🖤 سلام.صبح شما بخیر. طاعات و عبادات تان مقبول درگاه خداوند متعال
🌴امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام:
آرزو را کوتاه کنید و به سوی عمل بشتابید و از فرا رسیدن ناگهانی اجل و مرگ بهراسید.
📚غررالحکم، جلد ۴، صفحه ۵۱۱
@valiyeasreejvarkola
#در_محضر_بزرگان
امام خمینی رضوانالله تعالی علیه:
💠روز قدس فقط روز فلسطین نیست، روز اسلام است؛ روز حکومت اسلامی است. روزی است که باید جمهوری اسلامی در سراسر کشورها بیرق آن برافراشته شود. روزی است که باید به ابرقدرتها فهماند که دیگر آنها نمی توانند در ممالک اسلامی پیشروی کنند.
📚صحیفه نور، جلد ٨،صفحه ٢٣٣
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
@valiyeasreejvarkola
#کلام_معصوم
امام جعفر صادق علیه السلام:
شایسته است مؤمن هشت خصلت داشته باشد:
👈🏻هنگام فتنه و آشوب با وقار و آرام،
👈🏻هنگام بلا و آزمایش بردبار
👈🏻هنگام آسایش شکرگزار
👈🏻 به آنچه خداوند روزی اش کرده، قانع باشد
👈🏻دشمنان و مخالفان را مورد ظلم قرار ندهد،
👈🏻بر دوستان برنامهاى تحمیل نکند
👈🏻جسمش از خودش خسته؛ ولى دیگران از او راحت
👈🏻و از هر جهت در آسایش باشند.
📚 اصول کافی جلد۲ صفحه۴۷
@valiyeasreejvarkola
#هر_شب_یک_داستان_آموزنده
می خواهید چه کاره بشوید؟
تا صبح لابه لای ساک های مسافری خوابیده بودم و خواب کلاس را می دیدم. خواب آن روز را که خانم معلم از ما می پرسید: 《بچه ها، بزرگ که شدین، می خواین چه کاره بشین؟》
وقتی همه بیدار شدند، چند دقیقه دنبالِ من گشته بودند تا پیدایم کنند. بابا که مرا لای ساک ها دید، خنده اش گرفت و نتوانست تنبیهم کند.
خانم معلم فکر کرده بود که من نمی خواهم درس بخوانم. به من گفت پاک ناامیدش کرده ام و شروع کرد به تعریف کردن
از شاگرد زرنگ ها. من شاگرد زرنگ ها را قبل از آن که خودشان بگویند، شکل مهندس و دکتر می دیدم. چند نفر هم دوست داشتند خلبان بشوند. برای همین وقتی من گفتم دوست دارم راننده ی اتوبوس بشوم، بچه ها خندیدند.
جاده قشنگ بود و من یک لحظه هم نمی توانستم چشم از کوه و دشت بردارم. اما پنجره صندلی ما یکی بود و من و برادرم، دو نفر. اول با هم دعوا کردیم و بعد از توپ و تشرهای بابا، دوتایی کله هامان را کنار هم گذاشتیم و چسباندیم به شیشهٔ پنجره. میدانستم برادرم زود خوابش می گیرد و بعد همۀ پنجره مال من می شود.
آقای راننده آن قدر تند می رفت که من نمی توانستم تابلوهای کنار جاده را بخوانم.
آن روزها کلید همه مشکلات را در اتوبوس می دیدم. اما بین راننده های اتوبوس کسی را پیدا نکردم که آن طور که من دوست دارم رانندگی کند. دوست داشتم راننده، همۀ مسافرها را بشناسد و خودش هم آدم مهمی باشد. آدمی که همه جلوی پایش بلند بشوند. مثل عمو بزرگه مامان که تا وارد خانه می شد، همه بلند می شدند.
یادم می آید که آن روز خیلی دلم گرفت. راستش را بخواهید وقتی که بچه های کلاس به من خندیدند، احساس کردم قدم کوتاه تر شده است. می بایست راهی پیدا می کردم تا منظورم را برسانم. اما نتوانستم. البته به همه شان گفتم که من هم دوست دارم درس بخوانم و دکتر بشوم، اما این حرف، راضی ام نکرد. چند وقت بعد فهمیدم که چرا هم دوست دارم دکتر بشوم و هم راننده اتوبوس. فکر می کنم خانم معلم هم همان موقع فهمید.
اتوبوس در کنار یک غذاخوری بزرگ که تعداد مگس هایش هزار برابر پیش خدمت هایش بود ایستاد. مامان سفره را روی یکی از میزهای غذاخوری پهن کرد و غذای توی راه را بین همه تقسیم کرد. آن روزها وقتی به مسافرت می رفتیم، دلم می خواست اتوبوس فقط برود و در هیچ شهری نگه ندارد.
راننده پشت فرمان بود و من او را می پاییدم. خیلی تـند می رفت. دلم می خواست جای او باشم و از آن شیشه ی بزرگ، همه جا را قبل از همه ببینم. دلم می خواست فرمان اتوبوس دست من بود و هر جا که به نظرم قشنگ تر بود، نگه دارم و به مامان و بابا بگویم که من چقدر آن جاها را دوست دارم. آرزو داشتم که اتوبوس ها به جای این که مسافرها را از این شهر ببرند، آنها را بین این جاده و آن جاده یا این کوه و آن آن کوه بگردانند.
اگر من راننده اتوبوس بودم، همه جاهای قشنگ جاده ها را یاد می گرفتم و به مسافرها نشان می دادم. اگر من راننده اتوبوس می شدم برای مسافرها نوارهای شاد می گذاشتم و به هر کدامشان یک کتاب قصه و یک کیلو تخمه می دادم. آخر مسافرت بدون تخمه به آدم نمی چسبد.
مسافرها بیشتر از قبل ترسیده بودند و به آقای راننده میگفتند که این قدر بی احتیاطی نکند اما او بعد از چند دقیقه دوباره شروع می کرد به گاز دادن و سبقت گرفتن. یک خانم از صندلی های عقب آمد و یکراست رفت پیش آقای راننده. صدایش که بلند شد، یاد کلاس درس افتادم. فکر کردم نکند آقای راننده هم درسش را خوب نخوانده است که خانم معلم سرش داد می زند. خودِ خانم معلم بود به راننده گفت: 《من به پلیس راه شکایت می کنم.》 صدای مسافرهای دیگر هم بلند شد. اتوبوس کنار جاده نگه داشت. همه داشتند داد و فریاد می کردند و از اتوبوس پایین می رفتند. راننده می گفت:《 همینه که هست. ما همیشه همینجوریا میریم.》
از اتوبوس پایین رفتم و خودم را به خانم معلم رساندم و لباسش را کشیدم تا به من نگاه کند. بعد به او گفتم: «اجازه خانم، كاشكی من الآن دکتر بودم و یه اتوبوسم داشتم.»
@valiyeasreejvarkola
🌺 سلام.صبح شما بخیر. طاعات و عبادات تان مقبول درگاه خداوند متعال
🌴 امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام:
ای بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش می کنم و از دنیا پرستی شما را می ترسانم، زیرا دنیا خانه ای ناپایدار و جایگاه سختی و مشکلات است.
📚 نهجالبلاغه -- هشدار از غفلت زدگی
@valiyeasreejvarkola
#در_محضر_بزرگان
آیت الله بهجت رحمت الله علیه:
وقتی دل مؤمنی را شاد كنید، خدا از لطف، مَلکی را خلق میکند که آن ملک، شما را از بلاها و تصادفات و... حفظ میكند. این که میبینید در برخی تصادفات بعضیها محفوظ میمانند در حالی که به نفر کناری آنها آسیب وارد میشود به سبب این است که آن شخصِ محفوظ مانده، در مسرّت اهل ایمان نقش داشته است.
📚 برگی از دفتر آفتاب، صفحه ١٨۴.
@valiyeasreejvarkola
💠 دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک #رمضان
🔹 اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک فِیهِ مَا یرْضِیک وَ أَعُوذُ بِک مِمَّا یؤْذِیک وَ أَسْأَلُک التَّوْفِیقَ فِیهِ لِأَنْ أُطِیعَک وَ لا أَعْصِیک یا جَوَادَ السَّائِلِینَ.
🔸 خدایا در این ماه آنچه تو را خشنود میکند از تو درخواست میکنم و از آنچه تو را ناخشنود میکند به تو پناه میآورم و از تو در این ماه توفیق اطاعت و ترک نافرمانیات را خواستارم، ای بخشنده به نیازمندان.
@valiyeasreejvarkola
#حکایت_قابل_تامل
حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: خداوندا مى خواهم آن مخلوق را كه خود را خالص براى ياد تو كرده باشد و در طاعتت بى آلايش باشد را ببينم .
خطاب رسيد: اى موسى عليه السلام برو در كنار فلان دريا تا به تو نشان بدهم آنكه را مى خواهى . حضرت رفت تا رسيد به كنار دريا ديد
درختى در كنار درياست و مرغى بر شاخه اى از آن درخت كه كج شده به طرف دريا نشسته است و مشغول به ذكر خداست .
موسى از حال آن مرغ سؤ ال كرد. در جواب گفت : از وقتى كه خدا مرا خلق كرده است
در اين شاخه درخت مشغول عبادت و ذكر او هستم و از هر ذكر من هزار ذكر منشعب مى شود.
غذاى من لذت ذكر خداست . موسى سؤال نمود: آيا از آنچه در دنيا يافت مى شود آرزو دارى ؟ عرض كرد: آرى ، آرزويم اين است كه يك قطره از آب اين دريا را بياشامم .
حضرت موسى تعجب كرد و گفت : اى مرغ ميان منقار تو و آب اين دريا چندان فاصله اى نيست ، چرا منقار را به آب نمى رسانى ؟ عرض كرد:
مى ترسم لذت آن آب مرا از لذت ياد خدايم باز دارد. پس موسى از روى تعجب دو دست خود را بر سر زد.
📙کتاب داستان دوستان جلد۵
@valiyeasreejvarkola
#هر_روز_یک_احکام_شرعی
🔻 پرسش:
حکم اهداء خون و حجامت برای روزهدار چیست؟
👈پاسخ:
▫️همه مراجع:
اگر باعث ضعف شود، مكروه است.
@valiyeasreejvarkola
#کلام_معصوم
امام صادق علیه السلام :
سه چیز است که اگر مؤمن از آنها مطلع شود، باعث طول عمر و دوام بهرهمندی او از نعمتها میشود: طول دادن رکوع و سجده ، زیاد نشستن بر سر سفرهای که در آن دیگران را اطعام میکند و خوش رفتاریاش با خانواده.
📚 کافی ، جلد ۴
@valiyeasreejvarkola
#هر_شب_یک_داستان_آموزنده
نتيجه طمع
مردى طنابى به گردن قوچى بسته بود و از عقب مى كشيد. دزدى به او رسيد و طناب را پاره كرد و قوچ را همراه خود برد. مرد كه قسمتى از طناب در دستش بود، پس از مدتى آگاه شد كه قوچش نيست به اين طرف و آن طرف رفت تا دزد را با قوچ ، سر چاهى ايستاده ديد كه زار زار گريه مى كند، نزديك آمد و گفت : براى چه گريه مى كنى ؟
دزد، حيله اى به كار برد و گفت : كيسه اى پر از زر (طلا) داشتم ، به داخل چاه افتاد، اگر كسى آن كيسه را كه محتوى پانصد درهم است از چاه درآورد، يك پنجم (صد درهم ) آن را به او خواهم داد.
مرد طمع كار حساب كرد كه صد درهم ، قيمت ده قوچ است و بدون اينكه درباره قوچ خود سؤ ال كند، طمع ورزيد و برهنه شد، لباس هاى خود را كنار چاه گذارد و در داخل چاه رفت ، دزد لباس هايش را هم برداشت و برد.
آن مرد در ميان چاه هر چه جستجو كرد چيزى نيافت ، بيرون آمد، ديد كه دزد لباسش را نيز دزديده است
@valiyeasreejvarkola
🌺 سلام.صبح شما بخیر. طاعات و عبادات تان مقبول درگاه خداوند متعال
🌴 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
بدبخت واقعی کسی است که این ماه (رمضان) را پشت سر گذارد و گناهانش آمرزیده نشود.
📚میزان الحکمه، حدیث ۷۴۵۸
@valiyeasreejvarkola