eitaa logo
وصف زلال
93 دنبال‌کننده
153 عکس
280 ویدیو
1 فایل
که بد بخاطر امیدوار ما نرسد... . اینجا روایت های زنان رو می‌نویسم
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 هرچیزی یه دوره‌ای داره! نگران دردهات نباش میگذره... سید مصطفی موسوی این قاب کوچیک رو چند سال پیش برای تولد آقای پسر گرفتم کنار بقیه هدیه‌هاش، اون موقعی که می‌خواستن از من جداش کنن، حال بدی داشتم و تصور نبودنش ... اصلا نمیخواستم بدونم چطوره... حالا دوره این درد هم گذشت و آقای پسر به سن قانونی رسیده...
🎉 تولد ۳۹ سالگیم .. 💠 خدایا فقط خودت و خودم خبر داریم که چکارا برام نکردی تا به اینجا رسیدم سخت بود ولی چون با تو بود شیرین بود ▪️البته تولدم روز شهادت امام صادق عليه السلام بود که دیشب غافلگیرم کردن ممنون از همه اتون هدیه هایی که خاص بود رو گذاشتم: اولی گلم که زحمت تمام کارها رو کشیده بود دومی کار دست خواهرزاده ده ساله ام هست، خیلی برام ارزشمنده که خودش درست کرده، گفت برای برات درست کروم که دوست داری سبز بپوشی سومی هم برادرزاده پنج ساله ام درست کرده، با یه شکلات برام آورده بود و مامان خوش سلیقه اش هم که زحمت پختن رو کشیده بود پ.ن ۱: بچه بیارید، وقتی بزرگ بشن خیلی خوبه و باحاله پ.ن ۲: از همه عزیزانم که دیشب خوشحالم کردن خیلی ممنونم، همیشه شاد باشید پ.ن ۳: لبت تون خندون، تن تون سلامت، دل تون شاد باشه تا ابد
❤️ خدا بعضیا رو یه تیکه مهربونی و عشق آفریده و قطعا تو یکی از فرشته های خدا روی زمینی عزیزم 🎂 امروز برای تولدم اومد و من و غافلگیر کرد، همه چی تمامی گلم پ.ن: عکس اول در حال نماز بود...
وصف زلال
پنج سال پیش جدا شدیم، طلاق توافقی بود و من تمام حق و حقوقم رو بخشیده بودم، فقط گفته بودم بچه ها با هر کس بود خونه دست اون باشه (نه مال اون) و پدر بچه‌ها خودش گفت بچه‌ها پیش شما باشن و منم از خدا خواسته قبول کردم که پیش بچه‌ها باشم. متاسفانه بعد از جدایی، زیر توافق زدن و با یه بنگاه‌دار اومدن خونه تا خونه رو بفروشن، و من هیچ کاری نمیتونستم بکنم چون موقع جدایی نیومده بودن بریم محضر تا توافق رو ثبت کنیم و بهم گفته بودن "ما که به هم داریم چرا بریم و خرج الکی بکنیم!!" خلاصه من مجبور شدم با هر جون کندنی بود پول خونه رو جور کنم و ازش بخرم، هیچ حمایتی هم نمی‌شدم چون خانواده‌ام موافق نبودن که بچه‌ها رو نگهدارم و در نتیجه این خونه به این بزرگی هم لازم ندارم. . تا چند سال بعد من استخوون خورد کردم تا قسط‌های وام‌های متعددی که گرفته بودم رو بدم در حالی از لحاظ روحی هم خیلی خراب بودم، یه جاهایی کم می‌آوردم ولی خب خدا نمیذاشت درمونده بشم. تا شد اولین عیدغدیر بعد از جدایی، خیلی از اطعام دادن و ثوابش شنیده بودم. منم دلم خواست بتونم یه کاری بکنم، گفتم خانواده خودم رو دعوت کنم و ناهار بدم، وقتی رفتم سر فریزر دیدم فقط به اندازه اون مهمونی گوشت دارم، و همه رو برای قیمه غدیر استفاده کردم، و بعدش فریزر من خالی بود. مهمونی خوبی شد به لطف خدا و امیرالمؤمنین و غذا واقعا طعم متفاوتی داشت. یادمه بعدش خیلی دستم خالی بود و نگران شده بودم، یه تفال به زدم، این غزل اومد: حافظ قلم مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشه باطل یه دفعه یاد اطعام غدیر افتادم و خیالم راحت شد که و حواس شون به من هست. آره حواس‌شون بود، و چه خوب بود. از اون به بعد من می‌دیدم راه‌ها برای من داره باز میشه، یه اتفاقایی می‌افتاد که من اصلا حساب نکرده بودم و فکرشم نمیکردم. . پ‌.ن۱: اگه دوست داشتید بهم بگید یه داستان غدیر دیگه‌ام رو هم براتون تعریف کنم. پ.ن۲: به هیچ کس اعتماد نکنید، به هیچ کس، هر توافقی میکنید، هر قول و قراری می‌ذارید شاهد بگیرید و یا محضری کنید به روشنفکر بودن، طلبه بودن، کرواتی بودن و ... آدما نگاه نکنید. پ.ن۳: خدا و امیرالمؤمنین کمک کنن امسال هم بتونم یه قدمی بردارم، تازه احتمالا امسال هم یه چیز خوب میگیرم 😇 @vasfezolal
102.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 دلگرمی و امیدتون تو زندگی چیه؟ یا آرزویی که اگر بهش برسید آرووم میشید. چند وقت پیش تو پذیرایی نشسته بودیم و یه برنامه در حال پخش بود، انگار مادر و پدرها باید جواب یه سری سوال از علاقه و واکنش فرزندشون رو میدادن که همون رو از بچه هم میپرسیدن، تا ببینه چقدر درسته و چقدر شناخت دارن از هم. چند تا تیکه کاغذ آوردیم و روی هر کدوم به تعدادمون به غیر از پاسخ دهنده ستون کشیدیم (مامان، آبجی خانم، آقای داداش و آقای پسر) بعدش هم رنگ و غذا و میوه و آرزو رو ردیف کردیم کنار ستون‌ها، هر کس کناری نشست و برگه‌اش رو در مورد بقیه پر کرد. نتیجه جالب تو بخش آرزو بود، همه بچه هام آرزوی من رو می‌دونستن و یه تم داشت جوابشون، آرزوی من خوشبختی و عاقبت بخیری بچه‌هام هست. از خیلی از خوشی‌ها و آرزوهام بخاطرشون گذشتم، خدا رو شکر اینو درک کردن و ان شاءالله براش تلاش کنن...
🌱 امانتی بودی در دست من و چه بزرگ امانتی بودی خودت می‌دانستی که خوشبختی تو آرزو و دغدغه من هست امروز به آرزویم رسیدم و تو این امانت الهی را که با سختی به تنهایی پروراندم به امانت سپردم 🍃 از آرزوهای خودم گذشتم و خوشحالم به آرزویت رسیدی اون هم در حرم بانوی آب و آینه حضرت معصومه جانم سلام الله علیها