#متن زیبا🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگير تا از پل رد شويم.
دختر رو به پدر كرد و گفت: من دست تو را نميگيرم تو دست مرا بگير.
پدر گفت: چرا؟ چه فرقي ميكند؟ مهم اين است كه دستم را بگيري و با هم رد شویم.
دخترك گفت: فرقش اين است كه اگر من دست تو را بگيرم ممكن است هر لحظه دست تو را رها كنم،
اما تو اگر دست مرا بگيري هرگز آن را رها نخواهي كرد!
این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛
هر گاه ما دست او را بگيریم ممكن است با هر غفلت و ناآگاهي دستش را رها كنیم،
اما اگر از او بخواهیم دستمان ما را بگيرد، هرگز دستمان را رها نخواهد كرد!
و اين يعنی عشق...
"دعا کنیم فقط خـــدا دستمونو بگیره"
#زنگ_خبر_وردنجان_رسانه_مردم
https://eitaa.com/vardanjanfory
#متن زیبا🍃
#حتما بخونید🍃
روزی ابلیس بافرزندانش ازمسیری میگذشتند
به طایفه ای رسیدند که درکنار راه چادر زده بودند، زنی رامشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت :
تماشاکنیدکه من چطور بلا بر سر این طایفه می آورم
بعد بسوی آن زن رفت وطنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد.
باتکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت.
زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد.
وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن رابه شدت کتک زد و او را طلاق داد.
فامیلِ زن آمدند و آن مرد رادبه باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد.
بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت . هنوز در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند.
فرزندان ابلیس بادیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟
ابلیس گفت : من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم!
ماهم در اینطور مواقع فکر میکنیم :
کاری نکرده ایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که می نویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی رابشکند، مشکلی ایجادکند
آتش اختلافی برافروزد، و...
بعدازاین وقایع فکرمیکنیم که کاری نکرده ایم،فقط طناب راتکان داده ایم!
مواظب باشیم طنابی راتکان ندهیم
#زنگ_خبر_وردنجان_رسانه_مردم
#وردنجان_چهارمحال_وبختیاری
https://eitaa.com/vardanjanfory
#متن زیبا🌷
#حتما بخونيد 🌷
اتومبیل جلویی آهسته میرفت و من مدام بوق میزدم ،
اما راه نمیداد.
داشتم خونسردیام را از دست
میدادم که يهو چشمم به
نوشته روی شیشه عقبش افتاد:
*راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!*
ديدن این نوشته همه چیز
را در من تغییر داد!
بلافاصله آرام گرفتم،
سرعتم را کم کردم و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم
اما مشکلی نبود.
ناگهان با خودم زمزمه کردم:
اگر آن نوشته پشت شیشه نبود،
من صبوری به خرج میدادم؟
راستی چرا برای بردباری در برابر
مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟
اگر مردم نوشتههایی به
پیشانی خود بچسبانند، با آنها
صبورتر و مهربان خواهیم بود؟
نوشتههایی همچون :
*کارم را از دست دادهام*
*در حال مبارزه با سرطان هستم*
*در مراحل طلاق، گیر افتادهام*
*عزیزی را از دست دادهام*
*احساس بی ارزشی و حقارت میکنم*
*در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم*
*بعد از سالها درس خواندن، هنوز بیکارم*
*مریضی در خانه دارم*
و صدها نوشته دیگر شبیه اینها.
همه درگیر مشکلاتی هستند که
ما از آن چیزی نمیدانیم.
بیائیم نوشتههای نامرئی
همدیگر را درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد.
#زنگ_خبر_وردنجان_رسانه_مردم
#وردنجان_چهارمحال_وبختیاری
https://eitaa.com/vardanjanfory