⭐ بامهدیعلیهالسلام| *#تشرف_جناب_جعفر_نعلبند_اصفهانى به برکت خدمت به زائر اباعبدالله الحسین*
👈🏼 مرحوم حاج #شیخ_علی_اکبر_نهاوندی در کتاب شریف و قیّم #عبقری_الحسان نقل میکنند:
آقاى #حاج_ميرزا_محمدعلى_گلستانه اصفهانى (رضواناللهعلیه) فرمودند: عموى من, آقا سيدمحمدعلى (رضواناللهعلیه) براى من نقل كردند:
در زمـان مـا در اصـفهان شخصى به نام جعفر كه شغلش نعلبندى بود, بعضى حرفها را مىزد كه مـوجـب طـعـن و رد مـردم شـده بـود, مـثـل آن كه مى گفت: با طى الارض به كربلارفتهام.
يا مـىگفت: مردم را به صورتهاى مختلف ديدهام.
و يا خدمت حضرت صاحب الامر (علیهالسلام) رسيدهام.
او هم به خاطر حرفهاى مردم، آن صحبتها را ترك نمود.
◽️ تـا آن كه روزى براى زيارت مقبره متبركه تخت فولاد مىرفتم.
در بين راه ديدم جعفرنعلبند هم به آن طرف مىرود.
نزديك او رفتم و گفتم: ميل دارى در راه با هم باشيم؟ گفت: اشكالى ندارد, با هم گفتگو مىكنيم و خستگى راه را هم نمىفهميم.
قدرى با هم گفتگو كرديم , تا آن كه پرسيدم: اين صحبتهايى كه مردم از تو نقل مىكنند, چيست؟ آيا صحت دارد يا نه؟
گفت: آقا از اين مطلب بگذريد.
اصرار كردم و گفتم: من كه بىغرضم, مانعى ندارد بگويى.
◽️گـفـت: آقـا مـن بيست و پنج بار از پول كسب خود, به كربلا مشرف شدم و در همه سفرها, براى زيارتى عرفه مىرفتم
در سفر بيست و پنجم بين راه, شخصى يزدى بامن رفيق شد.
چند منزل كه بـا هـم رفـتـيم، مريض شد و كم كم مرض او شدت كرد, تا به منزلى كه ترسناك بود, رسيديم و به خاطر ترسناك بودن آن قسمت , قافله را دو روزدر كاروانسرا نگه داشتند, تا آن كه قافله هاى ديگر بـرسـنـد و جـمـعيت زيادتر شود.
ازطرفى حال زائر يزدى هم خيلى سخت شد و مشرف به موت گرديد.
◽️ روز سوم كه قافله خواست حركت كند, من راجع به او متحير ماندم كه چطور او را بااين حال تنها بـگذارم و نزد خداى تعالى مسئول شوم ؟ از طرفى چطور اين جا بمانم واز زيارت عرفه كه بيست و چهار سال براى درك آن, جديت داشتهام , محروم شوم؟
بـالاخـره بـعد از فكر بسيار, بنايم بر رفتن شد, لذا هنگام حركت قافله , پيش او رفتم وگفتم: من مىروم و دعا مىكنم كه خداوند تو را هم شفا مرحمت فرمايد.
◽️ ايـن مطلب را كه شنيد, اشكش سرازير شد و گفت : من يك ساعت ديگر مى ميرم , صبركن , وقتى از دنـيا رفتم , خورجين و اسباب و الاغ من مال تو باشد, فقط مرا با اين الاغ به كرمانشاه و از آن جا هم هر طورى كه راحت باشد, به كربلا برسان.
وقتى اين حرف را زد و گريه او را ديدم , دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم.
قافله رفت و مدت زمانى كه گذشت , آن زائر يزدى از دنيا رفت.
من هم او را بر الاغ بسته و حركت كردم.
وقتى از كاروانسرا بيرون آمدم , ديدم از قافله هيچ اثرى نيست ,جز آن كه گرد و غبار آنها از دور ديده مى شد.
تـا يـك فـرسـخ راه رفـتـم , اما جنازه را هر طور بر الاغ مى بستم , همين كه مقدارى راه مى رفتم , مى افتاد و هيچ قرار نمى گرفت.
با همه اينها به خاطر تنهايى , ترس بر من غلبه كرد.
بالاخره ديدم, نـمىتوانم او را ببرم، حالم خيلى پريشان شد.
◽️ همانجا ايستادم و به جانب حضرت سيدالشهداء (علیهالسلام) توجه نمودم و با چشم گريان عرض كردم: آقا من با اين زائر شما چه كنم؟ اگر او را در اين بيابان رها كنم, نزد خدا و شمامسئول هستم.
اگر هم بخواهم او را بياورم , توانايى ندارم.
◽️ نـاگهان ديدم , چهار نفر سوار پيدا شدند و آن سوارى كه بزرگ آنها بود, فرمود: جعفر! با زائر ما چه مىكنى؟ عرض كردم: آقا چه كنم, در كار او مانده ام ! آن سه نفر ديگر پياده شدند.
يك نفر آنها نيزهاى در دست داشت كه آن را در گودال آبى كه خشك شده بود فرو برد, آب جوشش كرد و گودال پر شد.
آن ميت را غسل دادند.
بزرگ آنان جلو ايستاد و با هم نماز ميت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند.
مـن هم براه افتادم.
ناگاه ديدم , از قافله اى كه پيش از ما حركت كرده بود, گذشتم و جلوافتادم.
كـمـى گـذشت , ديدم به قافله اى كه پيش از آن قافله حركت كرده بود, رسيدم.
وبعد هم طولى نكشيد كه ديدم به پل نزديك كربلا رسيدهام.
در تعجب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتى است! ميت را بردم و در وادى ايمن دفن كردم.
قـافله ما تقريبا بعد از بيست روز رسيد.
◽️ هر كدام از اهل قافله مىپرسيد: تو كى وچگونه آمدى! من قضيه را براى بعضى به اجمال و براى بعضى مشروحا مىگفتم وآنها هم تعجب مىكردند.
تا آن كه روز عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم, ولى با كمال تعجب ديدم كه مردم را به صورت حـيـوانات مختلف مىبينم، از قبيل: گرگ, خوك, ميمون و غيره و جمعى را هم به صورت انسان مىديدم ! از شـدت وحشت برگشتم و مجددا قبل از ظهر مشرف شدم.
باز مردم را به همان حالت مىديدم.
برگشتم و بعد از ظهر رفتم، ولى مردم را همان طور مشاهده كردم! روز بـعـد كـه رفتم, ديدم همه به صورت انسان مىباشند.
◽️ تا آن كه بعد
#با_حسین_علیه_السلام
#با_مهدی_علیه_السلام
#با_زینب_علیهاالسلام
#قصه_عبرت
#ویژه_محرم
#ماه_محرم
◼️ #مصیبت_حضرت_زینب_کبری_علیهاالسلام_باعث_گريه_امام_عصر_ارواحنافداه
👈🏼👈🏼 مرحوم #شیخ_علی_اکبر_نهاوندی، در کتاب #عبقری_الحسان مینویسد:
مرحوم حاج #شیخ_ملاسلطانعلی_تبریزی _که از جمله عابدان و زاهدان بود _ در عالم رؤیا
خدمت امام زمان علیهالسلام رسید و عرض کرد:
ای مولای ما!
آیا آن چه در زیارت ناحیة مقدسه آورده شده
و می فرمایید:
«فَلاََنْدُبَنَّك صَباحاً وَمَساءً وَلاََبْکِیَّنَ لَك بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً»
(هر صبح و شام بر تو گريه ميكنم
تا جايي كه اشكهايم به خون مبدل شود)
صحیح است؟
ايشان فرمودند: آری صحیح است.
➖ عرض كرد آن کدام مصیبت است که به جای اشک، خون گریه می کردید؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر علیهالسلام است؟!!
فرمود: اگر علی اکبر هم بود، در این مصیبت خون میگریست.
➖ آیا مصیبت حضرت عباس علیهالسلام است؟
- اگر عباس هم بود، در این مصیبت خون می گریست.
➖ آیا مصیبت حضرت سیدالشهداء علیهالسلام است؟
- اگر سیدالشهداء علیهالسلام هم بود، در این مصیبت خون میگریست.
- عرض كرد پس کدام مصیبت است؟
- امام زمان عجلاللهتعالیفرجه فرمودند؛
مصیبت اسیری عمهام زینب است.
📚 العبقری الحسان، ج۱، ص۹۸
🆔 @valiyeasr313