن را با دست خود هم مى زد.
عایشه لعنة الله علیها با اضطراب و نگرانى از نزد او بیرون آمده ، نزد پدرش ابوبکر لعنة الله علیه رفت و گفت :
اى پدر! من از فاطمه چیز شگفت آورى دیدم ، و آن این که دست به درون دیگى که بر روى آتش مى جوشید برده ، آن را به هم مى زد.
گفت : دخترکم ! این را پنهان کن که کار مهمى است .
این خبر به گوش پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رسید، بر بالاى منبر رفت و حمد و سپاس الهى را به جاى آورد، سپس فرمود:
همانا مردم دیدن دیگ و آتش را بزرگ شمرده و تعجب مى کنند.
سوگند به آن کسى که مرا به پیامبرى برگزید، و به رسالت انتخاب فرمود، همانا خداى عزوجل آتش را بر گوشت و خون و موى رگ و پیوند فاطمه حرام کرده است ، فرزندان و شیعیان او را از آتش دور نمود، برخى از فرزندان فاطمه داراى رتبه مقامى هستند که آتش و خورشید و ماه از آنها فرمان بردارى کرده در پیش رویش جنیان شمشیر زده ، پیامبران به پیمان و عهد خود درباره او وفا مى کنند زمین گنجینه هاى خودش را تسلیم او نموده ، آسمان برکاتش را بر او نازل مى کند.
واى ، واى ، به حال کسى که در فضیلت و برترى فاطمه شک و تردید به خود راه دهد، و لعنت و نفرین خدا بر کسى که شوهر او، على بن ابى طالب را دشمن داشته به امامت فرزندان او راضى نباشد. همانا فاطمه ، خود داراى جایگاهى است و شیعیانش نیز بهترین جایگاهها را خواهند داشت.
همانا فاطمه پیش از من دعا مى کند و شفاعت مى نماید و شفاعتش على رغم میل کسانى که با او مخالفت مى کنند، پذیرفته مى شود.
#حضرتزهرا_سلاماللهعلیها
#داستان_و_عبرت
#تبرّی
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما