eitaa logo
با ولایت تا شهادت
146 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
604 ویدیو
20 فایل
|°•✨🌖•°| بچـه‌ها! شــــهدا خوب تمرین کردند، ولایت پذیریِ امـام‌ مهدی 'عج' رو در رکاب آسیـد روح‌الله‌ خمینــــی؛ ما هم بایــــــد تمرین کنیم ولایت پذیریِ امام‌ مهـدی 'عج‌' رو در رکاب حضــــرت‌ آقا..! |حاج‌حسین‌یکتا|🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ "یک عبای گشاد طوسی‌رنگ با روسری گلبهی‌رنگ پوشیدم" چادرم رو انداختم سرم، قابلمه رو هم برداشتم و خداحافظی کردم.. مامان: -کجا میری هدیه؟! _میرم یه جایی زود میام _مامان حواست باشه غذا نسوزه؛ من غذا میبرم با مهدیار می‌خورم شما بخورید.. دیگه منتظر نموندم چی جواب داد؛ سوار هاچ‌بک‌جون شدم و حرکت کردم سمت یار.. آنقدر ذوق داشتم که مهدیار دست پختم رو بخوره که اصلا نفهمیدم چه جوری رسیدم.. دم در بیمارستان زنگ زدم مهدیار که جواب داد: -نمی‌دونم امروز چه کار خوبی کردم که هدیه‌خانم هِی به ما زنگ میزنه! _واقعا خدا بهت لطف داره! -اون که آره،خوبی خانمم؟! _خوبم شکر _مهدیار من جلوی درب بیمارستان هستم؛ مرخصی نیم‌ساعتی می‌گیری بیای پایین؟! -جدی میگی؟! -چرا؟!اتفاقی افتاده؟! _نه نگران نباش؛ بیا شگفت‌انگیزانه دارم برات.. _خواهش می‌کنم -خب پنج دقیقه صبر کن تا بیام... _چشم.. قطع کردم؛ بعد از چنددقیقه مهدیار از درب سالن بیمارستان اومد بیرون.. "هیکل چهارشونش و قد بلندش توی اون پیراهن سفید پرستاری که یک گوشی پزشکی هم گردنش بود دلم رو تا آسمون‌ها برد" "از ته دلم قربون صدقه‌ای براش رفتم" نزدیک‌تر که شد قابلمه رو برداشتم و پیاده شدم؛ مهدیار: -همسر آمد،همسر با قابلمه آمد! _ناهار همسرپَز برات آوردم.. -خب پس،خداروشکر کنار بیمارستانیم اگر چیزی شد سریع بهمون رسیدگی میکنن زد زیر خنده که زدم رو شونش و گفتم: _از خدااات هم باشه، باید عادت کنی تا آخر عمر این غذا رو بخوری -چشمممممم، حالا بیار ببینم چی آوردی..! رفتم و روی جدول کنار بیمارستان نشستم و در قابلمه رو باز کردم.. مهدیار هم نشست کنارم ک نگاهی به غذا کرد و گفت: -قیافش که خوبه! _ای پسر بی‌ادب -چنگال رو گذاشتی ترامپ بیاره..؟! _ای‌وااای یادم رفته -خدا عاقبتمون رو به خیر کنه با این زن قاشق اول رو که خورد؛ چشمم رو دوختم به دهنش که ببینم نظرش چیه مهدیار: -واای هدیه عااااااالیه -فکر نمی‌کردم دستپختِت آنقدر خوب باشه..!! از ذوق تعریف کردنش پریدم بغلش و گفتم: _وااای ممنون -زشته هدیه‌جان، هزارتا آدم اینجاست و مجرد زیاد هست ازش جدا شدم، یک قاشق برداشتم و شروع کردیم با هم غذاخوردن نویسنده :