2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رفیق_شهیدم
#شهادت_هنر_مردان_خداست
تاریخ ۱۳۶۵/۳/۴🗓
سالروز شهادت مرد خدا
#شهید_محمد_حسین_بنی_اسدی❤️
#رفیق_شهیدم
#راهتان_ادامه_دارد
#شهدا_شرمنده_ایم
#در_جوار_حاج_ابراهیم
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#کانال_جامع_شهداء_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿@varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
#از_خدا_برام_بگو✨
#رفیق_ناب_من
•تمام گناهکاران و خطاکاران امیدوار
باشند که رحمت خدا وسیع
است❤️
•اگر توبه کنند، به سوی او میروند...
•خدا با آغوش باز با بهترین
نعمت ها
از آنان پذیرایی خواهد کرد.🌱
برگرفته از وصیت نامه پاسدار ایران اسلامی
#شهید_محمد_حسین_بنی_اسدی
#شهادت_هنر_مردان_خداست
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#کانال_جامع_شهداء_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿@varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
کانال جامع شهداء ورآباد
اجرای آسفالت کوچه های روستای ورآباد باتشکراززحمات خانم جلالی وآقای مسلمی کوچه منتهی به منزل زنده یاد
#داستانهای_شهدایی🌹
🔹این قسمت:
به دنبال رفع و رجوع کار مردم...
عباس دیر کرده بود.
مادر در انتظار آمدنش، چشم به در داشت؛ اما دلش آرام بود.
او اطمینان داشت گوشه و کناری عباس دارد مشکلی را رفع و رجوع، و گرفتاری کسی را برطرف میکند.
مادر به خوبی میدانست که هر کسی مشکل و ناراحتی داشته باشد، عباس تا آن گرفتاری را حل نکند به خانه نخواهد آمد...
#برگرفته از کتاب ستارگان فروزان ورآباد📚
#سرباز_شهید_عباس_صادقی
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#کانال_جامع_شهدای_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿 @varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
#داستانهای_شهدایی🌹
🔹این قسمت:
دیگر گریه نکردم...
مدتی بود برای احمد زیاد گریه میکردم.
یک شب خواب دیدم احمد پشت در ایستاده و دو عصا زیر بغل دارد؛
با نگرانی حالش را پرسیدم؛ با ناراحتی گفت:«مادر ببین، تو من را به این روز نشاندی...»
- چرا آخه؟!
هراسان از خواب بیدار شدم؛ تصور احمد با آن دو عصای زیر بغلش آشفته ام کرد؛ روبه آسمان کردم و گفتم:« خدایا! باراللها! یک صبری به من بده که برای اینکه بچه ام شهید شده، کسل نشوم.»
بعد از آن دیگر آرامش عجیبی پیدا کرده بودم. صبر و طاقتم بیشتر شده بود.
یک شب در خواب دیدم که احمد آمده؛ ولی این بار، بسیار خوشتیپ و قدبلند و سالم شده بود.
#برگرفته از کتاب ستارگان فروزان ورآباد📚
#پاسدارشهیداحمدعلیسیاحی
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#کانال_جامع_شهدای_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿 @varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
#داستانهای_شهدایی🌹
#شهیدعباسصادقی🌟
🔹این قسمت:
لباس نو...
مادر با خوشحالی لباس را ورانداز میکرد.
طرح و نقش و رنگش را با وسواس انتخاب کرده بود.
اطمینان داشت عباس از این لباسی که برایش خریده بود، بسیار خشنود خواهد شد. دوست داشت هرچه زودتر لباس را بر تن عباس ببیند. عباس لباسی را که مادر برایش خریده بود، به تن کرد و جلوی آینه رفت. مادر با شور و شوق به عباس نگاه میکرد. عباس بیش از حد انتظارش، با آن لباس خوشپوش و برازنده شده بود. عباس از مادر تشکر کرد و با همان لباس بیرون رفت. غروب بود. مادر در تدارک شام بود و پای اجاق ایستاده بود. عباس وارد خانه شد و سلام کرد. مادر برگشت و میخواست جواب سلام را بدهد که متوجه شد عباس لباس نویی را که برایش خریده بود، بر تن ندارد.
بسیار تعجب کرد و پرسید: «عباس، لباست کو! چی کارش کردی !»
عباس نزد مادر آمد و با خونسردی گفت: «لباس میخواهم چی کار کنم. خیلیها هستند از من نیازمندترند. منم لباس را به کسی دادم که نیاز داشت».
#برگرفته از کتاب ستارگان فروزان ورآباد📚
#سربازشهیدعباسصادقی
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#کانال_جامع_شهدای_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿 @varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
#داستانهای_شهدایی🌹
#شهیدمحسنشاهسواری
🔹این قسمت:
کاریکاتوریست...
او نوجوان خوشذوقی بود؛
تعداد زیادی از عکسهای شاه را جمعآوری کرده بود و سپس با تغییراتی که روی این تصاویر به وجود میآورد.
کاریکاتورهای جالبی خلق میکرد که نظر هر بینندهای را بهخود جلب میکرد. محسن در واقع با زبان بیزبانی و با آن سن کم، میخواست خط فکر سیاسیاش را به همگان بفهماند؛
یعنی قبول نداشتن شاه، یعنی مرگ بر شاه...
#برگرفته از کتاب ستارگان فروزان ورآباد📚
#معلمشهیدمحسنشاهسواری
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#کانال_جامع_شهدای_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿 @varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
#داستانهای_شهدایی🌹
#شهیدمحمدحسنقنبری
🔹این قسمت:
حقوق اضافه ...
روزی که از جبهه به مرخصی آمده بود، گفت که میخواهم بروم حقوق بگیرم؛
صبح شد، برای گرفتن حقوق بیرون رفت و ساعتی بعد به خانه آمد.
با حیرت در خود فرو رفته بود، با خودش حرف میزد و حساب و کتاب میکرد. علت را جویا شدم، با تعجب گفت: «حقوقم چهار تومان بوده، الان هفت تومان ریختند تو حسابم. نمیدانم حقوقم زیاد شده یا تشویقی دادند».
با خوشحالی گفتم: «اینکه عیبی نداره، حتماً بهت تشویقی دادند». روز بعد حاضر شده بودم و میخواستم بروم کاه بیاورم که ماشین سپاه جلوی در خانه توقف کرد.
بچههای سپاه آمده بودند سراغ محمدحسن. میخواست برود، ولی قبل از رفتن نزد من آمد، حقوقش را به دست من داد و سپس با عجله رفت.
مدتی مشغول کار بودم که دیدم با عجله نزد من آمد و با ناراحتی گفت: «اینها اشتباه کردند... حقوقم زیاد نشده، تشویقی هم ندادند». من همان لحظه فکری به سرم زد؛ به همین دلیل با بیخیالی گفتم: «عیبی نداره...حالا سه تومان از دولت بیشتر گرفتی، چطور میشود».
محمدحسن یکباره زد زیر گریه، با التماس و خواهش گفت: «من جای دیگه جبران میکنم. خواهش میکنم این سه تومان را به من بدهید تا بروم به آنها پس بدهم».
من با تعجب به او مینگریستم؛ اصلاً فکر نمیکردم تا این اندازه ناراحت شده باشد، گفتم: «بابا! من فقط میخواستم امتحانت کنم». پول را به او دادم. محمدحسن نگاهی به پول کرد و سپس رو به من گفت: «خودتون بروید پس بدهید من رویم نمیشود».
من قبول کردم و پول را گرفتم. به سپاه رفتم و باقی پول را به آقای بیات تحویل دادم. این اولین باری نبود که امتحانش میکردم. هر بار روسفید از امتحان بیرون میآمد...
#برگرفته از کتاب ستارگان فروزان ورآباد📚
#دانشآموزشهیدمحمدحسنقنبری
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#کانال_جامع_شهدای_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿 @varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
#امام_زمانم🌱
میگفت:
... برما تکلیف نمودند ریشه ظلم و جور را از پهنه گیتی براندازیم؛
و عالم را مهیای ظهور منجی بشریت و طلیعه خوشبختی سازیم.💚
فرازی از وصییتنامه شهید حمیدرضا رحمتی🌷
📗📚 (روی کتاب ضربه بزنید)
#السَّلَامُ_عَلَيْكَ_يَا_حُجَّةَ_اللَّهِ_فِي_أَرْضِهِ
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#کانال_جامع_شهداء_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿 @varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
#حرف_دل
زِندگیاتونُ وَقفِ #امامزَمان ڪُنید...🍃
وَقفِ جِبههی فَرهَنگے...🧨
وَقفِ ظُهور...✨
وَقتے زِندگیاتون اینشِکلے شه
مَجبور میشین ڪه گُناه نَڪُنید...
وَ وَقتیم ڪه گُناههاتون ڪَمتر شُد
دَریچهاۍ از حَقایق بِه روتون باز میشه
اونوَقته ڪه میشین شَبیهِ #شُهدا...🌹
🔷روزتون منور به نگاه شهدا✨
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانال_جامع_شهداء_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿 @varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙 استاد عالی
⁉️ آیا سزاوار هست روزها بگذره و ما یادی از #امام_زمان نکنیم؟...
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانال_جامع_شهدا_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿 @varabadiha 𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
5.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هروقت ڪارتون جایی گیر ڪرد
#امام_زمان رو صدا بزنید یا خودش میاد یا یڪی رو میفرسته ڪه ڪارتون رو راه بندازه
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانال_جامع_شهدا_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿 @varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
1.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 صحبتهای #شهیدمدافعحرم#بابکنوریهریس سالها پیش: "به ما نگویید مدافع بشار اسد، ما مدافع حرمیم، ما اینجا هستیم تا..."
🔺تقدیم به کسانی که معتقدند خون شهدا با سقوط اسد، هدر رفت!
🔺🔺🔺🔺
کسانی که میگن خون شهدای مدافع حرم هدر رفت از مفهوم دین وخدا و شهید هیچی نمیدانند .
مگر خون شهید هدر میره ؟
ضامن خون شهید خود خداست ❤️
#سوریه
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانال_جامع_شهدا_ورآباد
『ࣩ۪ٜ۪ٜࣧ𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜ۪ٜࣧ🌿 @varabadiha🌹𖣴ࣩ۪ٜ۪ٜࣤࣤ』