تو یه تیکه از قلب منی، پس مهم نیست چقدر قهر کنیم و به هم اخم کنیم چون هم من هم خودت میدونیم بین ما تنها چیزی که عوض میشه شدت دیوونگیامونه. میدونی نزدیکت بودن مثل چی میمونه؟ مثل کاری که اردیبهشت با شکوفه های انار میکنه مثل دادن دریا به ماهی های رنگی اکواریوم مثل قطره های بارون واسه غنچه های تازه مثل کاری که نقاش با بوم سفیدش میکنه
Vanlon
تو برام مثل کرانچی پنیری ای
تو برام مثل توتفرنگی که مزه بهشت میده
تو برام مثل نودل سبزیجاتی
تو برام مثل شیرکاکائوی گرمی تو یه ماگ بزرگ
تو برام مثل بوی نون خامه ای تازه ای
تو برام مثل رز فرانسوی لطیفی
تو برام مثل تهدیگ ماکارونیای با سس خرسی
تو برام مثل گوجه سبز های ترد ادریبهشتی
و اینو میخواستم اینو بدونی که تو برای منی
خودِ خودِ من🤍
Vanlon
درسته که بعضی اوقات ناراحتت میکنم، عصبیت میکنم، باعث رنجت میشم.
اما انقدر دوست دارم که بعد هربار ناراحت شدنت تموم غم هایِ عالم رو سرم آوار میشن.
اما از این به بعد قول میدم اگه آسیب دیدی بغلت کنم تا خوب شی و اگه کمک خواستی پا به پات میام و همه چیو میزارم وسط.
آشنایی با تو از من یه آدم جدید ساخت و لبخند رویه لبم بخاطر وجود توعه.
مرسی که هستی با بودنت زندگیمو قشنگ کردی
تو قشنگ ترین حسی هستی که توی قلبم شکل گرفته، مثل دیدن یه جوونه ی تازه سر از خاک دروارده باعث ذوقی، یه جور قلقلک از ته دل که تاحالا نداشتمش، مثل ته نشین شدن ستاره ها توی قلبم، یا پر زدن پروانه ها توی قفسه ی سینم، خیس خوردن گل محمدی خشک شده توی چایی، تازه و قشنگی. شبیه شبدر چهاربرگ شانس که میگن خیلی کمیابه و هرکسی پیداش کنه قراره یه عالمه اتفاق خوبو تجربه کنه، بعد از تو همه چی داره برام روشن و روشن تر میشه. مثل یک نور بهم میتابی و من کنارت حس زندگی کردن و زنده بودن و میفهمم. تو با هر نگاهت توی دلم ریشه میکنی با هر حرفت توی وجودم قد میکشی و با هر “دوست دارمی” که بهم میگی باعث روییدن شکوفه ها از پوستم میشی. تو زیبا ترین حسی هستی که من تاحالا داشتم.
تو دقیقا همان یک نفری هستی که
دلم میخواهد پا به پایش پیر شَوم،
تو همان یاری هستی که شهریار
میگوید، بدون وجودش شهر ارزش
دیدن را هم ندارد!