#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
🔴اشک خون...
🔵 هیچ کس نتوانست نماز را تا آخر درست بخواند. همه جایی بین نماز دستشان را گذاشتند روی صورت و هق هق گریه شان بلند شد. دوستم از نمازی تعریف می کرد که پشت سر آیت الله بشیرالنجفی در نجف خوانده بودند. می گفت:
« با تکبیرة الاحرام نماز، شانه های مردم تکان خورد و اشک جاری شد از چشم هایشان. خبر شهادت ابومهدی المهندس و حاج قاسم سلیمانی، دل خیلی ها را آتش زده بود.
🔹 ابو ادریس بصره
✅ @vaslekhooban
16.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
💠 پارچه ی متبرک 💠
🔵هرچه دم دستشان بود از شال و پیراهن و دستمال و چفیه را، از گردن بر می داشتند و برای تبرک به تابوت حاج قاسم و ابومهدی مسح می کردند. در تشییع الکراده ی بغداد، جمعیت خیلی به هم فشرده بود. مردم روی پنجه ی پا می ایستادند و با ناله و زاری، خودشان را می کشیدند سمت ماشین. ده ها دست از گوشه کنار، به سمت تابوت ها دراز شده بود. پرچم ها پاره پاره شد و هر قسمت سهم یک نفر شد که دل خوش کرده بود به گوشهای از آن. در کربلا مجبور شدند پرچمِ روی تابوت ها را عوض کنند؛ اما در تشییع آنجا هم چیزی از عَلَم ها باقی نماند. بعد از خواندن نماز، پارچه های سبز و پرچم های ایران و عراق را برای تبرک، تکه کردند و تابوت ها بدون پارچه و پرچم تشییع شدند. همه دوست داشتند تکه ای داشته باشند از پارچه ای که متبرک بود به تابوت شهدا.
🔹حسین یاسر، بغداد
✅ @vaslekhooban
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
♦️انتقام بگیرید♦️
🔵ماشین خراب شد پیکرهای شهدا بعد از تشییع در کاظمین، با هواپیمای نظامی راهی کربلا شد. با ماشین دوستم راه افتادیم سمت کربلا. اما ماشین خراب شد. فرصت کم بود. به تشییع کربلا نمیرسیدیم. خودمان را رساندیم به مراسم نجف و نماز را پشت سر آیت الله بشیر النجفی خواندیم. بعد از نماز پیرزنی سیاه پوش آمد و به شیخ قیس الخزعلی امین عام عصائب اهل الحق، گفت:
«انتقام شهدا گردن شماست. نباید از خون آنها گذشت.»
🔹 سید ایمن الحسینی بغداد
✅ @vaslekhooban
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
💠هفت دخیل💠
🔵 بهش میگفتند هفت دخیل. در بغداد معروف بود:
«کسی که هر هفته شنبه ها بیاید زیارت امام موسی کاظم(ع) و حاجت طلب کند، بعد از هفتمین هفته مراد دلش را می گیرد.»
با اینکه روز زیارتی امامین جوادین چهارشنبه است، شنبه به شنبه مردم می آیند کاظمین، زیارت میکنند و دخیل می بندند.
🔷آن شنبه ولی از همه ی هفته ها شلوغ تر بود. صحن ها از جمعیت تشییع کنندگان فرش شده بود. وقتی از باب المراد وارد شدیم، منی که قبل از آن زیر تابوت را گرفته بودم، دیگر نمیتوانستم نزدیک تابوت شوم. غلغله بود. حاج قاسم و ابومهدی کجا دخیل بسته بودند که به مراد دلشان، به شهادت رسیده، بودند؟
🔸حسین یاسر، بغداد
✅ @vaslekhooban
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
🔷اولین نفر...
🔵هق هق، نفس زن را بریده بود. ضجه هایش مرا هم به گریه انداخته بود. وقتی پیکرها به فرودگاه المثنی رسید، هیچکس آنجا نبود. فقط من بودم و چند تا نظامی. هوا گرگ و میش بود که زن برای سلام دادن به حاج قاسم و ابومهدی وارد سردخانه شد. بعد از یکی دو ساعت گریه، دست به زانو گرفت و رفت. همسر یکی از فرماندهان حشدالشعبی در منطقه ی الشرقاط بود. بعد از شهادت شوهرش، فرماندهی گروه را به عهده گرفته بود. زنِ سُنی اولین نفری بود که برای سلام به پیکر شهدا آمده بود؛ قبل از هر وکیل و وزیر و مسئولی.
🔹ابوریحانه، بغداد
✅ @vaslekhooban
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
🔻🔻انتقام می گیریم...
🔷:خون ابومهدی وحاج قاسم را
از شما میخواهیم.
اینرا پسربچه ی دبستانی میگفت.
با چشمان گریان و هق هق کنان،
در مراسم تشییع. سرش راگرفته
بود بالا و کاملاً زل زده بود توی
چشم هایم. اشک هایش تند تند
می چکیدند پایین. چفیه ام را
توی دستم مشت کردم.
همان چفیه ای که در ابوکمال از
حاج قاسم گرفته بودم. گفتم:
«حتما...
انتقامشان را خواهیم گرفت.»
🔹ابو آمنه، ناصریه
✅ @vaslekhooban
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
🌷پیکر ارباً اربا
🔵روضه مجسم بود. حرف از پیکر اربا اربای شهدا که می آمد وسط، دلم به شدت تنگ می شد. السید القائد را تصور می کردم و می گفتم: عباس امام حسین، مالک امام علی را از دست دادیم.
دوستم گفت:
«ما که چند صباحی با حاج قاسم بودیم، این جوری داغدیده شدیم. فکرش را بکن رهبری الان در چه حالی است.»
برای نایب امام زمان آرامش و صبر طلب می کردم.
🔸سید ایمن الحسینی؛ بغداد
✅ @vaslekhooban
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
💠 مشکور حجی... 💠
🔵مشکور حجی قاسم ما قَصَرت
«متشکریم حاج قاسم.کوتاهی نکردی»
الما یگدر بالملعب ودع اعلیکم طیاره
«کسی که در میدان نتوانست با شما
رودررو بجنگد،هواپیمایش رافرستاد»
اَلثار اَلثار قادم نشهد بالله یا قاسم
«انتقام... انتقام در راه است.
قسم به خدا... ای قاسم».
در بغداد که تشییع می کردیم، این ها
را مردم باصدای بلند تکرار میکردند؛
با صدای محکم،خشمگین و پر از درد.
از هر گوشه ی جمعیت صدای شعار
می آمد؛ شعارهای مختلفی که خیلی
از آنها فی البداهه بودند.
🔹ابو آمنه، ناصریه
✅ @vaslekhooban
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
💠 ختم صلوات 💠
🔵تعطیلی مان شنبه ها بود. داغدار بودیم. جگرمان سوخته بود. می خواستم همان روز شنبه مراسم بگیریم برایشان. نمیتوانستیم. ممنوع بود. حرف در می آوردند که این کارها طایفه ای است. حتی مراسم ختم قرآن غدغن بود. باید چه کار می کردیم با این داغ نشسته در یاخته یاخته ی وجودمان؟! با دور و بری هایمان قرار گذاشتیم صلوات ختم کنیم برای حاج قاسم و ابومهدی. همین صلوات های تک تکی را بدرقه ی راه شهدا کردیم.
🔸عمار؛ بصره
✅ @vaslekhooban
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
🔶تابوت های جا به جا🔶
🔵احتمال هر خطری بود. آمریکا حتی از پیکر حاج قاسم و ابومهدی می ترسید و شاید برایش نقشهها داشت. وقتی تشییع رسید به کربلا، بچه ها گفتند عکس حاج قاسم و ابومهدی را روی تابوت ها جابجا کرده اند. بچه ها کارهای هماهنگی تشییع را انجام می دادند. عکس این دو را گذاشته بودند روی تابوت های اول، اما پیکرشان در آخرین تابوت ها بود. از بیمارستان کاظمین تا پایان تشییع، کسی از تابوت شهدا چشم بر نداشت.
🔹حسین یاسر، بغداد
✅ @vaslekhooban
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
🌷شهید بغداد🌷
🔵صبح بود که پنج نفری راهی بغداد شدیم. خیلی از بچه ها موافق رفتن ما نبودند. اخطار می دادند که مسیر امن نیست. مسئول اطلاعات، مسئول پشتیبانی، مسئول عملیات، راننده و من توافق کردیم که برویم تشییع حاج قاسم. در طول مسیر، دائم درباره ی نوع شهادت حاج قاسم صحبت می کردیم. باورش برای همه سخت بود. بچه ها نگران بودند که چگونه خبر به گوش حضرت آقا میرسد. دو خسارت سنگین را متحمل شده بودیم؛ یکی فقدان دو مجاهد بزرگ و دیگری شهادتشان در کشور ما. خیلی تلخ بود. هنوز صدای حاج قاسم در گوشم می پیچید. در یکی از جلسات که درباره ی رخدادها و مشکلات عراق بود، گفت:
«من جاهای مختلفی جهاد کردم و مشکلات زیادی پیش روی ما بوده؛ اما دوست دارم در بغداد شهید شوم.»
🔸ابو آمنه؛ ناصریه
✅ @vaslekhooban
21.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سومین_سالگرد
#حاج_قاسم
#خاطره_دیگران
💔عروسی غمگنانه🍁
🌸🍃عروسی بود؛ اما نه از هلهله ی زنان خبری بود و نه از چوبیه ی مردان. هیچکس حال و حوصله ی عروسی نداشت. صبح زود که آشپز آمد تا غذای ولیمه را بار بگذارد، گفتیم برنامه عوض شده. نمی خواهیم غذا درست کنیم. عروسی پسر دایی ام بود. همان روز خبر شهادت ژنرال سلیمانی را شنیدیم. توی این فکر بودیم چطور میشود عروسی را جمع و جور کرد! خیلی از مهمان هایی که دعوت کرده بودیم، بچه های حشدالشعبی بودند. برای بچه های حشدالشعبی تحملش سخت بود که خبر مرگ پدرشان را بشنوند و در مراسم عروسی باشند. عروسی، آرام و بی سروصدا برگزار شد؛ بدون کف و سوت و موسیقی. حتی عروس و داماد را که بریم هتل، برنگرداندیم خانه. همان شب بچه های حشدالشعبی حرکت کردند سمت بغداد. خبر رسیده بود فردا پیکرهای شهدا، تشییح خواهد شد.
🔹علی منذر؛ بصره
✅ @vaslekhooban