با ولایت تا شهادت
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹 🌟قسمت #چهل_وپنج (مریم) -اصلاً صرف و نحو درست و حسابی نداره!
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #چهل_وشش
(مصطفی)
سرش را گرفته بین دستهایش و گوشهای از راهرو کز کرده.
دلم برایش میسوزد.
به چه زبانی بگویم تقصیر او نبوده؟ کنارش مینشینم. دل ندارد نگاهم کند، حق هم دارد.
دست بر سر شانهاش میگذارم:
-باور کن هیچکس تو رو مقصر نمیدونه! به جای اینکارا، براش دعا کن.
چشمانش سرخ است. فقط نگاهم میکند؛ زیرچشمی. میدانم پشیمان است. شاید کمی عجیب باشد ولی واقعا دوستش دارم؛ نه تنها متنفر یا بی تفاوت نیستم، دوستش دارم. شاید بخاطر پاکیاش باشد، یا بخاطر پشیمانیاش.
میخواهم تنهایش بگذارم که میگوید:
-آقاسید.
برمیگردم:
-جانم؟
-چه کار کنم که خدا من رو ببخشه؟ چه کار کنم که کسی نگفت دارن سم به خوردم میدن؟ یه طوری جو میدادن، یه طوری پست میذاشتن که انگار نظام داره ساقط میشه و اگه باهاشون همراه نشیم، عقب میمونیم! (این روش در فنون اقناع فن ارابه یا واگن نام دارد)
میگفتن آریامهرشون داره برمیگرده،
میگفتن آخوندا نمیذارن ما آگاه بشیم، آزاد بشیم، رفاه داشته باشیم...
دائم توی گوشمون میخوندن باید قیام کنیم...
توی کانالاشون یاد میدادن چطور بسیجیا و پاسدارا رو محاصره کنیم
و میگفتن هرکدومشون رو که کشتین عکس و فیلمش رو بفرستیم براشون...
یاد میدادن چطور جلوی گاردیا وایسیم... یه طوری القا میکردن که مامور نجات ایران ماییم و باید یه کاری بکنیم. دائم فیلم و عکس درباره فساد توی نظام و آخوندا... منم خیلیاش رو باز نمیکردم، زیرش رو میخوندم و بیشتر حس میکردم باید یه کاری بکنم! حس باحالی بود... انقدر مغزم رو پر میکردن که نمیفهمیدم دارم چه غلطی میکنم! وقتی علی جلوی چشمم افتاد زمین، تازه فهمیدم بسیجیا اون چیزی نیستن که بهمون نشون دادن!
از یادآوری آن شب، کامم تلخ میشود و دهانم مزه خون میگیرد.
میپرسم:
-هیچوقت فکر کردی شاید اون به قول خودت مدارکی که نشونتون میدادن جعلی باشه؟
-یه طوری بود که آدم بهشون شک نمیکرد. یه لینک میدادن میگفتن منبعشه، یا آدرس فلان کتاب رو میدادن، منم حال نداشتم برم کتابه رو پیدا کنم و ببینم راست میگه یا نه؟ مثلا این رو ببین...
همراهش را درمیآورد و فیلمی را نشانم میدهد.
مردی با لهجهای خاص در کتابخانه آستان قدس فیلم گرفته و کتابی عربی را مقابل دوربین میگذارد؛ کتابی درباره خاطرات یکی از طلاب با امام خمینی(ره)، در سالهای تبعید در عراق. او کتاب را باز میکند و از روی یکی از خاطرات میخواند. با این که از روی صفحه فیلم میگیرد، نوشتهها بخاطر کیفیت پایین تصویر تارند! چند کلمه از جملات عربی را میخواند و بقیه را درحالی که دستش زیر نوشتههاست، ترجمه میکند. کلمات عربی را اشتباه ترجمه میکند. سعی دارد به امام تهمتی بزرگ بزند. چشمانم را روی نوشتهها ریز میکنم، ترجمهاش پر از اشکال است و اصلا موضوعی که مرد دربارهاش حرف میزند با موضوع متن متفاوت است!
انقدر تهمتی که به امام زده بزرگ و بی شرمانه است که ضربان قلبم را بالا میبرد. سعی میکنم آرام باشم.
فیلم را متوقف میکنم و با صدایی نسبتا بلند میگویم:
-داره چرت میگه! خودشم میدونه داره اشتباه ترجمه میکنه! مگه توی دبیرستان عربی نخوندین؟ نمیفهمی ترجمهش غلطه؟ تو امام خمینی رو میشناسی؟ اصلا امکان داره این وصلهها به آدمی بچسبه که دنیا رو تکون داده؟
شرمنده میگوید:
-هیچکس به ما نگفت... فقط توی کتاب دین و زندگی چهار کلمه اصول دین خوندیم برای نمره، ولی هیچکس نیومد برامون بگه امام کی بود... چرا باور نکنم؟ انقدر حق به جانب مینویسن و ژست روشنفکری میگیرن که انگار اگه قبول نکنی، احمقی!
🇮🇷ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #چهل_وهفت
(حسن)
شانههایش میلرزد.
صدایش را سخت میشنوم. حتما حضورم را متوجه نشده که بازهم درد و دل میکند:
-اولین بارم که نیس رفیقم جلوی چشمم شهید بشه... اولین بارم نیست با دست خودم جنازه رفیقم رو بردارم بذارم توی ماشین... اولین بارم نیست! میدونی دلم از کجا خونه؟ از اینکه توی سوریه کسی حریفت نشد، توی ترکیه و افغانستان یه تار مو ازت کم نشد. تا خود قلب تکفیریا میرفتی و هیچیت نمیشد؛
ولی تو همین تهران، وسط تهران، اونطوری اربا اربات کردن. دلم از این میسوزه... از این میسوزه که خونت باید توی جوب کنار خیابون بریزه... باید جنازهت رو از توی جوب دربیارم و به جای این که روی دست مردم تشییع بشی و همه جا برات پوستر و بنر بزنن و عکست بره توی همه سایتا و کانالا، یه جایی که منم نمیدونم کجاست دفنت کنن و آب توی دل مردمی که جلوی درِ خونهشون شهید شدی تکون نخوره. اصلا احدی نفهمید شهید شدی... میدونم که الان اون دنیا داری چه عشق و حالی میکنی؛ ولی یه فکری به حال دل مام بکن!
صدایش هربار در گلو میشکند.
دوست ندارم گریه سیدحسین را ببینم. نشسته کنار مزار شهید گمنام و با عباس حرف میزند.
مصطفی هم کمی آن سوتر نشسته ،
و به روبهرویش خیره است. انگار اشکهایش خشک شده.
کاش درد و دلهای سیدحسین را مینشیند.
در این سرما، از حرفهایش آتش گرفتهام. شفای علی را بین حرفهایش میخواهد.
گفتم علی، سوختم...!
تنها چیزی که توانست درد سینهمان را آرام کند،
بیست و دوم بهمن بود و دیدن #آقا در منزل شهید ارمنی.😍😭وقتی دیدیم مردم مثل همیشه آمدند برای انقلاب،خیالمان تخت شد و برای آینده قشنگش نقشه کشیدیم.
وقتی دیدیم #آقا آرامند، آرام شدیم.
چقدر خوب بود اگر آقا به ما هم میوه میدادند، آن وقت ما هم مثل مادر آن شهید ارمنی هیچوقت مریض نمیشدیم. چقدر دلم میخواست دست آقا را بگیرم توی دستم و بی خیال همه دنیا بشوم. اما دست آقا توی دست آن پدر شهید، من را هم آرام کرد.
همه را آرام کرد.
سیدحسین دستی به صورتش میکشد و بلند میشود. خاکهای لباسش را نمیتکاند و بالای سر مصطفی میرود.
به اشاره و لبخندی،
مصطفی را بلند میکند از روی زمین تا به مسجد برویم،
شب اول دهه فاطمیه.
خانواده علی نذر کردهاند بانی مراسم امسال باشند برای شفای پسرشان. همه میدانند تمام دنیا را که بگردی، آخر دوباره به سرچشمه خیرات میرسی.
به مادر خوبیها میرسی.
دست به دامان آخرین بازمانده خدا در زمین هم که بشوی، مادرش را نشان میدهد.
مسجد دوباره حال محرم گرفته است. پرچمهای سیاه، بوی اسپند، صدای مداحی. مجلس مادر است اما دلم روضه علی اکبر میخواهد، با صدای علی.
به خودم که میآیم،
به سینهزنی ایستادهایم.
مجلس دارد تمام میشود و سیدحسین و مصطفی ایستادهاند به بدرقه بچهها. صاحب عزا آنهایند و من هم به عنوان طفیلی کنارشان میایستم.
همراه سیدحسین زنگ میخورد:
-هنوز تموم نشده؟ تیراندازی؟ باشه باشه الان میاییم، اومدیم.
🇮🇷ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹
🌟قسمت #چهل_وشش
(مصطفی)
سرش را گرفته بین دستهایش و گوشهای از راهرو کز کرده.
دلم برایش میسوزد.
به چه زبانی بگویم تقصیر او نبوده؟ کنارش مینشینم. دل ندارد نگاهم کند، حق هم دارد.
دست بر سر شانهاش میگذارم:
-باور کن هیچکس تو رو مقصر نمیدونه! به جای اینکارا، براش دعا کن.
چشمانش سرخ است. فقط نگاهم میکند؛ زیرچشمی. میدانم پشیمان است. شاید کمی عجیب باشد ولی واقعا دوستش دارم؛ نه تنها متنفر یا بی تفاوت نیستم، دوستش دارم. شاید بخاطر پاکیاش باشد، یا بخاطر پشیمانیاش.
میخواهم تنهایش بگذارم که میگوید:
-آقاسید.
برمیگردم:
-جانم؟
-چه کار کنم که خدا من رو ببخشه؟ چه کار کنم که کسی نگفت دارن سم به خوردم میدن؟ یه طوری جو میدادن، یه طوری پست میذاشتن که انگار نظام داره ساقط میشه و اگه باهاشون همراه نشیم، عقب میمونیم! (این روش در فنون اقناع فن ارابه یا واگن نام دارد)
میگفتن آریامهرشون داره برمیگرده،
میگفتن آخوندا نمیذارن ما آگاه بشیم، آزاد بشیم، رفاه داشته باشیم...
دائم توی گوشمون میخوندن باید قیام کنیم...
توی کانالاشون یاد میدادن چطور بسیجیا و پاسدارا رو محاصره کنیم
و میگفتن هرکدومشون رو که کشتین عکس و فیلمش رو بفرستیم براشون...
یاد میدادن چطور جلوی گاردیا وایسیم... یه طوری القا میکردن که مامور نجات ایران ماییم و باید یه کاری بکنیم. دائم فیلم و عکس درباره فساد توی نظام و آخوندا... منم خیلیاش رو باز نمیکردم، زیرش رو میخوندم و بیشتر حس میکردم باید یه کاری بکنم! حس باحالی بود... انقدر مغزم رو پر میکردن که نمیفهمیدم دارم چه غلطی میکنم! وقتی علی جلوی چشمم افتاد زمین، تازه فهمیدم بسیجیا اون چیزی نیستن که بهمون نشون دادن!
از یادآوری آن شب، کامم تلخ میشود و دهانم مزه خون میگیرد.
میپرسم:
-هیچوقت فکر کردی شاید اون به قول خودت مدارکی که نشونتون میدادن جعلی باشه؟
-یه طوری بود که آدم بهشون شک نمیکرد. یه لینک میدادن میگفتن منبعشه، یا آدرس فلان کتاب رو میدادن، منم حال نداشتم برم کتابه رو پیدا کنم و ببینم راست میگه یا نه؟ مثلا این رو ببین...
همراهش را درمیآورد و فیلمی را نشانم میدهد.
مردی با لهجهای خاص در کتابخانه آستان قدس فیلم گرفته و کتابی عربی را مقابل دوربین میگذارد؛ کتابی درباره خاطرات یکی از طلاب با امام خمینی(ره)، در سالهای تبعید در عراق. او کتاب را باز میکند و از روی یکی از خاطرات میخواند. با این که از روی صفحه فیلم میگیرد، نوشتهها بخاطر کیفیت پایین تصویر تارند! چند کلمه از جملات عربی را میخواند و بقیه را درحالی که دستش زیر نوشتههاست، ترجمه میکند. کلمات عربی را اشتباه ترجمه میکند. سعی دارد به امام تهمتی بزرگ بزند. چشمانم را روی نوشتهها ریز میکنم، ترجمهاش پر از اشکال است و اصلا موضوعی که مرد دربارهاش حرف میزند با موضوع متن متفاوت است!
انقدر تهمتی که به امام زده بزرگ و بی شرمانه است که ضربان قلبم را بالا میبرد. سعی میکنم آرام باشم.
فیلم را متوقف میکنم و با صدایی نسبتا بلند میگویم:
-داره چرت میگه! خودشم میدونه داره اشتباه ترجمه میکنه! مگه توی دبیرستان عربی نخوندین؟ نمیفهمی ترجمهش غلطه؟ تو امام خمینی رو میشناسی؟ اصلا امکان داره این وصلهها به آدمی بچسبه که دنیا رو تکون داده؟
شرمنده میگوید:
-هیچکس به ما نگفت... فقط توی کتاب دین و زندگی چهار کلمه اصول دین خوندیم برای نمره، ولی هیچکس نیومد برامون بگه امام کی بود... چرا باور نکنم؟ انقدر حق به جانب مینویسن و ژست روشنفکری میگیرن که انگار اگه قبول نکنی، احمقی!
🇮🇷ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نقاب_ابلیس ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگم ، دلتنگ گذشته ها
دلم کمی قدیم می خواهد ❤️
سلام دوستان عزیز
صبح پاییزی تون به خیر
و سرشار از عطر خوب مهربانی 🌺
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سفارش من به شما اين است كه پشتيبان ولايت فقيه باشيد و از امام حمايت نماييد. از روحانيت و دولت حمايت كرده و با كسي كه اين دو را تضعيف كند به شدت برخورد نماييد.
به خدا قسم كه اگر دشمنان مرا بكشند و خونم را بر زمين ريزند در قطره قطره خونم نام مقدس خميني را مي بينند. اي برادران، خط آل محمد و علي را روش و منش خود قرار دهيد و مبادا از اين راه بيرون رويد كه شكست شماها در اين صورت حتمي است. اي خواهران، اين شعر را الگوي خودتان قرار دهيد.
ای #زن به تواز فاطمه اينگونه خطاب است
ارزنــده ترين زينت زن حفـظ #حجاب است
#شهيد_مهدی_يخچالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزومند نگاری به نگاری برسد
شهادت ات هرگز فراموش نخواهد شد....
نام ات از صفحه تاریخ کم رنگ نخواهد شد و روز ها میگذرند اما مرد این میدان شما هستید.....
#مکتب_شهید_سلیمانی
#یک_ایران_همدل❤️
#ایرانی_باغیرت
یه تحلیل متفاوت:
ما امشب به آمریکا باختیم نه فقط در فوتبال،بلکه در رشد جمعیت و نسل جوان. ما امسال مسن ترین تیم جام بودیم درحالیکه آمریکا بازیکن ۲۱ساله داشت و کاملا شور و توان جوانیشون معلوم بود.
این تازه اول دیدن نتایج پیری ایرانه...
نذارید آخرشو ببینن...
#ایران_جوان_بمان
به چشم دیدیم جوانی تیم
قدرته
به همین شکل،
جوانی جمعیت
قدرت یک کشوره
داریم پیر میشویم.....
#فرزندآوری
#ایران_جوان_بمان
🆘 @Roshangari_ir
🆘 rubika.ir/Roshangariir