#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتنودوچهارم
_ بپر لباسهات رو بپوش که باید بریم حرم
پاشد رفت حموم؛
یه دوش چند دقیقهای گرفت و اومد بیرون..
"عجبهااااا"
"این پسرها هم چقدر زود دوش میگیرن..!"
"مال من که کمتر از بیست دقیقه نمیشه"
یک دست لباس،
پیرهن چهارخونه سورمهای و زرشکی
با شلوار مشکی براش کنار گذاشتم..
خودم هم شلوار و مانتو مشکی
با روسری و ساق زرشکی پوشیدم..
چادرم هم سرم کردم..
آقا تازه داره موهاش رو خشک میکنه؛
خیلی ریلکس لباسهاش رو پوشید..
ساعتش رو هم انداخت:
-خب بریم..!
_چرا اونقدر خوشگل کردی؟!
_هاااان؟! برا کی؟!
از تعجب چشمهاش چهارتا شد و گفت:
-خودت لباس انتخاب کردی که!عجبااااا
_حالا باشه،بریم دیگه..
اومدم دَر رو باز کنم دستهام رو گرفتم بالا و گفتم:
_خدایا این مهدیار رو فقط به چشم من اونقدر خوشگل و خوشتیپ نشون بده و به چشم دیگران شکل قورباغه نشون بده..!
_آمــــــــــیـــــــــــــن (خندیدم)
مهدیار:
-روم غیرت داری؟!
-خوشمان آمد
_هی!حالا خودت رو نگیر..
_چون کنار منی این حرف رو زدم..
_زیبایی تو خانُمِته..
-عمرااااا...!
-خدایا اگر من رو شکل قورباغه نشون میدی؛
این رو هم شکل سوسک نشون بده لطفا!
-آمیـــــــــــــــــــن(خندید)
_خب حل شد دیگه
فقط برا هم خوشگلیم پس بزن بریم..
-یاعلیمدد
دستهام رو گرفت تو دستش،
شروع کردیم به قدمزدن تا حرم..
گوشی رو درآوردم تا از دستهامون عکس بگیرم،
مهدیار رو به سمتم گفت:
-میخوای چیکار کنی؟!
_میخوام استوری کنم..!
-نه،نمیخواد..
_چرا؟!
-شاید یکی شرایط ازدواج نداشته باشه،
و با دیدن این عکسها دلش بخواد و پاش به گناه باز بشه..
گوشیم رو گذاشتم تو جیبم و گفتم:
_میدونستی خیلی قشنگ قانع میکنی؟!
-اگر دِلی بگی به دل طرف میشینه
_حالا اگه بلد نبودی چی؟!
-سوال رو با سوال میپرسم..!
_چه جوری؟!
-مثلا اگه پرسید چرا حجاب میکنید؟!
-و اگه تو بلد نبودی بگو :
"چرا حجاب نکنیم؟!" و "شما چرا بیحجابید؟!"
-وقتی سوال رو با سوال جواب میدی گیج میشه و دیگه بحث ادامه پیدا نمیکنه..
_چه جالب
نویسنده: #هـدیـهیخـدا