eitaa logo
وصل خوبان
14.8هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.7هزار ویدیو
215 فایل
🌷...راه شهیدان ادامه دارد...🌷 آدرس وصل خوبان در پیام رسان سروش: https://sapp.ir/vaslekhooban ارتباط با کانال: @vaslekhooban_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸خواهرانه... مادرانه🌸 🔷اینجا حسینیه شهدای گلزار شهدای کرمان است وقتی شنیدم این دو عزیز خواهر هستند، رفتم جلو تا التماس دعایی بگویم... گفتم:مادرای نازنین میشه برای عاقبت بخیری ما هم دعا کنید؟ گفتند: الهی... به حق شهدامون عاقبت همه ختم بخیر بشه... تازه فهمیدم این دو مهربان ازخانواده های شهداهستند. پرسیدم: کسی از شما شهید شده... یکی از دو بزرگوار، گفت: ما خواهریم... مادر شهید هم هستیم... پرسیدم: مادر شهید؟ گفتند: بله مادر شهید... من، مادر شهید عباس محمدیان هستم وخواهرم مادرشهیدحسین محمدیان. خوشحال شدم که در شب جمعه زیارت دومادر شهید نصیبم شده،.. اجازه گرفتم تا از این دو مادر مهربان و ایثارگر یک عکس یادگاری بگیرم... نگاه کردند و دعا... و نتیجه... شد این عکس زیبا... ✅ @vaslekhooban
🔷ابوزهرا دیشب همراه با رفقاش، قبل از رفتن به هتل، یک راست آمده بودند به گلزار شهدا. او در بغداد به قضاوت مشغول است. در موسم اربعین از زائرین پذیرایی می کنند و در حله موکب می زنند. پیشاپیش ما را برای حضور در راهپیمایی اربعین دعوت کرد. دبشب کلی تبرکی آورده بود. تربت خالص کربلا، آب سرداب حرم حضرت عباس، تبرکی حرم امیرالمومنین و دو پرچم بزرگ متبرک که متعلق به داخل ضریح امام حسین(ع) و علمدار کربلا بود... با شور و ذوقی وصف ناشدنی تعدای از آنها را بین زائرین پخش کرد، دو پرچم مشکی را که هدیه برای حاج قاسم آورده بود با کمک دوستانش باز کردند و مردم آنها را بوسه باران کردند... محفلی نورانی شکل گرفته بود... و این فیلم همان لحظه ی دیدنی زیارت ابوزهراست... ✅ @vaslekhooban
9.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠ای کاش... 🌸از چناران امده بود، از نزدیکی های مشهد. ذوق زده بود از اینکه حاج قاسم دعوتش کرده بود و برای اولین بار قدم به گلزار شهدای کرمان گذاشته بود. وقتی از حس و حالش پرسیدم: گفت توی بهشتم... بغضی گلوش رو گرفت و از سفر کربلاش گفت. همسر شهید بود. از ما التماس دعا داشت میگفت: برای بچه م دعا کنید تا بچه دار بشه... وقتی خداحافظی می کرد حال و هوایی داشت تماشایی... می گفت دوست ندارم از اینجا برم، میخوام همینجا وایستم.... 🔷آرزو کردم که ای کاش این حس و حال، مرا هم فرا می گرفت... ای کاش... ✅ @vaslekhooban
🌺بوسه بر عکس سردار🌺 🔵فرید ودوستانش از روسیه به کرمان آمده بودند، فقط به عشق زیارت سردار دلها،شهید حاج قاسم سلیمانی ویارانش. او پزشک اطفال بود و دوستانش تاجر. می گفت: چند وقت پیش خواب حاج قاسم را دیده، خیلی زیبا بوده، آرزو کرده که ای کاش هرچه زودتر حاجی را ببیند،.. و حالا به آرزویش رسیده بود. باورش نمی شد که در کرمان است! می گفت: خواب می بینم، باورم نیست...از عمق وجود حرف می زد و از آمالش می گفت... 🔹آرزوی شهادت داشت، از ما خواست که برای شهادتش دعا کنیم. دعا کردیم و او آمین گفت. عقیده داشت وقتی چشم به نامحرم می افتد، آدمی از شهادت دور میشود... هرزه گردی چشم را مانع بزرگی در رسیدن به شهادت می دانست . 🔹خاک مزار حاج قاسم را به عنوان هدیه از ما طلب کرد. وقتی مقداری از خاک مزار را درون شیشه به او هدیه دادیم، بر آن بوسه زد و از ما تشکر کرد. پارچه متبرک امام حسین(ع) را که گرفت بر آنها هم بوسه زد. عکس حاج قاسم را برای حسینیه شان در روسیه به عنوان هدیه که گرفت بر آن هم بوسه زد... قطعه ای از پیراهن حاج قاسم نیز نصیب آنها شد... 🔹نظرشان را در باره حاج قاسم که پرسیدم، اینگونه پاسخ دادند... ✅ @vaslekhooban
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠از بوشهر آمده بودند. پدرش با هزاران امید، با سختی زیاد، او را به دیار کریمان آورده بود تا سردار دلها را زیارت کند.امده بودند تا شفای دردانه اش، زهرا را از شهدا بگیرد. 🍃وقتی وارد گلزار شدند، پدر خواست که سرود سلام فرمانده را برای دخترش پخش کنیم. می گفت: آرزوی زهرای من این بوده که این سرود را در کنار مزار حاج قاسم، گوش کند... وقتی صدای بلندگو در فضا پیچید، لبخند بر روی لبان دخترک نقش بست، و این لبخند زمانی بیشتر شد که پرچم گنبد امام حسین(ع) و ابالفضل العباس(ع) در کنار او باز شد و شور و حال زائرین دو چندان گردید. مردم بر سر و روی زهرا دست می کشیدند و بوسه می زدند و آرزوی سلامتی اش را طلب می کردند... 🔷آن شب شور و حالی به پا شده بود وصف نشدنی. ادمی، حضور ملائکه را هم در کنار قبور مطهر شهدا کاملا حس میکرد... مطمئنا حاج قاسم مهربان هم آمین گوی دعای خیر مردم و این دخترک معصوم بود... اللهم اشف مرضانا... ✅ @vaslekhooban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠می شه دعا کنید؟ 💠 🔷روبه روی مزار حاج قاسم ایستاده بودم... اوکه همراه با دانش آموزان به زیارت شهدا آمده بود، تا من را دید جلو آمد و گفت: آقا... میشه از شما یک خواهشی بکنم؟ گفتم: بفرما دخترم... گفت: می شه برای سلامتی پدرم دعا کنید؟... نگران پدرش بود. پدری که برای تامین امنیت مردم به زاهدان رفته بود و خانواده را تنها گذاشته بود... بغض دوری پدر از لابه لای سخنانش کاملا آشکار بود... گفتم: چشم... دعا کردم و او آمین گفت... 🔻سخت است ، در روزگار فتنه وآشوب،تو چشم به راه مسافری باشی که برای رفع فتنه به میدان رفته باشد و... 🔸خدایا... در کوره راه حوادث، دستگیر این ملت باش.. ✅ @vaslekhooban
🔷جمعه گذشته ، پدرو همسر و دو فرزند شهید عبدالمهدی (فرهاد) کاظمی مهمان و زائر قبر حاج قاسم عزیز بودند. شهیدی که عضو تیم سپاهان بود و قرارداد داشت، ناگهان فوتبال را رها کرد.طلبه شد وشاگرد آیت الله ناصری. خوابی دید. آیت الله ناصری فرمودند: خوابت را برای آیت‌الله بهجت بگو تا ایشان تعبیر کنند. 🔷شهید کاظمی عزیز با سه نفر از دوستانش پیاده از اصفهان به سمت قم حرکت می‌کند. آيت‌الله بهجت ماشین و راننده می‌فرستد جلوی شهید. شهید کاظمی خوابش را برای آیت الله بهجت تعریف می‌کند. ایشان خطاب به شهید می‌فرمایند: پاسدار بشو ، بدان که دوازده سال دیگر شهید می شوی ... اسمت را از فرهاد به صالح یا مهدی تغییر ده... 🌷شهید کاظمی نام عبدالمهدی را برای خود انتخاب می کند ... زمان می گذرد و دقیقا دوازده سال بعد براساس پیش بینی آیت الله بهجت، در سوریه جام شهادت را نوشیده و آسمانی می شود. 🌸روحش شاد و یادش گرامی... ✅ @vaslekhooban
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠آمده بود کنار مزارشهید عبدالمهدی مغفوری نشسته بود... با فرزند مریضش آمده بود. به گمانم فلج بود... اشک می ریخت... چه میشه کرد... مادر است و دلشکسته... گره به کارش افتاده بود. گریه امانش را بریده بود. برای لحظه ای دلبندش را از زیر چادر بیرون آورد و روی قبر شهید گذاشت... گریه ام گرفت... دلم لرزید، دعایش کردم: چه می شد اگر این مادر حاجت روا از گلزار شهدا به خانه اش برگردد... 🔹در آستانه ی تولد امام مهربانی ها، امام رضا (ع) شما هم برای شفای فرزند این مادر دعا کنید... ✅ @vaslekhooban
🔵عصر شنبه نهم خرداد. گلزار شهدای کرمان... جشن میلاد باسعادت علی ابن موسی الرضا... دقایقی ازشروع مراسم گذشته کنار جایگاه نشسته ام که پیرزنی خمیده قامت به طرفم می آید، نگاهش که به نگاهم گره میخورد،بلافاصله میپرسد: آقا، قراره مشهد بری؟ جواب می دهم: ایشالله چند هفته ی بعد... کاغذی که در دستش هست را به طرفم می گیرد و میگوید: میشه این کاغذ را در ضریح آقا بندازید؟ کاغذ را می گیرم و میگویم: چشم مادر... برای اطمینان میگوید: یادت که نمی ره؟ میگم: حتما یادم نمیره... مطمئن که میشود از کنارم دور میشود. نگاهی به متن کاغذ می اندازم و آن را تا می کنم و در جیب می گذارم... 🔷خواسته ی پیرزن مرامشغول خود کرده که ناگاه صدای مجری مرا به خود می آورد، میخواهد نامه را برای مردم بخواند... 🌸وقتی از زائرین حاج قاسم طلب کمک می کند، دقایقی نمی گذرد که چند نفر خودشان را به من می رسانند و اعلام می کنند که میخواهند هزینه ی سفر این مادر و فرزند معلولش را تأمین کنند... چشم به هم زدنی، همه چیز روبه راه میشود... خادم الرضا، حاج قاسم، یک سفر مشهد را با کمک زائرینش به آنها هدیه می کند... 🌺🌱قربون امام مهربانیها که هنوز درخواست این مادر درون ضریح انداخته نشده، حاجتش را برآورده می کند... 💔ضامن آهو به دل ما هم یه نگاهی بینداز... دلشکسته ایم.. 🔹وقتی بامادرتماس میگیریم وخبر جورشدن سفر مشهد رابه او می دهیم، بغض راه گلویش را می گیرد... و... هفته ی آینده قراره این دو راهی زیارت امام مهربانی ها شوند... 💠التماس دعا... مادر... ✅ @vaslekhooban
💠...با دعای حاجی...💠 🍃داشت با دختر نازنینش «فاطمه روشنا» کودکانه بازی می کرد... برای لحظاتی برای ثبت این صحنه دیدنی دبش وارد بازی آن دو شدم و... که... به ناگاه... در این صبح زیبا... خلوتشان را به هم زدم... خلوت مادر دختری... کاش بازی با حاج قاسم را ادامه می دادند... 🔷می گفت: سالها دوندگی کردم. نذر کردم. برای درمان از این دکتر به آن دکتر رفتم ، اما... فایده ای نداشت... ناامید شده بودم، هم خودم و هم شوهرم... 🔹تا اینکه... خبرشهادت حاج قاسم،مرا زیر و روکرد.تصمیم گرفتم در مراسم تشییع جنازه ی این مرد بی نظیر به کرمان بیایم... باید حاجتم را، از کعبه ی آرزوهایم می گرفتم... آن صبح هجدهم دی ۱۳۹۸ با بخاک سپردن پیکر حاج قاسم، گویا جان من بودکه از بدنم خارج می شد... در آن خیل جمعیت، خودم نبودم که گام میزدم، اشک ریختنم دست خودم نبود... فقط یک خواسته ازحاجی داشتم وآنهم اینکه از خدا بخواهد دامنم سبز شود. خانه مان را روشن کند به نور وجودیک فرزند دلبند. به نعمت خنده یک فرشته. 🌸سالگرد حاج قاسم نشده بود که خدا به واسطه ی نگاه مهربان حاجی ودعای خیرش فرزندی به من هدیه کرد. 🌺حالا، از جیرفت با فرزندش امده بود کرمان تا ازحاج قاسم به خاطر کرامتش تشکر کند. ✅ @vaslekhooban
🟢دیشب به دیدار خانواده شهید سرهنگ علی محمدی از نیروهای ناجا که محل خدمتش گلزارشهدای کرمان بود... رفته بودیم.... ایشان روز سیزدهم دی در حمله ی تروریستی کرمان مجروح شده بودند و حدود یک ماه بعد، بر اثر شدت جراحات بشهادت رسیدند. 🔹در دیدار دیشب، محمد حسین پسر ۴ساله علی آقا ، کلی از خاطرات بابای مهربانش ، برای ما حرف زد و ... آخرالامر هم رفت و اسباب بازی‌هایی که بابابرایش خریده بود را آورد و به ما نشان داد... محمد حسین، دل دریایی داشت ... وقتی خواستیم که یکی ازماشین‌ها را به ماببخشد،بلافاصله یکی از آنها را به ما تقدیم کرد ... حقیقتا از آن گذشت...! آفرین به این بخشش... 🔷این گل پسر... هفتم پدرش که به گلزار آمده بود لباس رزم بابا را پوشیده بود... عجب تماشایی شده بود. ✅ @vaslekhooban
💚حرم لازمم... 💠بعد از زیارت حاج قاسم یه راست اومد کنار میز دل نوشته زائر و گفت: خانم هرچی دلمون خواست میشه اینجا بنویسیم؟ گفتم: آره دخترم،هر چی میخوای بنویس.. خودکارُ برداشت تا درددلشُ بنویسه ... نگاهی به من انداحت،حس کردم شاید نخواد اون لحظه من حضور داشته باشم، بلند شدم وچند قدم عقب تر رفتم... سرش رو پایین آورد دقیقا بالای دفتر دلنوشته،یه دستش رو هم حائل قرار داد وشروع کرد به نوشتن...گاه گاهی اطراف رو می پایید. نوشتنش که تموم شد یک امضا هم پایینش به یادگار گذاشت و خودکار رو روی صفحه قرار داد وسریع، دوباره به کنار مزار سردار رفت... 💠پشت میز که نشستم،ناخودآگاه چشمم به دستخط ناب دختر افتاد، قطره اشکی از لابه لای مژه هایم بر روی گونه ام غلتید....نوشته بود: "من بابام هنوز مشهد نرفته اگه میشه یک کمکی کنید به زیارت بره." 💠نزدیکی های نماز شده بود، کنار مزار حاج قاسم شلوغ شده بود، از گوشه و کنار ایران اسلامی برای زیارت آمده بودند. از لابه لای اون همه زائر،خانواده ای مشهدی به طرف میز دلنوشته آمدند و ابتدا بوسه ای بر پرچم امام حسین(ع) زدند...و بعد مادر خانواده نگاهش گره خورد به خطوط دفتر دلنوشته، به ناگاه رو به من کرد وگفت:خانم میشه این شماره موبایل رو بگیرید؟ نگاه کردم دیدم، شماره ای ست که پایین نوشته دختر نقش بسته... شماره رو گرفتم و گوشی رو دادم دست خانم... :سلام،این نوشته شماست که نوشتید باباتون تا به امروز مشهد نرفته؟...من مشهدی ام، هر وقت خواستید بیایید مشهد خونه ما دربست در اختیار شماست.ما میشیم میزبانتون... همه چیز پای ما... ✅ @vaslekhooban