6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖 محبوبیت مردمی آيت الله العظمی صافی گلپایگانی رضوانالله تعالی علیه و تشییع بسیار با شکوه
@varesoon
@varesoon_safi
توسّل به حضرت اباالفضل علیه السلام!
آیت الله العظمی شبیری زنجانی:
حاج میرزا فخرالدین فرزند آسیّد علی جزایری است که از علمای درجه اول تهران بود. او شاگرد حاج شیخ عبد الکریم حائری و در تحلیل مسائل اجتماعی خیلی قوی بود. مرحوم حاج میرزا فخرالدین جزایری نقل میکرد: یک وقت ناراحتی چشم پیدا کردم. پیش دکتر امین الملک (که زمانی وزیر بهداری بود) رفتم. وی متخصّص چشم و اوّلین چشم پزشک تهران بود و بعداً به دکتر مرزبان لقب پیدا کرد. دکتر امین الملک چشمم را عمل کرد. حاج میرزا فخرالدین میگفت: من از حاج آقا جمال اصفهانی (برادر حاج آقا نورالله و آقا نجفی اصفهانی) شنیده بودم که خواندن این ابیات برای توسّل خیلی مؤثر است:
ای ماه بنی هاشم، خورشید لقا عباس
ای نور دل حیدر، شمع شهدا عباس
از محنت و درد و غم، ما رو به تو آوردیم
دست من مسکین گیر، از بهرخدا عباس
در میان اهل دعا معروف است که این شعر تأثیر فوق العادهای دارد اگر چه از نظر شعری ارزش چندانی ندارد. این شعر را خواندم و خوابیدم. در خواب به من گفتند که به «حاج شیخ» هم متوسّل شوید. «حاج شیخ» در اصطلاح ما به حاج شیخ عبدالکریم حائری (مؤسس حوزه) اطلاق می شد. از خواب بیدار شدم و فاتحهای برای آقای حاج شیخ خواندم و دوباره خوابیدم. در خواب دیدم: در دریا افتادهام و درحال غرق شدن هستم. شخصی بیرون آب بود. به من فرمودند:
دستت را به من بده و اشاره کرد و مرا نجات داد!
از او پرسیدم: شما کیستید؟ فرمودنذ: عباس!
این واقعه همان شبی واقع شد که من چشمم را عمل کردم. فردا دکتر امین الملک چشمم را معاینه کرد و گفت: آقا سیّد، معجزه کردی؟! گفتم چطور؟ گفت: آن چشمی که من دیده بودم و عمل کردم، چشم نبود. چه اتفاقی افتاده؟ گفتم: بله، معجزه شده است و ماجرای توسّلم به حضرت اباالفضل علیه السلام را برایش نقل کردم.
.
جرعهای از دریا، ج ۳،ص۵۷۵، سید موسی شبیری زنجانی، نشر موسسه کتاب شناسی شیعه.
@sireyefarzanegan
@varesoon
🔸مردم فکر می کنند اولیاء خدا روزی هزار رکعت نماز می خوانده اند که این طوری شدند. خیر؛ آنها فقط در اثر داشتن صفات عالیه به این جا رسیدند؛
🔹صفات عالیه انسان را ده فرسخ ده فرسخ جلو می اندازد. یک خشم فرو خوردن آدم را از هزار رکعت نماز زودتر به خدا می رساند، یک دل شاد کردن تو را خیلی زودتر می رساند، یک مادر خوشحال کردن زودتر می رساند. از اینجا باید شروع کنیم. اینجا را درست کن بعد هزار رکعت نماز خودش می آید، خودت مشتاق می شوی.
@bazmeghodsian
@varesoon
🍃 مرحوم آیت الله کوهستانی (ره) در این اواخر عمر بسیار نگران آخرتش بود ، با همه زهد و ورع ، خود را دست خالی می دید .
🍃 از این رو هرگاه برخی از شاگردان او از قبیل شهید هاشمی نژاد و دیگر فضلا که از مشهد به حضورشان می رسیدند ، می فرمود : «سلام مرا به امام رضا علیه السلام برسانید ، و بگویید شیخ محمد دارد می آید ، ولی دست خالی است».
🍃 فرزندشان می گوید : روزی یکی از علمای منطقه در محضرش حضور داشت ، وقتی نگرانی ایشان را از سفر آخرت مشاهده نمود به ایشان عرض کرد : شما کارها و وظایفتان را به خوبی انجام دادید ، و نباید مشکلی داشته باشید .
🍃 آقا با چهره ای برافروخته در جوابش فرمودند : چه می گویی ؟
✨امامی مثل علی (علیه السلام) وقتی که می خواهد از دنیا برود می گوید : نمی دانم خدا با من چه طور می خواهد معامله کند ؟ !✨
@varesoon
✅ حضرت آیتالله بهجت:
🔸ما چند نفر را دیدیم که کشته کار بودند، و پیش همه معلوم بود؛ یکی شیخ انصاری رحمهالله و دیگری صاحب جواهر رحمهالله.
📝راستیراستی، خودشان را میکشتند و از مصادیق «مِدادُ الْعُلَماءِ أَفْضَلُ مِنْ دِماءِ الشهَداءِ؛ مداد علما از خون شهیدان برتر است» بودند.
🔹یک دوره فقه استدلالی مبسوط از صدر اسلام تا به حال نظیر جواهر نوشته نشده است.
📚در محضر بهجت، ج٢، ص١٨٠
@varesoon
@varesoon_bahjat
✅حجت الاسلام موسوی مطلق:
🔻من خیلی علاقه مند بودم که علت انقلاب معنوی آقای قاضی را بدانم.
🔹روزی به خدمت یکی از شاگردان علامه قاضی بودند رسیدم و از ایشان شنیدم که علامه قاضی فرمودند:
🔻اوایل سلوک برای من هیچ فتح بابی نمی شد و شیوه من این طوری بود که نماز مغرب را در حرم امام حسین (علیه السلام) و نماز عشا را در حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می خواندم. یک روز که در راه رفتن به نماز عشا به طرف حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می رفتم ، سیدی در حالی که دستشان را تکان می دادند ، با لحن خاصی به من گفتند :
🔻"آقای قاضی ، امروز ملجأ تمام اولیاء حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) است ."
🔹علامه قاضی فرموده بودند :
🔻این را که به من گفتند ، من حالم عوض شد ، و بی حال افتادم روی زمین ، پس از آن خودم را به زحمت به حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) رساندم و به ایشان متوسل شدم و از آن به بعد ، برای من فتح باب شد ."
بردار حجاب از رخ ای دلبر حسن
در ظلمت شب راهنمایی خواهم
من در این بادیه صاحبنظری می جویم
راه گم کرده ام و راهبری می جویم
📚کتاب در محضر افلاکیان / ص69
@varesoon
✅العبد محمدتقی بهجت:
🔻خیلی دیده یا شنیده شده است که عوام به حرم حضرت ابوالفضل (سلاماللهعلیه) یا حضرت امیر (علیهالسلام) آمدهاند و با توسل به آنها فوراً حاجتشان را گرفتهاند.
📚رحمت واسعه، ویراست سوم، ص٢۵٧
@varesoon
@varesoon_bahjat
✅آیت الله سید احمد نجفی:
🔻یک شب در ایام محرم ، آیت الله حق شناس که در جهرم به سر میبردند ، سراسیمه از خواب بیدار شدند و اطرافیان را بیدار کردند و سراغ شخصی به نام داش منصور را می گیرند!
🔹اطرافیان میگویند:
🔻آقا این شخصی که شما سراغ او را میگیرید وجهۀ خوبی ندارد و به فسق و فجور معروف است.
🔻آیت الله حق شناس میفرمایند هرکه هست و هر چه هست او رابیاورید ؛ صبح روز بعد اطرافیان درب خانه داش منصور میروند و خانواده اش میگویند که به لار رفته و به این زودی ها برنمیگردد ، به لار میروند و بعد از مدتی او را پیدا میکنند و به محضر آقای حق شناس میاورند.
🔹داش منصور تا آقا را می بیند عرضه میکند:
🔻بخدا من خلافی نکرده ام چون در اینجا آبرو نداشتم تصمیم گرفتم ایام محرم به لار بروم و آنجا عزاداری کنم.
🔹آیت الله حق شناس او را در بغل میگیرد و ابراز محبت میکند و میفرماید:
🔻چه کرده ای که آزاد شدۀ امام حسین شده ای؟
🔻متوجه منظور آقا نمیشود تا ایشان خوابی را تعریف میکنند و منصور میگوید قبل از رفتن به لار به سراغ برادر همسرم رفتم که خانواده ام را به او بسپارم که گفتند به منزل حاج بُنکدار رفته ، رفتم و دیدم عده ای جمع شده اند تا آتش زیر دیگ(نذری) را که خاموش شده بود روشن کنند که من رسیدم از من کبریت خواستند و من آتش زیر دیگ را روشن کردم!
🔻آیت الله حق شناس او را از قبل نمی شناخت اما در عالم رویا دیده بود بواسطه روشن کردن یک کبریت او را از آتش دوزخ نجات داده اند و بعدها داش منصور عبدی مطیع در برابر مولای خود میشود.
@varesoon
✅علامه حسنزاده آملی(ره):
🔻آمل در مسجدی مشغول درس و بحث و اقامه نماز شدم. روز دوم که پس از نماز به منزل آمدم، پس از خوردن ناهار آماده استراحت شدم ولی بچه ها با سر و صدا و بازی نگذاشتند و من که خسته بودم با بچه ها و مادرشان دعوا کردم در حالی که نباید دعوا می کردم، در محیط خانه پدر باید با عطوفت رفتار کند، لذا پس از لحظاتی ناراحت شدم به حدی که اشکم جاری شد.
🔹از خانه بیرون رفتم و مقداری میوه و شیرینی برای بچه ها خریدم تا شاید دلشان را به دست آورم و از ناراحتی ام کاسته شود ولی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرموده اند:
🔻«دلی را نشکن که اگر شکسته شد قابل التیام نیست، چنانچه اگر ظرف سنگی شکست با لحیم اصلاح نمی شود.»
🔻زمین و آسمان بر من تنگ شد واحساس کردم که نمی توانم در آمل بمانم. از آمل بیرون آمده و به قصد عزیمت به تبریز و محضر آقای الهی به تهران آمدم. پاسی از شب گذشته بود، به خیابان باب همایون رفتم وپس از تهیه بلیط عازم تبریز شدم. هنگام اذان صبح به تبریز رسیدم و به مدرسه طالبیه رفتم.
🔻وقتی در زدم خانمی پشت درآمد. خودم را معرفی کردم و پرسیدم:آقا تشریف دارند؟
پس از چند لحظه آقا خودشان آمدند و پس از خوشامد گویی مرا به منزل بردند. پس از احوالپرسی اظهار داشتند من نمی دانستم شما قم هستید یا آمل، لذا می خواستم نامه ای به اخوی (علامه طباطبایی) بنویسم تا آن را به شما برسانند.
🔹با تعجب پرسیدم:
🔻آقا چه اتفاق افتاده که می خواستید مرا درجریان بگذارید؟
🔹فرمودند:
🔻من(در عالم کشف) خدمت آقای قاضی مشرف شدم و سفارش شما را به ایشان کردم ولی آقای آملی، ایشان از شما راضی نبودند!
🔹با شنیدن این جمله تا لاله گوش سرخ شدم. عرض کردم: آقا، چطور؟ چرا راضی نبودند؟
🔹فرمود: ایشان به من گفتند:
🔻آقای آملی چطور هوس این راه را دارد، درحالی که با عائله اش این طور رفتار می کند؟!
🔹بعد فرمود: حاج آقای آملی، داستان رفتار با عائله چیست؟ زبانم بند آمد و اشکم جاری شد و بالاخره ماجرا را به ایشان عرض کردم
🔹فرمود:
🔻«آقا! چرا؟ این ها امانت خدا در دست ما هستند؟»
🔹به قم بازگشتم و ماجرا را خدمت علامه طباطبایی عرض کردم، ایشان هم تعجب کرد و پس از سکوت زیادی فرمود:
🔻« آقای قاضی بزرگ مردی بود!»
@varesoon