#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهجدهم
از زبان مهدیار:
رفتم خونه،
_مــــامــــان..!!
از آشپزخونه بیرون اومد،سلام کردم
-مهدیار مامان چرا گرفتهای؟!
"مامانه دیگه،
میفهمه بچهاَش یه چیزیش هست"
_هیچی مامانجان..
-عه مادر!
تو همیشه شاد و شنگول بودی،مطمئنم الان یه چیزیت هست..
-به من بگو مامانجان..
صدای خندهی مهدیه اومد:
--لابد عــــاشق شده داداشِمون
_علیک سلام
--سلام،مگه دروغ میگم..؟!
نه،بچهها نمیتونن دوروغ بگن..
مهدیه:
--مــــــــامـــــــــــان..!!
--این دوباره به من گفت بچه!!
-واای توروخدا شروع نکنید..
"یه بوس رو پیشونی مامانم،
و یه بوس رو لپ مهدیه زدم و رفتم تو اتاق"
"مهدیه خواهر کوچیکمه،۱۸سالشه"
"اصلا یادم رفت معرفی کنم؛
مهدیار فرخی هستم؛
دانشجو پرستاری ولی تو یه شرکت هم کار میکنم،۲۵سالمه و تکپسر خانواده"
"هدیه هم تک فرزنده..!!
دوباره یادش افتادم.."
"چرا آنقدر من به این دختر فکر میکنم؟!"
"چقدر سوتی کنارم داد بدبخت،
ولی خب شاید چون چیزی تو دلش نبود آنقدر بهش علاقهمند شدم.."
"چـــــــــــــــی؟!علاقه مند شدم..؟!"
"یا امام رضا"
"نامزد داره،اصلا درست نیست بهش فکر کنی.."
"ولی چه نامزدی!!چقدر هم مسخرم کرد؟!"
"کلا ما پسر مذهبیها عادت کردیم"
"تو روزای سخت گلوله میخوریم
تو روزای عادی فُحش.."
"خیلی سخته تو این دورزمونه مذهبی بمونیــ"
یه جملهی معروفیه که میگه:
"ای مهدییاور!
باد با شمعهای خاموش کاری ندارد..!
اگر به تو سخت میگذرد،بدان روشنی..!"
"پس اگه بسیجی هستی و ولایتی!
ولی این روزها سخت بهت نمیگذره!
به راهت شک کن.."
"چرا هدیه..!!
یه دختر با اون همه اعتقادات قوی باید با یه پسر با اون همه اعتقادات شُل ازدواج کنه؟!
اون دختر لیاقتش خیلی بالاتر از این حرفاست..!"
با همین افکار،چشمهام بسته شد..
از زبان هدیه:
با آلارام گوشیم بیدار شدم،ساعت ۹ پرواز داشتیم
یه دوش گرفتم و یه صبحونه مَشتی زدم..
مانتو و کیف طوسی با شلوار و روسری و ساق مشکی، جلو آینه به خودم نگاه کردم..
"آیندهاَت داره به کجا میره هدیه؟!"
تو واقعا داری زن فردین میشی..؟!"
چشمهام پر از اشک شد که،
گوشیم تکزنگ خورد"فردین بود"
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم..
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتنوزدهم
فردین:
-ســـلام بر همسر آینده..
_سلام،خوبی؟!
-قربان شما،
-شما خوبی خانوم؟!
_ممنون،
_میگم فردین،من زبانترکی بلد نیستمااا..
-میدونم،
ولی فکر کنم زبان انگلیسیت خوبه..
_آره،خداروشکر فول هستم..
-دمت گرم..
بینِ راه هیچ حرفی بینِمون رد و بدل نشد
تا اینکه رسیدیم و پیاده شدیم..
_پس ماشینت چی؟!
-بچهها برمیدارن؛
-تو انگار نمیدونی شوهرت چقدر پولداره؟!
_برام مهم نیست..
-چرت نگو..!!
-مگه میشه مهم نباشه..؟!
_آره،
_ولی نه اینکه اصلا مهم نباشه،زیادش مهم نیست برام
_تو زندگی در حد متوسط باید پول داشت؛
بقیهاَش ایمان و اخلاق،تفاهم و عشق هست که باعث پایداری میشه،مخصوصا وجودِ خدا در زندگی...
یه لحظه وایساد،
برگشت سمتم،یه قدم بهم نزدیک شد..
تو چشمهام زل زد..
"واای این چرا اینجوری میکنه؟!
-تو چی؟!
_من چی؟!
_یه ذره برو عقب،زشته ملت نگاه میکنن
-حرف مردم مهم نیست؛
میگم تو چقدر بهم عشق داری؟!
"یا خـــــــــــــدا"
_الان جا میمونیم از پرواز بدو بریم..
یه قدم به سمت جلو برداشتم،
دستم رو گرفت و برگردوند..
"واای برا اولین بار دستاش خورد به دستم"
-مگه نگفتی مهمه؟!
-خب بگو دیگه..
دستم رو کشیدم،
سعی کردم همون هدیهی قبل بشم..
_بزار روراست باهات حرف بزنم؛من به تو هیچ عشقی ندارم
_توقع نداشته باش هنوز نیومده شیرین و لیلیت بشم؛پس زوده برا این حرفا..
قدم برداشتم به سمت جلو..
-ولی من...!
_وای فردین..!
_الان جا میمونیم از پرواز..!
_ولی تو چی؟!
-هیچی..!
-راست میگی،بریم..
"دروغ چرا!
ولی اولین بار بود اومده بودم فرودگاه
خــیـــلی با کلاس بود؛مثل تو این فیلمها"
-اگه نظارتت تموم شد بریم سوار بشیم؟!
"ایواای فکر کنم خیلی ضایع نگاه میکردم"
بدون هیچ حرفی رفتیم سوار شدیم...
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
AUD-20220205-WA0007.mp3
12.6M
صحبتهای عجیب حاج مهدی رسولی
واقعا ترسناکه
فوق العاده قشنگ لطفاً نشر بدید ارزش شنیدن داره👌👌
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
دوستش میگفت:
توی مدتی که عراق بود
وقتی میخواست به کربلا بره
روی صورتش چفیه میانداخت و میگفت:
اگر به نامحرم نگاه کنی؛ راه شهادت بسته میشه..:)
❤️شهید هادی ذوالفقاری❤️
📙پسرک فلافل فروش
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتبیستم
یه دختر اومد سمتمون،
"واای خدا انقدر آرایش کرده بود که
میترسیدم صورتش بیفته"
--ببخشید چیزی میل ندارید..؟!
_نه ممنون..
"یعنی واقعاا اینا مهموندار هواپیما اسلامی بودن؟!"
"خدایا توبه"
"دلم برا خودم سوخت،
هیچ آرایشی جز کرم مرطوبکننده نداشتم"
وقتی هواپیما حرکت کرد؛
تمام خانومها روسریشون رو درآوردن،
بعد هم یه کلمه "آخیش" هم میگفتن..
"واقعا متاسفم..
اگر میدونستن چقدر حجاب براشون خوبه هیچ وقت...."
تو افکاراتم بودم که صدای زنی اومد:
--عزیزم..!!
--پرواز کردیم میتونی حجابِت رو برداری
"زنی میانسال با کلی آرایش"
_نه ممنون،
من برای خودم ارزش قائلم و برای کشورم حجاب نکردم بلکه برای اعتقاداتم حجاب کردم..
بدون اینکه منتظر جواب بشم سرم رو برگردوندم
هدفن فردین رو گرفتم و به گوشی خودم وصل کردم و گذاشتم رو گوشم و چشمهام رو بستم
و با جون و دل گوش دادم...
سخنرانی استاد یکتا؛
(برای آقاامامزمان(عج) لوتیواری زندگی کنید
لوتیواری زندگی کن،بگو آقا ما دوست داریم،
تو هم ما رو دوست داری دیگه..؟!)
#خیلیروایتگریقشنگیه
#پیشنهادمیکنمگوشبدیدبهش
رفتم تو فکر!
"واقعا چرا برای آقاامامزمان(عج )
لوتیواری زندگی نکنیم؟!"
"چرا وقتی اونا عاشق ما هستن،
ما میآییم عاشق چیزای پوچ میشیم؟!"
"چرا نمیخواهیم عشق دو طرفه بشه؟!"
"اگه عشق بین ما و آقاامامزمان(عج)
دو طرفه بشه چی میشه..!!"
فردین:
-خانمم!!
-هدیهجان خوابی؟!
چشمهام رو باز کردم،
خیلی وقت بود خواب بودم
_ممنون،بیدار شدم..
پاشدیم و رفتیم پشت دستگاهی وایسادیم
تا ساکهامون از بازرسی بیاد...
-میگما!!
-حضرتزهرای شما برای دفاع از شوهرش پشت دَر زخمی شد بعد شهیده!
-چرا آنقدر دوستِش دارید؟!
-اصلا شهیده حساب نمیشه چون برا شوهرش بوده..
_نه کی گفته حضرتزهرا(سلاماللهعلیها)
برای شوهرش دفاع کرد؟!
_حضرتزهرا(سلاماللهعلیها) برای ولایتش دفاع کرد..
_امیرالمؤمنینامامعلی(علیهالسلام) فقط شوهر حضرت زهرا نبود!
_بلکه امیرالمؤمنینامامعلی(علیهالسلام)
مولای شیعهها بود و حضرتزهرا(سلاماللهعلیها) از مولایش دفاع کرد..
ساکها اومد،برداشتیمش..
-خوشم میاد همیشه یه جوابی داری که بگی
"خندیدم"
-تو فقط بخند..
"خجالت کشیدم،
این چرا اینجوری میکرد؟!"
"پسرهی.... لاالهالاالله"
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتبیستویکم
از فرودگاه که اومدیم بیرون سوار تاکسی شدیم
و فردین آدرس یه هتل رو داد..
از پنجره به بیرون خیره شدم!
"دخترهایی که چقدر آرایش ملیح دارن
حتی بعضیهاشون اصلا آرایش ندارن..!
لباسهای ساده و ملیح..!
پس اینا که تو فیلمهاشون نشون میدن کی هستن؟!
آره دیگه،بخدا نصف این فیلمهایی که تو ماهواره نشون میدن و این شبکههای ماهوارههایی که رایگان در اختیار ایرانیها قرار میدن برا مردم خودشون نشون نمیدن..
اگر هم نشون بِدَن رایگان نیست که،
واقعا متاسفم..."
فردین:
-خانمجان رسیدیم...
_بهم نگو خانمجان..!
_احساس میکنم ۷۰سالم هست..
-چـــشـــم شما جون بخواه
از ماشین پیاده شدیم و وارد هتل شدیم..
"وااای خدا..!
این هتله یا کــاخ....!!!!"
-آنقدر این قیافت که یه چیز قشنگ میبینی و تعجب میکنی رو دوست دارم که نگوووو..
_عه؟!
_خودت رو مسخره کن..
-باید عادت کنی،
چون میخوام خونه زندگیت اینجوری بشه..
_عمــــــرا..
_خونه من باید ساده باشه..
_یعنی چی اینا؟!چشم مردم دنبالشه،
_و هم اینکه هر چی سادهتر آرامش بیشتر..
-میدونی با وجود این همه اختلاف اعتقادات
چرا اومدم بگیرمت؟!
_چون عقلت کمه
-شیطووون..
-به خاطر اینکه با همه دخترا فرق داری؛
چشمت دنبال مال نیست،آرامش داری..
-بخدا وقتی نگات میکنم آرامش میگیرم..
-تو زن زندگی هستی..
_هـــــــــع،آقا رو باش..
_هنوز من رو نشناختی فردینخاااان..
_مامان و بابام من رو بهت انداختن..
_یه چیز بگم فردین..؟!
-جانم!
_با وجود من هیچ وقت پیر نمیشی
-آره،چون از بس من رو میخندونی لابُد
_نه..
-پس چرا..؟!
_چون به پیری نمیرسی،
همون اول جوانی از دست من خودکشی میکنی..
دستاش رو آورد جلو لپم رو کشید؛
-یعنی فقط خدا تو رو میشناسه..
کلید اتاق رو انداختیم و رفتیم داخل..
باور کن اندازه خونمون بود،
سِت کِرِمقهوهای چشم آدم رو میزد..
یه نگاه به تختش کردم،دو نفره بود..
یه نگاهم به فردین کردم،
نمیدونم چی تو نگاهم بود که گفت:
-نترس بابا،روی کاناپه میخوابم..
-راستی هدیه..!
یه استراحت کوتاهی بکن که شب مهمونیم..
_مهمون کی..؟!
-یکی از دوستام،دعوتمون کردن..
-خانومِش هم هست..
_میشه من نیام..؟!
-عمراااا؛اونا به خاطر ازدواجمون دعوت کردن
_ما که ازدواج نکردیم هنوز..
-نهخیرِشَم،تو اول و آخر مال خودمی..
_دیوانه،من مال خودم هم نیستم..
لباسهام رو عوض کردم،
پیراهن آستیندار صورتی که روی اون عکس جغد بود با شلوار راهراهی صورتی و سفید..
موهام چی..؟!چیکار کنم..؟!
آهان،شال بندازم...
با شال رفتم جلوش که یه خیز برداشت
شال رو کشید از سرم و گفت:
-آخیش،آنقدر اینها رو رو سَرِت دیده بودم که با خودم گفتم نکنه کچله بهم انداختن
_تا دلتم بخواااد
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
حاجی میخواست سوار ماشین بشه که یکی از خانوما نوزادشو به حاجی داد و ازش خواهش کرد تا به گوشش اذان بگه. حاجی همین طور که داشت اذان می گفت دست شو جلو صورت نوزاد گرفت تا آفتاب اذیتش نکنه. سردار حواسش به همه چی و همه کس بود.💔
#حاجیقلبها
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای شهید! گاه گاهی، به نگاهی دلِ مارا بنواز
شهید مصطفی صدرزاده🌷
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ گفت چی باعث میشه که مهر یه #شهید به دل آدم میاد؟
- گفتم،خـــدا واسطه میفرسته برای #آشتی_کُنون...
آشــــتیِ بــا خدا !
#رفیق_شهید
#شهیدانه
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
یکی از زندگیش زد! از خوشی و خواب گرم و نرم زد!! افتاد تو صحرا و بیابون!! از خانواده خودشو محروم کرد!! سرما و گرما رو به جون خرید تا حرف ولیزمان خودش رو در منطقه قدرتمند کنه!! تمام برنامههای دشمن رو ریخت به هم و در نهایت قطعهقطعه شد در آغوش اباعبدالله(ع)❤🍃
🍂شهیدحاجقاسمسلیمانی...🍂
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
یکی هم بدون هیچ امکاناتی درس خوند و با تقوا و کیاست و تخصص، تلاش کرد که کشور رو رشد بده و دست بیگانه رو قطع کنه و جلوی فساد درباریان رو بگیره و زمینه از بین رفتن هیمنه طاغوتی شاه رو ایجاد کنه!!
در خون خودش غلطید..رقصی چنین میانه میدانم آرزوست❤🍃
شهید میرزای فراهانی (امیرکبیر)
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
یکی رفت طلبه شد!! خوب درس خوند!! بعدش رفت دانشگاه درس خوند تا با جوونای دانشگاهی انس بگیره!! گلوی اسلام شد و حرف خودش رو بدونترس زد!! خیلی از تودهایها رو مسلمون کرد و در آخر وقتی دیدن کسی جلودارش نیست، مغزش رو نشانه رفتن❤🍃
🍂شهیدآیتاللهمطهری🍂
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
یکی مطالعه جریانشناسی کرد! کتاب خوند! سخنرانی کرد! تبیین کرد!! نماینده مجلس شد!! اصل ولایتفقیه رو با پافشاری تصویب و مطرح کرد!!
خواست خط نفوذ لیبرالها و منافقین رو برملا کنه! در مسیر آمدن برای افشای اسناد، ۶۰ گلوله به استقبالش اومدن❤
🍃 شهید دکتر حسن آیت...🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
یکی رفت خواست فیلمنامه ضد صهیونیستی بنویسه و فیلمای اسلامی بسازه و دست صهیونیستها رو رو کنه!! ترورش کردن!!
ترور بیولوژیکی شهید فرجاللهسلحشور... کارگردان هنرمند❤🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
بچهها! شهداء مشیشون قابل الگو گیریه! مث شهید سیدعلیاندرزگو که ۱۴سال یکه و تنها، در عرصه مبارزه، نفس رژیم رو گرفته بود و حتی شاه رو مستأصل کرده بود، در عرصه علمی ورود کنید و دشمن رو از نفس بندازید!! اگه ما یک تکنولوژی قدرتمند و جدید ایجاد کنیم که دشمنان اسلام نداشته باشند، دست برتر رو پیدا میکنیم!!
📖📚📖📚📖📚📖📚📖
هر کس که شیفتهی یک #شهید است رسالتی دارد شبیه «رسالتتکمیلنشدهآنشهید»! گویی خود شهیـد، ادامهدهندههایرسالتاش را #مبعوث میکند!
شهید را در میانه جهادش، حذف کردند که مانع از تکمیل جهاد و رسالتش شوند و او ادامهدهندگان راهش را راهنمایی
خواهد کرد...!
📝📝📝📝📝
تو اوج درس خوندنتون، تو همون لحظهای که گیر کردید تو حل یه مسئله علمی و مغزتون داره سوت میکشه، تو همون لحظهای که از خواب و خور زدید بخاطر خدا، تو همون لحظه که چشمتون دیگه کشش بیداری نداره، دعا کنید شهید بشیم😔 تو اون ثانیهها، دعای شما مستجابه!!❤
🤲 اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک💔
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•