eitaa logo
وارستگان 56
272 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
900 ویدیو
54 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های زیر مراجعه کنید درصورت تمایل تبادل انجام میشود @Alignb @Malek53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 اردوگاه تکریت امان از اردوگاه تکریت! این اردوگاه شماره بندی بود. ما را به تکریت ۱۶ بردند که در ابتدا محل نگهداری تانک بود. چون جایی برای نگهداری اسرا نداشتند این مکان را تخلیه می‌کنند و به اردوگاه ۱۶ نامگذاری می‌کنند. ۱۶تکریت، دارای پنج سوله و یک آشپزخانه در ردیف اول بود. دور اردوگاه با سیم خاردار دیوار‌کشی شده بود. سه متر طول و دو متر عرض سیم خاردار‌ها بودند هر شش متری یک تانک آماده در دور اردوگاه مستقر شده بود. هر سوله ایی ۷۰۰نفر اسیر ایرانی زندگی می‌کردند. هر سوله یک اتاق نگهبانی داشت و در بین سوله‌ها ۱۰ عدد حمام و ۱۰ عدد سرویس بهداشتی ساخته شده بود هر آسایشگاهی یک مسئول عرب زبان ایرانی داشت. هفت تا گروه صدنفری بودیم و هر صدنفری یک مجموعه بودیم. هر مجموعه یک مسئول داشت. مهتابی‌های اردوگاه همیشه روشن بود و شب و روز خاموش نمی‌شد. وسایل گرمایشی نداشتیم. ولی پنکه سقفی داشتیم و سوله‌ها در اردوگاه تکریت به هر نفر یک جفت دمپایی و یک لباس عربی می‌دادند. همچنین دو عدد پتو سربازی، یک لیوان و یک قاشق دادند. هر ماه سه پاکت سیگار بغدادی به اسراء داده می‌شد. تنها دارایی ما اسیر‌ها در اردوگاه، یک لیوان و یک قاشق بود. این لیوان برای ما اسیران بسیار کارایی داشت. ظرف غذا و لیوان چای و حتی لیوان عدسی خوری در صبح‌ها بود! لیوان همه کاره بود. در اردوگاه نان با سیگار بین بچه‌ها معامله می‌شد. کالا در برابر کالا. آن کسانی که اهل سیگار نبودند سیگار‌های خودشان را با نان معاوضه می‌کردند. هر وعده غذای یک اسیر ایرانی فقط و فقط شش‌قاشق بود و از این مقدار بیشتر نمی‌شد. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 ناگفته‌های یکی از غواصان عملیات کربلای۴ عملیات کربلای ۴ در سرمای استخوان سوز زمستان ۶۵ رخ داد، معروف است که سرمای مناطق گرمسیر در برخی از ماه‌ها، استخوان‌سوز است، ما گاهی وقت‌ها سر شب بچه‌ها را به داخل آب کارون می‌بردیم و تا صبح تمرین می‌کردند که عرض کارون را به چه صورت عبور کنند و بروند در آن سمت عملیات کنند و برگردند. من فراموش نمی‌کنم که وقتی بچه‌ها را از آموزش برمی‌گرداندیم (یک مسئولیت کوچکی آنجا داشتم) وقتی از آب بالا می‌آمدند بچه‌های تدارکات حضور داشتند برای این‌که یک مقداری گرمای از دست رفته را به آن‌ها بگردانند برایشان خرما می‌آوردند. من بارها دیدم بچه‌ها از شدت سرمایی که در وجود آنها نفوذ کرده بود قدرت این‌که با دستشان یک حبه خرما بردارند و در دهانشان بگذارند، نداشتند و آن نیروهای تدارکات خرماها را در دهان این بچه‌ها می‌گذاشتند برای این‌که مقداری قوای از دست رفته‌شان را بتوانند برگردانند. این عملیات، ماه‌ها به این صورت تمرین شد و روی آن کار شد، حال چطور می‌شود گفت که این عملیات ایذایی بوده است؟ در عملیات ایذایی حداکثر نهایتا یک گردان یا دو گردان وارد عمل می‌شود، اما در این عملیات چندین لشگر و هر لشگری با حداقل ۴، ۵ گردان وارد عمل شد. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 ناگفته‌های یکی از غواصان عملیات کربلای۴ اما در مورد عملیات؛ بنا بر این بود که غواصان بروند و خط اول را بشکنند و بعد بچه‌های یگان دریایی و نیروهای عملیات‌کننده در خاک عملیات کنند.. چون در عملیات‌های آبی و خاکی غواصان خط را می‌شکنند و سپس در منطقه خاکی ادامه عملیات را انجام می‌دهند. قرار بود که آنها را با قایق در منطقه پیاده و آنها ادامه عملیات را بروند. شب اول قرار بود که خط فاو – بصره یا ام‌القصر به بصره تصرف شود تا شاهراه ورودی امکانات نظامی به عراق بسته شود و دست ما بیفتد. از آن طرف هم فاو دست ما بود تنها بندری که عراق می‌توانست از آن مهمات وارد کند یا اسلحه وارد کند، اما بندر الاحمدیه کویت در اختیار عراق بود. آن زمان از جزیره بوبیان کویت جاده‌ای را احداث کردند که تمام اسلحه و مهمات و تجهیزات می‌آمد بندر الاحمدیه، و از آنجا وارد ام‌القصر عراق می‌شد. چون خود عراق دیگر به آب دسترسی نداشت و فاو دست ما بود. از ام‌القصر جاده مستقیمی به سمت بصره بود از آنجا وارد بصره و در خطوط مختلف عراق توزیع می‌شد. بنابراین این شاهراه اگر گرفته می‌شد به طور قطع و یقین نفس عراق گرفته می‌شد و دشمن لاجرم مجبور به تسلیم بود. به این دلیل که امکان تامین هیچ امکاناتی دیگر برایش فراهم نبود. البته در جاهای دیگر می‌توانست تامین بکند اما مقدارش به نحوی نبود که بتواند جنگ را ادامه بدهد. لذا عملیات، عملیات بسیار مهمی بود. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 ناگفته‌های یکی از غواصان عملیات کربلای۴ ما هم در یک صف که بچه‌ها با طناب به همدیگر وصل می‌شدند در حال حرکت در آب بودیم و نهایتا از این تنگه‌مانند عبور می‌کردیم. این تنگه شاید آنجا بالای ۲۰۰ متر می‌شد اما نسبت به عرض ۱۵۰۰ متری تنگه محسوب می‌شد. طوری برنامه‌ریزی شده بود که بچه‌ها لوله‌ای را که به زبان عامیانه به آن اشنوگل می‌گفتند برای تنفس در دهان می‌گذاشتند و سر آن بیرون از آب بود و بچه‌ها نهایتا ۲۰ سانتیمتر از آب پایین‌تر باشند که از این لوله بتواند تنفس کنند و از دور هم دیده نشوند. به محض اینکه به تنگه رسیدیم که در سمت راست و چپ و روبرو عراقی‌ها بودند، پشت سر هم دریایی از آب بود که دیگر امکان برگشت نداشتیم. یک دفعه دیدم هوا روشن شد و حتی هواپیماها آمدند و منورباران کردند و هوا عین روز روشن شد و از دو طرفی که جزایر ام‌الرصاص و بوارین و ماهی بود، ستون ما را که در حال حرکت بود به گلوله گرفتند، نه با اسلحه‌هایی مثل کلاشینکف و تیربار، با هر چیزی که در اختیارشان بود، یعنی از دوشکا و آرپی‌جی و تیربار و گرینف گرفته، تا سلاح‌هایی که به آن چارلول می‌گویند و فقط و فقط برای ساقط کردن هواپیما از آنها استفاده می‌شود، با هر چیزی در اختیارشان بود این ستون را زدند. مشخص بود که این ستون از همان لحظه‌ای که حرکت کرده، مورد رصد بوده تا زمانی که دقیقا به آنجایی رسیده که دیگر نه راه گریز داشتند و نه راه ستیز. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 ناگفته‌های یکی از غواصان عملیات کربلای۴ رزمنده‌ای که در آب هست، اسلحه در دستش هست اما نمی‌تواند از آن استفاده بکند چون نمی‌داند که به کجا تیراندازی کند. به اضافه این‌که وقتی شلیک هم می‌کند موقعیتش لو می‌رود و بیشتر مورد هجمه قرار می‌گیرد. یک لحظه احساس کردم به شدت تگرگ گلوله می‌آید! یعنی همانطور که گاهی وقت‌ها تگرگ در فصلش بی‌اندازه شدید و غیرقابل تصور می‌بارد، آنجا تگرگی که می‌آمد گلوله‌ بود. عمده کسانی که گلوله می‌خوردند کسانی بودند که گلوله در سر، پیشانی و از گردن به بالا به آنها اصابت می‌کرد و محال بود کسی آنجا گلوله بخورد و شهید نشود. علی‌ایحال ما رفتیم و به بلجانیه رسیدیم و آن دو گروهانی که قرار بود که در ام‌الرصاص عملیات کنند آنها نتوانستند وارد جزیره شوند. ما تا بلجانیه آمدیم و در بلجانیه از آب خارج شدیم و درگیر شدیم و خط اول دشمن را گرفتیم. قایق‌هایی هم که بچه‌ها را در رودخانه اروند آوردند که آنها را به ما برسانند، دشمن از دو طرف با سلاح‌هایی مثل آرپی‌جی ۱۱، توپ ۱۰۶، آرپی‌جی ۷، تمام این قایق‌ها را زدند و به ندرت قایقی توانست از آن تنگه عبور و به ما برسد. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 ناگفته‌های یکی از غواصان عملیات کربلای۴ من با تعدادی از بچه‌ها تا نزدیکی دیوار پتروشیمی بصره هم رفتیم، اما ساعت ۲ و ۳ شب فهمیدیم که دستور عقب‌نشینی صادر شده و باید عقب بر می‌گشتیم. ما آنجا فهمیدیم که این عملیات از ابتدا لو رفته و الا اگر این عملیات حتی در حین عملیات لو می‌رفت این اتفاق نمی‌افتاد و دشمن این مقدار امکانات در اطراف آنجا فراهم نمی‌کرد که اجازه ندهد حتی یک قایق از آن تنگه عبور کند. نشان می‌داد که اینها کاملا مطلع بودند و بعدها هم بعضی از فرماندهان مصاحبه کردند و گفتند عملیات در سطح بسیار بالایی لو رفته بود و علیرغم این، عملیات انجام شد. این‌که این کار چقدر قابل دفاع است، باید کارشناسان جنگ در مورد آن صحبت کنند و مسئولان مربوطه در این خصوص اظهارنظر کنند. اما آن چیزی که ما دیدیم صداقت و ایمانی بود که بچه‌ها داشتند، اعتقادی که به تکلیف داشتند و تکلیف می‌دانستند که از ارزش‌های مملکت دفاع کنند و رفتند و دفاع هم کردند و جانشان و خونشان را هم نثار کردند و تا ابد این افتخار برایشان ماند. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 ناگفته‌های یکی از غواصان عملیات کربلای۴ عراقی‌ها چون مطمئن بودند که ما اسلحه‌ای برای دفاع نداریم، همه آنها لب خاکریز نشسته بودند و به محض اینکه یکی از بچه‌های ما سرشان را از خاکریز بالا می‌آوردند رگباری از فشنگ به سمت ما می‌آمد، لذا می‌دانستند ما هیچ کداممان هیچ سلاحی همراه نداریم و یا اگر داریم فشنگ نداریم. بعد از اینکه مطمئن شدند که هیچ راهی نداریم به سمت ما آمدند، در این میان من گفتم که من رفتم و هر کدام از بچه‌ها می‌خواهد بیاید؛ تعدادی حدود ۱۰، ۱۵ نفر به آب زدیم. علیرغم اینکه نمی‌دانستیم آن سمت الان کجاست؟ در اختیار ماست یا در اختیار عراقی‌ها؟ به هر حال به آب زدیم و شاید به چند ثانیه‌ نکشید که عراقی‌ها لب آب رسیدند و وقتی ما را در داخل آب دیدند به سمت ما شروع به تیراندازی کردند. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد پیش از پیروزی انقلاب به دلیل اینکه سن کمی داشتم و محصل بودم فعالیت انقلابی زیادی نداشتم اما با هم‌سن‌ و سال‌هایم در فعالیت‌های انقلابی شرکت داشتم، شب‌ها به همراه دوستانم در خیابان‌ نگهبانی می‌دادم و روزها پس از مدرسه پلاکارد، پوستر و عکس بر دیوارهای کوچه‌ها می‌چسباندم. بعد از دوران تحصیل، 18 شهریور سال 1366 برای انجام دوره آموزشی خدمت سربازی به پادگان 05 کرمان رفتم. در تقسیم‌بندی جزء لشکر 77 ثامن‌الائمه خراسان بودم که به خط مقدم جبهه اعزام شدم. در مناطقی مانند فکه، زبیدات، ابوغریب، چزابه در جنوب و چندماه در پاسگاه شرهانی و عین‌خوش در غرب بودم و مجدد به منطقه فکه بازگشتم. خانواده‌ام از اینکه قرار بود عازم جبهه شوم مخالفتی نکردند و گفتند برایم دعا می‌کنند. دوران خدمت در سمت شناسایی ویژه فعالیت می‌کردم، شیفت من از 12 شب شروع می‌شد و تا 5 صبح ادامه داشت. ما در آنجا محور را باز می‌کردیم و در میدان مین بودیم، مین‌ها را خنثی می‌کردیم و برای انجام عملیات‌ها نوار سفید می‌کشیدیم. لحظه به لحظه آن روزها برایم خاطره است اینکه با سایر رزمندگان کنار هم بودیم و شب‌ها نگهبانی می‌دادیم یا اینکه در سنگر دیدبانی حضور داشتیم. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد در آن زمان میدان مینی‌ بین دو خط ایران و عراق وجود داشت وقتی که برای خنثی کردن آن می‌رفتیم به ما می‌گفتند چطور بدون هیچ ترسی به میدان مین می‌روید؟ به آنها می‌گفتم یک قدرت خاصی در منطقه حاکم است که باعث می‌شود هیچ ترسی از رفتن نداشته باشیم زیرا معتقد بودم یک قدرت از عالم غیب یعنی همان دست خدا به همراهمان است که از ما مراقبت می‌کند، ممکن بود گاهی اوقات کمی دلهره داشته باشیم اما زمانی که از خاکریز خودی پایین می‌رفتیم و وارد میدان مین می‌شدیم تمام دلهره‌مان از بین می‌رفت زیرا فقط به خدا تکیه می‌کردیم. تابستان سال 1367 در منطقه زبیدات به اسارت دشمن در آمدم، زمانی که اسیر بودم از اینکه برای دفاع از میهنم خدمت وظیفه‌ام را انجام می‌دادم خوشحال بودم، نیروهای بعثی به عنوان دشمن رحم نداشتند اما هیچ نگرانی نداشتم زیرا می‌دانستم سرنوشتم هر چه باشد همان اتفاق خواهد افتاد. هر انسانی سرنوشتی دارد، آنجا هم دل به خدا سپردم و می‌گفتم خدا تا همین‌جا در مقابله تیر مستقیم و غیرمستقیم از من مواظبت کرده است از این به بعد هم از من حفاظت خواهد کرد درست انگار خدا ما را بغل کرده بود. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد لحظه‌ای که بعثی‌ها ما را اسیر کردند تمام ‌تانک‌ها، نفربر‌ها و زرهپوش‌هایشان را به منطقه آوردند و ما را محاصره کردند. از دشمن تَک خورده بودیم که این تَک از طرف ستون پنجم بود. زمانی که بعثی‌ها ما را گرفتند هدفشان این بود که ما را بکشند، آن‌ها قصد نداشتند تا ما را اسیر کنند زیرا ما را به خط کرده بودند تا از رویمان با‌ تانک یا نفربر رد شوند. ابتدا لخت‌مان کردند، چشمان و دستان‌مان را از پشت بستند و کفش‌های‌مان را درآوردند زیرا می‌خواستند ما را زیر‌تانک ببرند اما به مشیت الهی نظرشان تغییر کرد. بیش از 200 نفر در منطقه حضور داشتیم که منطقه‌مان تک خورد. فصل تابستان بود در آن ظهر داغ ما را بالای ‌تانک بسیار داغ نشاندند، به قدری گرم بود که نمی‌توانستیم پایمان را روی زمین بگذاریم زیرا بلافاصله پاهایمان تاول می‌زد. وقتی ما را اسیر کردند همان‌طور به سمت خط ما می‌آمدند تا بتوانند خاکمان را تصرف کنند در همان حال هم ما را با قنداق اسلحه می‌زدند. علاوه ‌بر اینکه چشم‌ها و دست‌هایم بسته بود و زخمی هم شده بودم از ناحیه پشت گوش تیر خورده بودم، نیمی از گلوله داخل سرم و نیمی از آن هم بیرون بود، همان‌جا سرد شده و قفل شده بود، خون فواره می‌زد. وضعیت‌مان خوب نبود در گرمای تابستان با گرسنگی و تشنگی ما را با اسلحه می‌زدند. ما را سوار خودروهای ارتش عراق ‌کردند و هیچ سؤالی نمی‌پرسیدند فقط کتکمان می‌زدند و همه ما را در خودرو می‌انداختند. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد به دلایل مختلف ما را می‌زدند اگر کسی سنش کمی بالا‌تر بود به او اتهام درجه‌داری می‌زدند و به خاطر این که از نظر آنها دروغ گفته بود شکنجه‌اش می‌کردند یا اسرایی که سن‌شان کم بود به اتهام بسیجی امام خمینی شکنجه می‌شدند. بعثی‌ها با بسیجی و سپاهی‌ها مشکل داشتند برای همین خودمان را سرباز معرفی می‌کردیم زیرا آنها متوجه نمی‌شدند متعلق به چه گروهی هستیم. در بین افسرهای عراقی افراد خوب پیدا می‌شدند، افسری بود که او را «سیدعلی» صدا می‌کردیم شیعه و اصل و نسبش به بصره و آبادان ختم می‌شد، می‌گفت که عمو‌زاده‌هایم در خوزستان هستند و خدا کند بتوانیم با آنها رفت و آمد کنیم. 80 نفر در اتاق بودیم و حق صحبت کردن و حق نماز خواندن نداشتیم. حمام وجود نداشت، تا یک سال حمام نرفتم و شپش در اطراف‌مان مانند مورچه رژه می‌رفت. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد اتاق‌های‌مان مانند سوله بود که یک در آهنی به علاوه یک پنجره داشت که رو به اردوگاه باز می‌شد اگر خیلی ارفاق می‌کردند یک سطل آب برای 80 نفر می‌آوردند. گاهی اوقات پیش می‌آمد که یک نفر از اسرا موجی می‌شد و با سر داخل سطل می‌افتاد و مجبور بودیم به او آب بدهیم. روزی یک بار به ما سهمیه آب می‌دادند. از نظر غذایی هم یک یغلوی ارتشی به ما می‌دادند. غذایمان به این صورت بود که بادمجان‌ها را در یک دیگ بزرگ می‌ریختند به آن آب اضافه می‌کردند وقتی رنگش تغییر می‌کرد به هر چهار نفرمان یک یغلوی می‌دادند که به هرکس چند قاشق غذا می‌رسید اما بچه‌ها طاقت می‌آوردند. از سراسر کشور افرادی برای دفاع از کشور آمده بودند که همه با هم دوست و همراه شده بودیم. اما از هم استانی‌هایم با آقای احمد دهباشی که در حال حاضر در بوشهر زندگی می‌کند دوست بودم. تمام لحظات جبهه برای ما خاطره بود، آقای دهباشی عضو بسیج بود، به شوخی به او می‌گفتم اگر عراقی‌ها بیایند به آنها می‌گویم که یا سیدی این احمد دهباشی عضو بسیج است تا دخلت را بیاورند. استراحت برای‌مان معنی نداشت، روزی یک ربع در ساعت 8.30 صبح ما را از اتاق‌ها بیرون می‌بردند تا بتوانیم نظافت کنیم، در همان یک ربع همه باید به خط می‌شدیم و هر اسیری کمتر از یک دقیقه فرصت داشت از دستشویی استفاده کند. 💠ماراه شهدا را ادامه میدهیم👇👇 @varasteghan