هدایت شده از تبلیغات حــقــــ👽ــــایـق بــرگ ریــزون
.
اون روز بیخبر از همه جا با خواهرم قرار گذاشته بودیم برای تدارک عروسی برادرم بریم خرید، صبح بعد از تماس خواهرم زمانی که میرفتم از خونه بیرون متوجه رفتار های خاص شوهرم شدم که دور و بر دختر 20 ساله و مجردمون میچرخید..
در حین خرید بودم که گوشیم رو باز کردم و دیدم 48 تماس از دست رفته دارم.وقتی زنگ زدم صدای دخترم بود که با گریه و شیون میگفت مامان بابا بابا..
گوشی قطع شد از شدت استرس دستام میلرزید با هزار بدبختی با خواهرم رسیدم خونه.... #ادامه 👇
https://eitaa.com/joinchat/771883371C0ce6885cf9
چندماه بعد از ازدواجمون همسرم تاکید داشت که شبا پیش مامانش بخوابیم آخه چندسالی بود پدرش به رحمت خدا رفته بود با اینکه از این وضعیت ناراضی بودم ولی بخاطر آرامش زندگیم قبول میکردم تا اینکه یه شب مادر شوهرم گفت امشب نیاین پیش من شوهرتو راضی کن تو اتاق خودتون بخوابین، همینکارو کردم ولی نیمه های شب از سر کنجکاوی بلند شدم رفتم تو اتاق مادر شوهرم، خدا نصیب نکنه از صحنه ای که دیدم دنیا دور سرم چرخید... #ادامه👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2