قالامامصادقعلیهالسلام:
بهترین و لذت بخش ترین نعمت در بهشت تماشای روی حسین (ع) است.
#حدیثعشق
#سومشعبان
@velayaattashahadat
┄┅═✧🍃🌟﷽🌟🍃✧═┅
یا اباعبدالله! بابی انت و امی یابن الزهراء!
✨خداوند در حدیث لوح می فرماید:
🌷حسین(علیه السلام) را گنجینه دار وحی خود قرار دادم و او را با شهادت گرامی داشتم و زندگی اش را سعادتمندانه پایان دادم.
🌷او برترین شهید است و والاترین جایگاه را دارد. کلمه تامّه خود را با او قرار دادم و محبت کامل را نزد او نهادم و عترت او را معیار پاداش و کیفر شناختم.
📚کمال الدین، ج 1، ص 310
✨🌷میلاد باسعادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام ) و روز پاسدار مبارک باد
✍امام خامنه اى:
🌸روز میلاد حضرت اباعبدالله الحسین روز باعظمتی است. در این روز کسی متولد شد که سرنوشت اسلام، به او،به حرکت او، به قیام او، به فداکاری او، به اخلاص او بسته بود.
#میلاد_امام_حسین علیه السلام
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با وفاترین برادر، مظلومترین یاور
تولدتون مبارکمون🧡🌱.
#یابابالحوائج، بی دست، دستِ
عالمیان را گرفتهای :)
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتشصتوهفتم
" از زبان هدیه "
نارنج:
-لباسهات رو بردار بریم دیگه..!
_وایسید صبحونه بخووورم خب..!
مامان:
-راست میگه بچم ناشتا نره آرایشگاه..!
فاطمه:
-ای خدا،چه سوسولی تو!
چادرم رو مرتب کردم؛
و دوتا لقمه گذاشتم دهنم و رفتم تو حیاط
نارنج:
-بدو دیگه..!
سریع سوار ماشین شدیم؛
و رفتیم به آدرسی که مهدیه فرستاده بود..
مهدیه خودش جلویِ درب آرایشگاه وایساده بود؛
_سلام،چرا نرفتی داخل؟!
مهدیه:
-سلام عروسخانم،
-هیچی خواستم باهم بریم..
ناری:
-سلام،پس بریم..
وارد آرایشگاه شدیم؛
یه سالن بزرگ پر آینه و میز و صندلی
که چیدِمانِ وسایل سفید و قرمز بود..
بعد از سلام و احوالپرسی با خانم آرایشگر؛
از ما خواست هر کدوم رو یک صندلی بشینیم..
لباسهامون رو درآوردیم؛
خانم آرایشگر پرسید:
-خب عروس کیه؟!
_منم منمممم
مهدیه خندید و گفت:
-چه پررووو
فاطمه:
-خواهرشوهرِ دیگه
بعد از تعویض لباس،
نشستم روی یکی از صندلیها
آرایشگر:
-هووووو...
-صورت و اَبروهات رو بر نداشتی تا حالا؟!
_راستش نه؛
تمیز کردم ولی کامل برداشتن نه
-چه جاالب
بعدش هم سهتا شاگردهاش رو برای رفیقهای من صدا زد و همه مشغول کار شدن..
بچهها باهم تعریف میکردن ولی من از شدت استرس و فکر چیزی نمیتونستم بگم..
آرایشگر:
-خب دیگه،پاشو صورت و اَبروهات رو برداشتم
خم شدم و تو آینه نگاه کردم؛
"این واقعااا من هستم؟!"
"جلالجالب،
مگه با یه اَبرو و صورت میشه آنقدر تغییر کرد؟!"
جیغی از سر ذوق کشیدم که بچهها برگشتند به طرفم؛
فاطمه:
-وااااای چه دلبر
ناری:
-خوبیه اَبرو و صورت کامل برنداشتن همین هست دیگه؛عقد و عروسیت کلی تغییر میکنی..
خانمآرایشگر که اسمش فرح بود گفت:
-حالا آرایش هم کنم دیگه دوماد شاخ دربیاره فقط
مهدیه:
-آقا یه کاری نکنید داداشم پس بیفتههااا!
ناری:
-هوووو حالا تواَم
بعد از شُستن صورتم؛شروع کرد به آرایشکردن..
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتشصتوهشتم
بعد از ساعتی؛
_فرحجون فکر نمیکنی یک ذره طول کشید؟!
فرح:
-آخراش هست دیگه
_آخه الان ساعت ۱۲ هستهاااا
فرح:
-خوشگلی دردسر دااره
خیلی دوست داشتم ببینم چه شکلی شدم؛
آخه تا حالا آنقدر آرایش نکردم..
فرح:
-خب پاشو تموم شد؛
-ولی نمیگذارم تو آینه نگاه کنی!
_چرااااا؟!
فرح:
-لباست رو بپوش بعد؛
-نزاشتم اول بپوشی که کثیف نشه
بدون اینکه بذارن به آینه نگاه کنم لباسهام رو پوشیدم و رفتم جلوی آینه..
یکذره دقت کردم؛
"این وااقعااا من هستم؟!"
"وااااااای خدااااا چه خووووشکل!"
مهدیه:
-واااای آجی،حسودیم شد
-باور کن داداشم نمیشناسَتِت
ناری:
-لعنتی جذاااااب
فاطمه:
-خیلی آرایش کردیهااا
فرح:
-این آرایشی که الان برا عقدش کرده؛
آرایشِ ملت تو خیابون هست..
(به خاطر برادران؛
به تصویرکشیدن آرایش شاید درست نباشه)
زدیم زیر خنده؛
فاطمه:
-وضو داری؟!
_آره!
فاطمه:
-پس بدوو بیا لاکت بزنم..
_واای بیخیال لاک دوست ندارم!
فاطمه:
-غلط نکن،بدوووو..
-مگه وضو نگرفتی قبل آرایش؟!
_چرا گرفتم..!
فاطمه:
-خب پس بدو بیا
من رو نشوند جلو آینه؛
و شروع کرد به رنگ قرمزجیغ لاکزدن..
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
1_1511168889.mp3
1.79M
🎙بهشتیانی که قبل از شهادت به بهشت رفتند...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزجانباز
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
•﷽•🌴🌺
یک عدد ؏ــــــــــشــــــــــق 🤗💞
#استوری📲
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
@velayaattashahadat
•┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•