eitaa logo
وصل خوبان
14.9هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.6هزار ویدیو
215 فایل
🌷...راه شهیدان ادامه دارد...🌷 آدرس وصل خوبان در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/vaslekhooban ارتباط با کانال: @vaslekhooban_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷وداع سوزناک فرزند شهید جهادگر بسیجی جمال کریمی با پیکر مطهر پدرش. ✅ @vaslekhooban
💠چه مزه ای دارد،صبح زود، تو باشی و خلوت ناب گلزاری که لبریز از لاله است🌷🌷 🕊صبح شورانگیز ۲۹ تیر زیارت شهدا...بسم الله ✅ @vaslekhooban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢واکنش سرداردلها به تجمع زباله‌ها های دور ریخته ملت ایران ( منافقین) و حامیان ریز و درشتشان... ✅ @vaslekhooban
2053-fa-asrare-jange-tahmily-be-revayate-osaraye-araqy-new_5787221092783358448.apk
5.08M
💢اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی 🔶روایت هایی از پشت پرده های بعضی اتفاقات جنگ درپشت خاکریزهای دشمن بعثی. ✅ @vaslekhooban
💢جدال با مرگ💢 ♦️زهرا قربانی،پرستار۴۰ ساله بیمارستان ولایت قزوین که کرونا گرفته، حالا به‌ غیر از پرستاری،دغدغه مهم‌تری هم دارد.او مادر است وعلاوه بر آن سرپرست خانواده. این شیرزن مدافع سلامت از عوارض بیماری کرونا وضعف ریه و از روزهایی میگوید که فقط به معجزه دلخوش کرده بود... 🔶ادامه... ✅ @vaslekhooban
وصل خوبان
#مدافعان_سلامت #کرونا 💢جدال با مرگ💢 ♦️زهرا قربانی،پرستار۴۰ ساله بیمارستان ولایت قزوی
💢جدال با مرگ💢 🍃راستش قبلاً شنیده بودم آخرین حسی که در انسان از کار می‌افتد حس شنوایی است؛ اما تجربه‌اش نکرده بودم. شنیده بودم وقتی آدمی در حال احتضار است بهتراست بالای سرش حرف‌های خوب بزنند؛ اما تجربه‌اش نکرده بودم. شبیه به جسم بی‌جانی به تخت بیمارستان چسبیده بودم و همه کلمه‌ها و جمله‌ها رامی‌شنیدم. آخری‌ها یک کلمه در میان می‌شنیدم.صدای غم‌آلود همکارانم را می‌شنیدم که داشتند از من قطع امید می‌کردند.فریاد می‌زدم، «نه! من هستم. دارم می‌جنگم. به من کمک کنید.»؛ اما هیچ‌کسی صدایم را نمی‌شنید. قلبم داشت می‌ترکید از فشار عجیبی که روی آن حس می‌کردم. قلبم به‌سرعت خون را تلمبه می‌کرد؛ اما هرلحظه کار قلب سخت‌تر می‌شد چون اکسیژنی در کار نبود. با همه توانم نفس می‌کشیدم؛ اما انگار وزنه بزرگی روی قفسه سینه‌ام سنگینی می‌کرد. هر چه بیشتر تلاش می‌کردم، کمتر موفق می‌شدم تا کمی، فقط کمی اکسیژن را به درون ریه‌هایم جای بدهم.کاش اینتوبه ام نکنید...  صدای دکتر را می‌شنیدم که می‌گفت: «سطح هوشیاری در حال پایین آمدن است.» دلم میخواست خودم بلند شوم فشار کپسول اکسیژن را بیشتر کنم. اما مثل مرده‌ای روی تخت افتاده بودم. همکارانم، دیگر کاری از دستشان ساخته نبود من مانده بودم معلق، بین مرگ وزندگی.هوا می‌خواستم و نبود. انگار ریه‌هایم پرشده بود از سیمان و هرلحظه آبی بر آن ریخته می‌شد و سیمان درون ریه‌هایم سفت‌تر و سفت‌تر. آن‌قدر صداها را خوب می‌شنیدم که گاهی فکر می‌کردم همه‌جا را می‌بینم، درحالی‌که چشمانم بسته بود. توان هیچ اشاره‌ای هم نداشتم. بازهم صدای دکتر را شنیدم که خطاب به همکارانم می‌گفت: «وسایل اینتوبه را بیاوردید. تخت را پایین کشید بالای سرم ایستاد. همیشه همین‌طور بود برای اینتوبه کردن (فرستادن لوله به داخل ریه‌ها و وصل کردن ریه به دستگاه) همیشه بالای سر بیمار می‌ایستادیم تا بر بیمار تسلط داشته باشیم. خودم همیشه در این شرایط دست راست دکترهای بی‌هوشی بودم و برای اینتوبه کردن به دکترها کمک می‌کردم. حالا خودم زیردست دکتر بودم و همکارم درست در جایگاه من ایستاده بود و آماده برای اینکه یک شانس یک‌درصدی برای زنده ماندن به من بدهند. این بار صدای دکتر را از نزدیک سرم شنیدم که می‌گفت: «نگران نباش نجاتت می‌دهیم تو زنده می‌مانی به خاطر بچه‌هایت زنده می‌مانی، با من همکاری کن تا لوله‌ها را به ریه‌ات بفرستم تا از این زجر کشنده نجات پیدا کنی» خودم خوب می‌دانستم که اگر به دستگاه وصل شوم احتمال زنده ماندنم پایین‌تر می‌آید. فریاد می‌زدم: «می‌خواهم دوام بیاورم. من را اینتوبه نکنید. من طاقت می‌آورم.» بازهم هیچ صدایی از من درنمی‌آمد. چهره یک‌به‌یک بیمارهایی که اینتوبه شده بودند به مغزم هجوم آوردند لحظه‌های سختی بود. در این مدت تنها چندنفری از اینتوبه و دستگاه جان سالم به دربردند؛ اما بیشتری‌ها نه! با همه وجود فریاد می‌زدم که به من فرصت بدهید مقاومت می‌کنم، ریه‌های من را لوله‌گذاری نکنید. 🔶ادامه... ✅ @vaslekhooban
وصل خوبان
#مدافعان_سلامت #کرونا 💢جدال با مرگ💢 ♦️زهرا قربانی،پرستار۴۰ ساله بیمارستان ولایت قزوی
💢جدال با مرگ💢 🍃هر چه فریاد می‌زدم انگارنه‌انگار هیچ صدایی از من به گوش هیچ جنبنده‌ای نمی‌رسید. آن‌قدر دقتم زیاد شده بود که صدای نفس‌ها را می‌شنیدم درحالی‌که هرلحظه اعلام می‌شد که سطح هوشیاری‌ام در حال پایین آمدن است. به زمین و زمان چنگ می‌زدم که بمانم. دکتر بی‌هوشی آماده‌شده بود. لوله در دستش بود و داشت موقعیت سرم را تنظیم می‌کرد. به‌یک‌باره در سکوت اتاق، گوشی همراه زنگ خورد. همه به یکدیگر نگاه کردند. نگاه اعتراضی که چرا در این شرایط گوشی همراه روی سکوت نیست. صدای گوشی هیچ‌یک از پرستارها نبود. این صدای زنگ تلفن من بود. صدایش از توی کشوی میز می‌آمد. دکتر لحظه‌ای مکث کرد. یکی از همکارها گفت: «گوشی همراه خان قربانی است.»  دکتر دستان استریلش را نگاه کرد. به سمت کشو رفت. آن را باز کرد. گوشی همراهم را برداشت. تکمه روشن را زد من صدای دخترم حنانه را آن‌طرف گوشی می‌شنیدم. بدون هیچ مکثی با صدای بلند و ذوق‌زده می‌گفت: «مامان جان سلام، امتحان امروزم خیلی خوب شدم. بالاترین نمره روگرفتم. باورت میشه؟ بالاترین نمره. مامان جایزه‌ام یادت نره. مامان، مامان.» دکتر که تا آن لحظه سکوت کرده بود. به حرف آمد. صورتش را ندیدم؛ اما صدایش بغض داشت. «مامان الآن نمی تونه صحبت کنه به‌زودی بهتر میشه و جایزه‌ات را می خره. الآن مامانت خوابِ بزار استراحت کنه.»  تلفن را قطع کرد. دستکش‌هایش را عوض کرد. دکتر زیر لب زمزمه می‌کرد. نمی‌دانم ذکر می‌گفت یا شعر می‌خواند. یک‌لحظه سر جایش ایستاد. دست از کار کشید به یکی از پرستارها گفت: «وسایل اینتوبه را جمع کنید خانم قربانی را به دستگاه وصل نمی‌کنیم.» بازهم سرش را پایین آورد و آهسته در گوشم گفت: «زنده بمان بچه‌ها منتظرت هستند» صدای قدم‌هایش را می‌شنیدم که دور می‌شد. دیگر چیزی نفهمیدم. خیالم راحت شده بود. انگار از هوش رفتم.» بعد از دو هفته چشمانم را بار دیگر به روی این دنیا و زیبایی‌هایش باز کردم.خدایی که مرا حفظ کرد تا بار دیگر کنار فرزندانم باشم. همیشه با من است. بعد از گذراندن بیماری احساس مسئولیت بیشتری نسبت به بیمارها دارم. حالا می‌دانم وقتی بیمار نفس تنگه دارد چه شرایطی را می‌گذارند. همکارانم به من می‌گویند چقدر هولی؟ به آن‌ها توضیح می‌دهم که وقتی نفس بیمار تنگ می‌شود انگار این نفس من است که بالا نمی‌آید. به قول آن‌ها هول می‌شوم؛ چون دلم نمی‌خواهد حتی ثانیه‌ای را از دست بدهم. می‌خواهم هر چه سریع‌تر به آن‌ها اکسیژن برسانم که بدانند حواسمان به آن‌ها هست.  خدا را شکر مادر مهربانی دارم. دخترهایم پیش مادرم هستند. خانواده‌ام را قرنطینه کردم. خودم بیشتر وقتم را در بیمارستانم. وقتی خیلی دلم تنگ می‌شود. به حیاط خانه مادرم می‌روم، از دور مادرم و دخترهایم را تماشا می‌کنم. ✅ @vaslekhooban
♦️۲۹تیر ۱۳۶۲- آغاز عملیات والفجر۲ 💢عملیات والفجر۲درمنطقه مرزی پیرانشهر - حاج عمران با رمز «یا الله یا الله یا الله» بمنظور خارج کردن شهرهای کردنشین ایران از تیررس دشمن بعثی عراق آغاز شد. ✅ @vaslekhooban
💠لبخندت سلام است و نگاهت، سلام بی کلام. سلام... ✅ @vaslekhooban
🌷🍃سردار دلها🍃🌷 🔶قسمت هشتم🔶 🔵حاج قاسم که به جرأت می توان او را معمار بزرگ سپاه قدس دانست، تلاش کرد در شرایط خاص منطقه از جمله حضور امریکا در افغانستان و عراق، سقوط طالبان و صدام جنایتکار، با سازماندهی و هدایت شیعیان مناطق مختلف و ارتباط درست و مؤثر با اهل سنت شرایط را به نفع مردم مظلوم منطقه پیش ببرد. ارادت ویژه حاج قاسم به ائمه اطهار (ع)، محرومیت حرمها، در شهرهای متبرکه، نجف، کربلا، کاظمین و سامرا و البته نفوذ استراتژیک ایران در عراق و بهره جستن از اشتراکات فرهنگی و مذهبی دو ملت باعث شکل گیری ایدۀ ستاد بازسازی عتبات عالیات در ذهن سردار سلیمانی شد. حاج قاسم با بهره گیری از ظرفیت های موجود به خصوص پتاسیل های مردمی که ناشی از باورهای مذهبی بوده تلاش کرده ضمن خدمت به امامان بزرگوار شیعه (ع) به مردم محروم این دیار هم خدمت رسانی شود. 🔵صبح ۲۱ تیرماه ۱۳۸۵برابر ۱۳ جولای ۲۰۰۶نبردی میان نیروهای حزب ا... و رژیم صهیونستی رخ داد که به جنگ سی و سه روزه معروف شد. 🔹ادامه... ✅ @vaslekhooban
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️۲۹ تیر ۱۳۶۲ - سالروز آغاز عملیات والفجر۲ در منطقه حاج عمران ✅ @vaslekhooban
🍃مردِ دوران🍃 🔷امام خامنه ای: 🌷اگر ماجرای شهید دوران را کسی در کتابها میخواند، احتمال می داد که افسانه باشد، اما ما با چشم او را دیدیم! ♦️۳۰ تیر ۱۳۶۱ سالروزشهادت امیرسرلشکر خلبان عباس دوران مسول عملیات پایگاه سوم شکاری شیراز. 🌷محل شهادت: بغداد سالن اجلاس سران غیر متعهدها ✅ @vaslekhooban