eitaa logo
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
71 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
خوشحال و مفتخریم از حضور شما خوبان در کانال وارث غدیر 💐 🌺تا نیایی گره از کار جهان وانشود درد ما جزبه #ظهورشماآقا،مداوا نشود🌺 پیشنهادات و تبادل به ادمین کانال⬅️ @qlplll @Khadmalmahdi https://eitaa.com/joinchat/1001783361C187561b0d1
مشاهده در ایتا
دانلود
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 6⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 7⃣4⃣ على (ع) به خليفه خبر مى دهد كه آنها مى توانند به خانه او بيايند. ابوبكر و عُمَر وارد خانه على (ع) مى شوند. سلام مى كنند و مى نشينند. فاطمه (س) به آرامى، جواب سلام آنها را مى دهد ولى روى خود را برمى گرداند. 199 عُمَر نگاهى به ابوبكر مى كند و از او مى خواهد تا سخن خود را آغاز كند. ابوبكر چنين مى گويد: اى فاطمه! اى عزيز دل پيامبر، تو مى دانى كه من تو را بيش از دخترم، عايشه دوست دارم. 200 امّا فاطمه (س) جوابى نمى دهد. آنها برمى خيزند، به راستى آنها كجا مى خواهند بروند؟ آنها جايى نمى خواهند بروند، مى روند آن طرف بنشينند تا روبروى فاطمه (س) باشند. فاطمه (س)، اين بار هم صورت خود را از آنها برمى گرداند، ابوبكر سخن خود را ادامه مى دهد: «اى دختر پيامبر! آيا مى شود ما را ببخشى؟ من براى به دست آوردن رضايت شما، از خانه، ثروت، زن و بچّه و هستى خود دست كشيده ام! ». 201 به راستى آيا ابوبكر راست مى گويد؟ اگر اين خاندان اين قدر پيش او احترام دارند پس چرا دستور حمله به اين خانه و اهل اين خانه را داد؟ فاطمه (س) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه94) همان طور كه روى خود را به ديوار كرده است به او مى گويد: «آيا تو حرمت ما را نگاه داشتى تا من تو را ببخشم؟ »202 ابوبكر سر خود را پايين مى اندازد، هيچ جوابى ندارد كه بگويد. اكنون موقع آن است كه فاطمه (س) از آنها سؤل خود را بكند: شما اينجا آمده ايد چه كنيد؟ ما آمده ايم به خطاى خود اعتراف كنيم و از تو بخواهيم كه ما را ببخشى. من سؤلى از شما مى كنم اگر راستش را بگوييد مى فهمم كه واقعا براى عذر خواهى آمده ايد. هر چه مى خواهى بپرس كه ما راستش را به تو خواهيم گفت. آيا شما از پيامبر شنيديد كه فرمود: «فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟ » آرى، اى دختر پيامبر! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم. شكر خدا كه شما به اين سخن اعتراف كرديد. نگاه كن! فاطمه (س) دست هاى ناتوان خود رابه سوى آسمان مى گيرد و روى خود را به سوى آسمان مى كند و از سوز دل چنين مى گويد: «بار خدايا! تو شاهد باش، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم ». 203 آنگاه رو به آنها مى كند و مى گويد: «به خدا قسم! هرگز از شما راضى نمى شوم، من منتظر هستم تا به ديدار پدرم بروم و شكايت شما را به او بكنم ». 204 اينجاست كه ابوبكر با صداى بلند گريه مى كند: «واى بر من، من از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه95) غضب تو به خدا پناه مى برم، امان از عذاب خدا، اى كاش، به دنيا نيامده بودم و چنين روزى را نمى ديدم! ». عُمَر نگاهى به ابوبكر مى كند و مى گويد: «آرام باش، من تعجّب مى كنم كه چگونه مردم تو را به عنوان خليفه انتخاب كردند، چرا با خشم يك زن، بى قرار مى شوى؟ مگر چه شده است؟ تو يك زن را از خود رنجانده اى، دنيا كه تمام نشده است». 205 📚🖊نویسنده 👈 .... ⛅️ ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 7⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 8⃣4⃣ ابوبكر با شنيدن سخن عُمَر، مقدارى آرام مى شود. فاطمه (س)، سخن عُمَر را مى شنود، براى همين مى گويد: «من بعد از هر نماز شما را نفرين مى كنم». 206 بار ديگر صداى گريه ابوبكر بلند مى شود. عُمَر از جاى خود بلند مى شود، ابوبكر هم برمى خيزد و آنها خانه را ترك مى كنند. آيا به راستى ابوبكر از نفرين فاطمه (س) ترسيد؟ آن طور كه من مى دانم ابوبكر بسيار زيرك است، هدف او از اين سخنان، چيز ديگرى بود. اگر او واقعاً از كردار خود پشيمان شده بود، چرا اين قدر زود از سخن خود دست كشيد؟ معلوم مى شود كه او اين سخنان را از روى واقعيّت نگفت. * * * على (ع)، كنار فاطمه (س) نشسته است، فاطمه (س) خوشحال است كه درس خوبى به خليفه داده است. فاطمه (س) نگاهى به على (ع) مى كند و مى گويد: على جان! تو از من خواستى كه آنها را به خانه راه دهم، آيا آنچه را از من خواستى انجام دادم؟ آرى. حالا من اگر از تو يك چيز بخواهم قبول مى كنى؟ آرى، فاطمه جانم! من از تو مى خواهم كه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه96) وقتى من از اين دنيا رفتم نگذارى اين دو نفر بر جنازه‌ام نماز بخوانند. 207 آرى! فاطمه (س) به فكر اين است كه براى هميشه تاريخ، پيام مهمّى بگذارد. هر كس كه تاريخ را بخواند از خود سؤل خواهد كرد كه چرا ابوبكر بر پيكر دخترِ پيامبر نماز نخواند. * * * خليفه به سوى مسجد مى رود، امّا هنوز دارد گريه مى كند. او با خود فكر مى كند آيا رياست چند روزه دنيا، ارزش آن را داشت كه من فاطمه (س) را از خود برنجانم؟ مردم وقتى گريه خليفه را مى بينند، تعجّب مى كنند، نزد او مى آيند و چنين مى گويند: چه شده است اى خليفه! چرا گريه مى كنى؟ آيا درست است كه هر كدام از شما در كمال آرامش باشيد و مرا به حال خود رها كرده باشيد؟ من به اين بيعت شما نياز ندارم، من ديگر نمى خواهم خليفه شما باشم. مردم تعجّب مى كنند، مگر فاطمه (س) به خليفه چه گفته است كه او اين قدر عوض شده است؟ آرى، ابوبكر از نفرين فاطمه (س)، خيلى ترسيده است. اگر چه فاطمه (س) در بستر بيمارى است، امّا تا جان دارد از حق، دفاع مى كند. مردم نمى دانند چه كنند، چگونه خليفه خود را آرام كنند. سرانجام تصميم گرفته مى شود تا عدّه اى نزد خليفه بروند و به او چنين بگويند: «اى خليفه، اگر تو از مقام خود، كناره گيرى كنى اسلام نابود خواهد شد، امروز بقاى اسلام به خلافت توست، هيچ كس نمى تواند جاى تو را بگيرد». و اين گونه است كه خليفه آرام مى شود. 208 * * * اكنون ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه97) فاطمه (س) لحظه به لحظه بدتر مى شود، او گاهى از هوش مى رود و گاهى به هوش مى آيد. او ديگر براى پرواز به سوى آسمان‌ها آماده است، او مى خواهد به ديدار پدر مهربان خود برود، امشب شب سيزدهم ماه «جَمادى الاولى» است. در اين مدّت، فاطمه (س) چقدر بلا و سختى كشيده است. آيا امشب با من به عيادت فاطمه (س) مى آيى؟ خداى من! گويا امشب در اين خانه خبرهايى است! فاطمه (س) در بستر بيمارى است، نگاه على (ع) به چهره همسرش، خيره شده است. فاطمه (س) چشمان خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند، رو به او مى كند و مى گويد: على جان! من الآن، خوابى ديدم. در خواب چه ديده اى، اى عزيز دلم؟ در خواب، پدرم را ديدم، او در قصر سفيدى نشسته بود، وقتى با او روبرو شدم به من گفت: «دخترم، نزد من بيا كه من مشتاق تو هستم». تو در جواب چه گفتى؟ من به او گفتم: «به خدا قسم، من نيز مشتاق ديدار تو هستم». و پيامبر چه گفت؟ او به من چنين گفت: «تو به زودى مهمان من خواهى بود». 209 📚🖊نویسنده 👈 .... ⛅️ ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 8⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 9⃣4⃣ اشك در چشمان على (ع) حلقه مى زند، او باور نمى كند كه امشب، آخرين شبِ زندگى فاطمه (س) باشد. نگاه على (ع) به صورت فاطمه (س) دوخته شده است. ناگهان فاطمه (س) اين چنين مى گويد: «عليكُم السّلام». على (ع) به خود مى آيد، آيا كسى وارد اتاق شده است؟ تو هر چه نگاه مى كنى كسى را نمى بينى. پس فاطمه (س) به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه98) چه كسى سلام كرد؟ فاطمه (س) رو به على (ع) مى كند و مى گويد: «پسر عمو، نگاه كن، جبرئيل به ديدن من آمده است، الآن او به من سلام كرد و من جواب او را دادم، او به من خبر داد كه امشب، شب آخر زندگى من است و من فردا به اوج آسمان‌ها پرواز مى كنم». 210 آرى، سفر فاطمه (س) قطعى شده است، در آسمان‌ها غوغايى به پا شده است، همه خود را براى مراسم استقبال از فاطمه (س) آماده مى كنند. * * * اكنون، فرصت خوبى است تا فاطمه (س) حرف هاى خود را با على (ع) بزند. على (ع) سر فاطمه (س) را به سينه گرفته است و به شدّت گريه مى كند. قطرات اشك على (ع) بر صورت فاطمه (س) مى ريزد. 211 فاطمه (س) اين چنين سخن مى گويد: على جان! تو بايد در مرگ من صبر داشته باشى، يادت هست در روز آخر زندگى پدرم، او به من وعده داد كه من زودتر از همه به او ملحق خواهم شد، اكنون موقع وعده پيامبر است. على جان! اگر در زندگى از من كوتاهى ديدى ببخش و مرا حلال كن. 212 اى فاطمه! تو نهايت عشق و محبّت را به من ارزانى داشتى، تو با سختى هاى زندگى من ساختى، تو هيچ كوتاهى در حقّ من نكردى. على جان! از تو مى خواهم كه بعد از من با فرزندانم، مهربانى بيشترى داشته باشى، بعد از من با دختر خواهرم، اَمامه، ازدواج كن، زيرا او با فرزندان من مهربان است. فاطمه جان! تو به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه99) زودى حالت خوب مى شود و شفا مى يابى. نه، من به زودى نزد پدر خود مى روم، على جان! من وصيّت ديگرى هم دارم. 213 چه وصيتّى ؟ 📚🖊نویسنده 👈 .... ─═༅𖣔🏴یامهدی🏴𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🏴یامهدی🏴𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 9⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 0⃣5⃣ بدنم را شب غسل بده، شب به خاك بسپار، تو را به خدا قسم مى دهم مبادا بگذارى آنهايى كه بر من ظلم كردند بر سر جنازه من حاضر شوند، آنهايى كه مرا با تازيانه زدند ؛ محسن (ع) مرا كشتند نبايد بر پيكر من نماز بخوانند. 214 چشم، فاطمه جان! من قول مى دهم نگذارم آنها بر پيكر تو نماز بخوانند. 215 على جان! من مى خواهم قبرم مخفى باشد. 216 چشم، فاطمه جان! على جان! از تو مى خواهم كه خودت مرا غسل دهى و كفن نمايى و در قبر بگذارى، على جان! بعد از آن كه مرا دفن كردى، بالاى قبرم بنشين و قرآن و دعا بخوان، تو كه مى دانى من سخت مشتاق تو هستم و چقدر شيداى صداى دلنشين تو هستم! على جان! به سر قبرم بيا، چرا كه دل من به تو انس دارد. 217 فاطمه جان! من وصيّت هاى تو را انجام مى دهم، ولى من هم چند خواسته از تو دارم. چه خواسته اى؟ اگر من در حقّ تو كوتاهى كردم مرا حلال كنى و ببخشى، ديگر اين كه وقتى نزد پيامبر رفتى سلام مرا به او برسانى. اشك در چشمان على (ع) حلقه مى زند، بغض راه گلوى على (ع) را مى بندد، فاطمه (س) منتظر است تا على (ع) سخن خود را تمام كند. مى دانم كه تو هم منتظر هستى ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه100) ، به راستى على (ع) چه مى خواهد بگويد؟ فاطمه جان! وقتى نزد پدر خود رفتى مبادا از من پيش او شكايت كنى. 218 خدايا، منظور على (ع) از اين سخن چيست؟ آرى، او بغضى نهفته در گلو دارد، او اشك مى ريزد و نمى تواند سخن بگويد... على (ع) فقط گريه مى كند، سر فاطمه (س) بر سينه اوست، فاطمه (س)، امانت خدا در دست او بود، فاطمه (س)، تمام عشق على (ع) بود، امّا دشمنان با عشق على (ع) چه كردند؟ در مقابل چشم على (ع)، او را تازيانه زدند، سيلى به صورتش زدند، پهلويش را شكستند و او براى حفظ اسلام صبر كرد، پيامبر از او خواسته بود كه در همه اين بلاها صبر كند. او به پيامبر قول داده بود، بايد بر سر قول خود باقى مى ماند. على (ع) نگاهى به صورت فاطمه (س) مى كند، مى بيند كه فاطمه (س) گريه مى كند، به راستى چرا فاطمه (س) گريه مى كند؟ او كه به زودى به آرزويش كه رهايى از قفس دنيا بود مى رسد، پس چرا اشكش جارى شده است؟ على (ع) رو به او مى كند و مى گويد: فاطمه جان! چرا گريه مى كنى؟ من براى غربت و مظلوميّت تو گريه مى كنم، مى دانم كه بعد از من با سختى‌ها و بلاهاى زيادى روبرو خواهى شد. فاطمه جان! گريه نكن، من در راه خدا بر همه آن سختى‌ها صبر خواهم نمود... 219 📚🖊نویسنده ⛅️ ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 0⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 1⃣5⃣ على جان! از نگاه تو بوى غم مى آيد، گريه مكن كه گريه تو دل مرا مى سوزاند! على جان! من فاطمه تو هستم، مگر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه101) نمى گفتى هر گاه دلم مى گيرد، با نگاه به چهره فاطمه آرام مى گيرم؟ پس چرا به من نگاه نمى كنى؟ چرا سر خود را به زير افكنده اى؟ نكند از سرخىِ چشم و كبودى صورت من غمگين شده اى؟ جانِ فاطمه، سرت را بالا بگير، جانِ من به فداى تو! فاطمه تو، فدايىِ توست: روُحى لَكَ الفِداء... على جان! من بار سفر بسته‌ام و به زودى از پيش تو مى روم، امّا بدان كه تو هميشه در قلب من هستى، پيوند من و تو، هرگز از هم گسسته نمى شود. على جان! با من سخن بگو، غم دل خود را برايم بازگو كن! مى دانم كه وقتى من رفتم، تو هيچ كسى را نخواهى داشت تا با او درددل كنى، تو به بيابان پناه خواهى برد و با چاه سخن خواهى گفت... على جان! وقتى اشك چشم يتيمان مرا ببينى، وقتى نگاه كنى و ببينى حسن و حسين من، زانوىِ غم در بغل گرفته اند، چه خواهى كرد؟ * * * امروز سيزدهم ماه جمادى الاُولى است، هفتاد و پنج روز از وفات پيامبر گذشته است. گروهى از مردم مى خواهند به عيادت فاطمه (س) بيايند، امّا فاطمه (س) گفته است كه به هيچ كس، اجازه ملاقات ندهند. او مى خواهد در اين روز آخر زندگى به حال خودش باشد. 220 سَلمى در كنار فاطمه (س) است. نمى دانم اين خانم را مى شناسى يا نه. او همسرِ ابى رافع است. اين خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پيامبر عشق مى ورزند. 221 سَلمى در زمان پيامبر در خانه آن حضرت خدمت مى كرد، و اكنون، اين افتخار نصيب او شده كه پرستار حضرت فاطمه (س) باشد. 222 على (ع) هم در كنار فاطمه (س) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه102) نشسته است، گاهى فاطمه (س) از هوش مى رود و گاه به هوش مى آيد. فرزندان فاطمه (س) در كنار مادر نشسته اند و آخرين نگاه هاى خود را به او مى كنند. نزديك اذان ظهر است، على (ع) با فاطمه (س) خداحافظى مى كند و به سوى مسجد حركت مى كند. فاطمه (س)، سَلمى را صدا مى زند و با كمك او برمى خيزد، وضو گرفته و لباسى نو به تن نموده و خود را خوشبو مى كند. فاطمه (س) مى خواهد به ديدار خدا برود. او از سَلمى مى خواهد تا چادر نماز او را بياورد. 223 سَلمى، چادر نماز فاطمه (س) را مى آورد و به او مى دهد. هنوز تا اذان ظهر فرصت باقى است. او روى خود را به سوى قبله مى كند و چنين مى گويد: «سلام من بر جبرئيل! سلام من بر رسول خدا! بار خدايا من به سوى پيامبر تو مى آيم، من به سوى رحمت تو مى آيم ». 224 📚🖊نویسنده 👈 .... ⛅️ ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 1⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 2⃣5⃣ فاطمه (س) رو به قبله مى خوابد و چادر خود را به سر مى كشد و به سَلمى_مى گويد: «مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتى مرا صدا بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه من نزد پدر خويش رفته ام». 225 فاطمه (س) دست خود را زير گونه خود مى گذارد و چادر خود را بر سر مى كشد. سَلمى از اتاق بيرون مى رود. صدايى به گوش فاطمه (س) مى رسد، كسى او را صدا مى كند: «دخترم! فاطمه جانم! نزد من بيا كه منتظرت هستم... ». 226 * * * اللّه أكبر، اللّه أكبر. اين صداى اذان ظهر است كه مى آيد، خوب است بروم و فاطمه (س) را براى نماز بيدار كنم. سَلمى مى آيد و فاطمه (س) را صدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه103) مى زند، امّا جوابى نمى شنود. اى دختر پيامبر! باز هم جوابى نمى آيد. نزديك مى آيد، چادر را از روى صورت فاطمه (س) كنار مى زند. واى بر من! فاطمه (س) از دنيا رفته است. او صورت فاطمه (س) را مى بوسد و مى گويد: «سلام مرا به پيامبر برسان». 227 سَلمى شروع به گريه كردن مى كند. در اين هنگام، حسن و حسين (ع) از راه مى رسند. آنها سراغ مادر را مى گيرند. سَلمى جوابى نمى دهد، آنها به سوى مادر مى روند. آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند. حسن (ع) كنار مادر مى آيد و مى گويد: «مادر، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم». او روى مادر را مى بوسد، امّا مادر جوابى نمى دهد. حسين (ع) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: «مادر! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو». سَلمى، حسن و حسين (ع) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر بدهند. آنها در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند. همه صداى گريه حسن و حسين (ع) را مى شنوند، خدايا چه خبر شده است؟ آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند. 228 وقتى على (ع) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود. آرى، داغ فاطمه (س) بر على (ع) بسيار سخت است. عدّه اى بر صورت على (ع) آب مى ريزند. على (ع) به هوش مى آيد و مى گويد: «اى دختر پيامبر، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود؟ » 229 📚🖊نویسنده 👈 .... ⛅️ ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 2⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 3⃣5⃣ على (ع) همراه با فرزندان خود به سوى خانه حركت مى كند. مردم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه104) خبردار مى شوند، غوغايى در شهر به پا مى شود. زنان مدينه همه با هم ناله و زارى مى كنند، گويى كه از صداى شيون آنها، شهر به لرزه در آمده است. آن زن كيست كه به اين سو مى آيد؟ آيا او را مى شناسى؟ او عايشه، همسر پيامبر است، او مى خواهد وارد خانه على (ع) شود، امّا سَلمى، مانع او مى شود: تو نمى توانى وارد اين خانه شوى. براى چه؟ فاطمه (س) وصيّت كرده است كه بعد از مرگ، ما به هيچ كس اجازه ندهيم كنار پيكر او بيايد. آرى، عايشه همان كسى است كه حديث دروغ از پيامبر نقل كرد كه به فاطمه (س)، هيچ ارثى نمى رسد، اكنون او نبايد به كنار پيكر فاطمه (س) بيايد. عايشه خيلى ناراحت مى شود و برمى گردد. 230 نگاه كن! مردم به سوى خانه على (ع) مى آيند. على (ع) از خانه بيرون مى آيد، حسن و حسين (ع) هم همراه او هستند، آنها گريه مى كنند. مردم با ديدن گريه حسن و حسين (ع) به گريه مى افتند. قيامتى بر پا مى شود! همه منتظر هستند تا على (ع)، پيكر فاطمه (س) را به مسجد ببرد تا آنها بر او نماز بخوانند و در تشييع جنازه او شركت كنند. بعضى‌ها مى گويند: «الآن هوا تاريك مى شود، بايد هر چه زودتر مراسم تشييع جنازه را شروع كرد». در اين ميان، على (ع) سخنى به ابوذر مى گويد و از او مى خواهد تا براى همه بگويد. ابوذر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: «اى مردم، تشييع جنازه فاطمه (س) به تأخير افتاده است، خواهش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه105) مى كنم به خانه هاى خود برويد». 231 مردم با شنيدن سخن ابوذر متفرّق مى شوند. آنها خيال مى كنند چون غروب نزديك است، على (ع) مى خواهد فردا مراسم با شكوهى براى فاطمه (س) بگيرد و براى همين، تشييع پيكر فاطمه (س) را به تأخير انداخته است. * * * هوا تاريك شده است و مردم مدينه در خواب هستند، امّا امشب در خانه على (ع)، همه بيدار هستند، على (ع) و سَلمى و فضه و يتيمان فاطمه (س). على (ع) دارد بدن فاطمه (س) را غسل مى دهد، بقيّه كمك مى كنند. فاطمه (س) وصيّت كرده است كه على (ع) او را با پيراهن غسل دهد. 232 على (ع) مى خواهد فاطمه (س) را در پارچه بهشتى كه پيامبر به او دادن است، كفن نمايد. او دارد بندهاى كفن را مى بندد. ناگهان چشمش به فرزندانش مى افتد. آنها دوست دارند براى آخرين بار مادر خود را ببينند. على (ع) آنها را صدا مى زند و مى گويد: «عزيزانم! بياييد و براى آخرين بار، مادر خود را ببينيد». 233 📚🖊نویسنده 👈 .... ⛅️ ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 3⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 4⃣5⃣ يتيمان جلو مى آيند و با مادر سخن مى گويند: «مادر، سلام ما را به پيامبر برسان». صداى گريه آنها سكوت شب را شكسته است. خداى من! چه مى شنوم؟ اين صداى ناله فاطمه (س) است كه به گوش من مى رسد. ناگهان، بندهاى كفن باز مى شود. فاطمه (س) دست هاى خود را باز مى كند و فرزندانش را به سينه مى چسباند. صداى گريه فاطمه (س) با صداى گريه يتيمان در هم مى آميزد. در آسمان غوغايى به پا مى شود. فرشتگان بى تاب مى شوند. صدايى از آسمان به گوش مى رسد: «اى على! يتيمان را از مادر جدا كن، فرشتگان از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه106) ديدن اين منظره به گريه افتاده اند». 234 على (ع) جلو مى آيد و يتيمان را از مادر جدا مى كند. * * * اكنون على (ع)، رو به فرزندش، حسن (ع) مى كند و از او مى خواهد تا برود و به ابوذر خبر بدهد كه وقت تشييع جنازه فاطمه (س) فرا رسيده است. آرى، على (ع) مى خواهد فاطمه (س) را شبانه دفن كند. حسن (ع) همراه با حسين (ع) به خانه ابوذر مى رود. 235 ابوذر هم به خانه سلمان، مقداد، عمّار، عبّاس (عموى پيامبر) و حُذَيفه مى رود و به آنها خبر مى دهد. 236 اين شش نفر در تاريكى شب به سوى خانه على (ع) مى آيند. آنها براى نماز خواندن بر پيكر فاطمه (س) مى آيند. على (ع) جلو مى ايستد و اين شش مرد پشت سر او صف مى بندند، يتيمان فاطمه (س) و سَلمى و فضه هم به صف ايستاده اند. نگاه كن! فرشتگان، فوج فوج به اين خانه مى آيند، جبرئيل را ببين، همه آمده اند تا بر پيكر فاطمه (س) نماز بخوانند. 237 اكنون اين سيزده نفر مى خواهند بدن فاطمه (س) را تشييع كنند. صبر كن! على (ع) مى خواهد دو ركعت نماز بخواند. مولايت به نماز ايستاده است. نماز على (ع) تمام مى شود، او دست هاى خود را رو به آسمان مى گيرد و دعا مى كند. به راستى او با خداى خود چه مى گويد؟ 238 پيكر فاطمه (س) را در تابوتى (كه به دستور خود او ساخته شده است) قرار مى دهند. 239 📚🖊نویسنده 👈 .... ⛅️ ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 4⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 5⃣5⃣ اكنون، على (ع) دستور مى دهد تا دو شاخه درخت خرما را آتش بزنند و در جلو تابوت حركت بدهند. 240 تشييع جنازه آغاز مى شود. صدايى به گوش مى رسد: «او را به سوى من بياوريد». خدايا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه107) !اينصداازكجاست؟ اين صداى قبرى است كه قرار است فاطمه (س) در آنجا دفن شود. آنجا قبرى آماده است، تابوت را همانجا به زمين مى گذارند. على (ع) مى خواهد پيكر فاطمه (س) را داخل قبر بنهد. دو دست ظاهر مى شود و بدن زهرا را تحويل مى گيرد. هيچ كس نمى داند اين دست هاى كيست. 241 على (ع) با قبر فاطمه (س) سخن مى گويد: «اى قبر! من امانت خودم را به تو مى سپارم، اين دختر پيامبر است». اكنون، على (ع)، همه هستى خود را به خاك قبر مى سپارد. ندايى به گوش مى رسد: «اى على! بدان كه من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود». 242 على (ع) بدن فاطمه (س) را داخل قبر مى نهد و چنين مى گويد: «بِسمِ اللّه ِ وَ بِاللّه ِ وَ على مِلّةِ رَسُولِ اللّه ِ. به نام خدا و براى خدا و بر دين رسول خدا! فاطمه جان! من تو را به خدا مى سپارم و راضى به رضاىِ او هستم». 243 همه فرشتگان در تعجّب از صبر على (ع) هستند. او در همه اين سختى و بلاها به رضاى خدا انديشه دارد. على (ع) براى هميشه از فاطمه (س) خداحافظى مى كند و با چشمانى گريان، خشتِ لحد را مى چيند و خاك بر روى قبر مى ريزد، فقط خدا مى داند كه امشب در دل على (ع) چه مى گذرد. * * * على (ع) كنار قبر فاطمه (س) نشسته است، او آرام آرام، اشك مى ريزد. او چه كند؟ غمى بزرگ بر دل دارد، همه هستى او در خاك آرميده است. بغضى نهفته در گلوى على (ع) نشسته است، اشك بر گونه هايش جارى است. اكنون، ديگر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه108) او با چه كسى درد دل كند؟ گوش كن! على (ع) دارد با يك نفر حرف مى زند: «اى پيامبر! امانتى را كه به من داده بودى به تو برگرداندم. به زودى دخترت به تو خواهد گفت كه بعد از تو، اين امّت، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند. از فاطمه خود سؤل كن كه مردم با ما چه كردند». 244 آرى، على (ع)، امانت پيامبر را به او تحويل داده است. على (ع) به ياد آن روزى افتاده است كه پيامبر، دستِ فاطمه (س) را در دست او گذاشت و به او فرمود: «على جان! اين امانت من است». 245 📚🖊نویسنده 👈 .... ⛅️ ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 5⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 6⃣5⃣ چه روزى بود آن روز! روزى كه على (ع) عروس خود را به خانه اش مى آورد، آن روز پيامبر به على (ع) گفت كه فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است. اكنون آن سخن پيامبر در گوش على (ع) طنين انداخته است. اشك در چشم على (ع) نشسته است، به راستى اگر پيامبر از على (ع) سؤل كند كه على جان! وقتى من اين امانت را به تو سپردم، پهلويش شكسته نبود، بازويش كبود نبود ؛ على (ع) چه جوابى خواهد داد؟ * * * همه ايستاده اند و به على (ع) نگاه مى كنند، على (ع) دارد اشك مى ريزد. يك نفر بيايد زير بازوهاى على (ع) را بگيرد و او را از كنار قبر فاطمه (س) بلند كند. عبّاس (عموى پيامبر) جلو مى آيد، دست على (ع) را مى گيرد و او را بلند مى كند. 246 على (ع) آخرين سخن هاى خود را با فاطمه (س) مى گويد: «فاطمه جان! من مى روم، امّا دلم پيش توست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه109) به خدا قسم! اگر از دشمنان، نگران نبودم كنار قبر تو مى ماندم و از اينجا نمى رفتم و همواره به گريه مى پرداختم ». 247 على (ع) برمى خيزد و رو به آسمان مى كند و مى گويد: «بار خدايا، من از دختر پيامبر تو راضى هستم ». 248 آنگاه مقدارى آب روى قبر فاطمه (س) مى ريزد و از قبر فاطمه (س) جدا مى شود. 249 دوست من! گريه بس است! اين كتاب را به كنارى بگذار و برخيز! اكنون، موقع عمل است، بايد به وصيّت فاطمه (س) عمل كنيم. مگر چيزى از همه وصيّت او مانده است؟ آرى، او وصيّت كرده كه قبرش مخفى باشد. 250 چگونه اين كار را انجام دهيم؟ بيا دست به كار شويم. بايد چهل قبر حفر كنيم و آنها را پر از خاك كنيم. عجله كن ما وقت زيادى نداريم، ما بايد در جاى جاى بقيع، قبر بكنيم. چهل قبر آماده مى شود. بايد همه متفرق شويم، به خانه هاى خود برويم. 251 📚🖊نویسنده 👈 .... ⛅️ ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 6⃣
❣﷽❣ 📚 قسمت 7⃣5⃣ صداى اذان صبح بلند مى شود: اللّه أكبر، اللّه أكبر. مردم مدينه از خواب بيدار مى شوند. * * * خليفه در مسجد نشسته است، او منتظر است تا پيكر فاطمه (س) را به مسجد بياورند و او بر آن نماز بخواند. آرام آرام، مردم خود را براى مراسم تشييع جنازه آماده مى كنند. خبرى در ميان مردم رد و بدل مى شود: «ديشب، على، بدن فاطمه را به خاك سپرده است». مردم به سوى قبرستان بقيع مى روند، مى خواهند قبر فاطمه (س) را زيارت كنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو مى شوند. به راستى قبر فاطمه (س) كدام است؟ هيچ كس نمى داند، آيا به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه110) راستى فاطمه (س) در اين قبرستان دفن شده است؟ نكند فاطمه (س) در جاى ديگرى دفن شده باشد؟ مردم، همديگر را سرزنش مى كنند و مى گويند: «ديديد كه چگونه از ثوابِ تشييع جنازه فاطمه محروم شديم، ما حتى نمى دانيم كه قبر او كجاست». 252 مردم زيادى در بقيع جمع مى شوند. آنها با خود فكر مى كنند كه چرا فاطمه (س) را مخفيانه به خاك سپردند؟ چرا قبر او نامعلوم است؟ اين كار پيام سياسى مهمّى براى همه دارد، اين كار، فريادِ بلند اعتراض است. نگاه كن! خليفه و عُمَر دارند به اين سو مى آيند. قبر فاطمه (س) معلوم نيست در كجاست؟ عُمَر عصبانى مى شود. او مى داند مخفى بودن قبر فاطمه (س)، براى تاريخ، يك علامت سؤل بزرگ است. هر كس كه تاريخ را بخواند با خود خواهد گفت: «چرا قبر فاطمه (س) مخفى است؟ »، جواب اين سؤل، آبروى خلافت را مى برد. او مى خواهد هر طور شده است اين علامت سؤل را پاك كند. بايد خليفه بر پيكر فاطمه (س) نماز بخواند. عُمَر مى خواهد اين قبرها را بشكافد و پيكر فاطمه (س) را از قبر بيرون بياورد تا خليفه بر آن نماز بخواند. 253 در اين ميان نگاه عُمَر به مقداد مى خورد به سوى او مى رود و مى گويد: چه موقع فاطمه را دفن كرديد؟ ديشب. چرا اين كار را كرديد؟ چرا صبر نكرديد تا ما بر پيكر دختر پيامبر نماز بخوانيم؟ خود فاطمه وصيّت كرده بود كه تو و خليفه بر او نماز نخوانيد. عُمَر عصبانى مى شود، به سوى مقداد حمله مى كند و شروع ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه111) به زدن او مى كند، آن قدر مقداد را مى زند تا خسته مى شود. مقداد از جا بلند مى شود، خون از سر و صورت او مى ريزد. اكنون موقع آن است كه مقداد با مردم سخن بگويد: «اى مردم! دختر پيامبر از دنيا رفت در حالى كه بعد از دو ماه، زخم پهلوى او خوب نشده بود، آيا مى دانيد چرا؟ براى اين كه شما با غلاف شمشير به پهلوى او زديد». 254 ✍يك قسمت ديگر مانده 📚🖊نویسنده ⛅️ ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
❣﷽❣ 📚 #فریاد_مهتاب #خاطرات_مظلومانه_مادر_مدینه #السلام_عليك_فاطمة_الزهرا_سلام_الله_عليها قسمت 7⃣
❣﷽❣ 📚 8⃣5⃣ آرى، شما كه با فاطمه (س) اين گونه برخورد كرديد چگونه توقّع داريد كه او اجازه دهد شما در تشييع جنازه او حاضر شويد؟ * * * على (ع) در خانه نشسته است كه به او خبر مى دهند عمرمى خواهد قبرها را بشكافد تا پيكر فاطمه (س) را پيدا نمايد. على (ع) برمى خيزد. شمشيرِ ذو الفقار را در دست مى گيرد و از خانه بيرون مى آيد. نگاه كن! او چقدر خشمگين است، رگ هاى گردن او پر از خون شده است. عُمَر جلو مى آيد و مى گويد: «اى على! اين چه كارى بود كه تو كردى؟ ما پيكر فاطمه را از قبر بيرون مى آوريم تا خليفه بر آن نماز بخواند». على (ع) دست مى برد و عُمَر را با يك ضربه بر زمين مى زند و روى سينه او مى نشيند و مى گويد: «تا امروز هر كارى كرديد من صبر كردم، امّا به خدا قسم، اگر دست به اين قبرها بزنيد با شمشير به جنگ شما مى آيم، به خدا، زمين را از خون شما سيراب خواهم نمود». 255 همه على (ع) را مى شناسند، اگر على (ع) قسم بخورد به قسم خود عمل مى كند. چه كسى مى تواند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه112) در مقابل شمشير على (ع) ايستادگى كند؟ ابوبكر در فكر نجات عُمَر است، چه كند، چگونه على (ع) را آرام كند؟ جلو مى آيد و به على (ع) مى گويد: «تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن، ما از تصميم خود منصرف شديم، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم». 256 على (ع)، عُمَر را رها مى كند و مردم متفرّق مى شوند. آرى، على (ع) به فاطمه (ع) قول داده بود كه قبر او براى هميشه مخفى بماند. على (ع) خيلى دلش مى خواهد كنار قبر فاطمه (س) برود. فاطمه (س) از او خواسته است كه على (ع) بر سر قبر او برود و قرآن بخواند. اشك در چشم على (ع) حلقه زده است، او دلش مى خواهد به كنار قبر فاطمه (س) برود. امّا بايد تا شب صبر كرد، وقتى كه هوا تاريك تاريك شود على (ع) به ديدار فاطمه (س) خواهد رفت و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت. به راستى او با همسر سفر كرده اش چه خواهد گفت؟ جا دارد او اين گونه با او سخن گويد: فاطمه جانم! سرانجام ديشب، نيمه شب، من از همه چيز باخبر شدم. وقتى در تاريكى شب، پيكر تو را غسل مى دادم، دستم به زخم بازوى تو رسيد. دلم مى سوزد. چرا هرگز از زخم بازويت به من چيزى نگفتى؟ پايان. بانوى من! تو خود مى دانى كه هنگام نوشتن اين كتاب، چقدر بر مظلوميّت تو گريستم، اين قلم، نيازمند نگاه توست، عشق تو در دلم زبانه مى كشد... به راستى چه كسى جز تو شايستگى مقام شفاعت را دارد؟ آن روزى كه ندا دهنده اى در ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(صفحه113) آسمان ندا مى دهد كه چشمان خويش را فرو گيريد تا فاطمه دختر محمّد9 گذر كند! چگونه باور كنم كه در آن روز، مرا و خوانندگان اين كتاب را فراموش مى كنى و ما را در غربت و تنهايى رها مى كنى؟ هرگز! هرگز! تو مادر مهربانى‌ها هستى! همه ما منتظر آن روز باشكوه هستيم! روزى كه تو دست ما را بگيرى و... ان شاءالله اين مطالبى كه در پنجاه و هشت قسمت مجموعه حقايقى از مظلوميت حضرت زهرا سلام الله عليها با اسناد و ادله از معتبرترين كُتب اهل سنت و كُتب مفاخر شيعه استفاده كامل برده باشيد از مجموعه كتاب بسيار ارزشمند (( فرياد مهتاب )) با نويسندگى جناب (( دكتر مهدى خُدّاميان آرانى )) كه ان شاءالله اجر دنيوى و اُخروى را از دستان مبارك حضرت صديقه كبرىٰ فاطمة الزهرا سلام الله عليها دريافت كنند 📚🖊نویسنده 👈 ⛅️ زهراقراربده 🤲 ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─ ‎‌‌‎‌‎‌ @rangeasheghane ─═༅𖣔🌺یامهدی🌺𖣔༅═─