eitaa logo
با ولایت تا شهادت
146 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
604 ویدیو
20 فایل
|°•✨🌖•°| بچـه‌ها! شــــهدا خوب تمرین کردند، ولایت پذیریِ امـام‌ مهدی 'عج' رو در رکاب آسیـد روح‌الله‌ خمینــــی؛ ما هم بایــــــد تمرین کنیم ولایت پذیریِ امام‌ مهـدی 'عج‌' رو در رکاب حضــــرت‌ آقا..! |حاج‌حسین‌یکتا|🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ رسیدیم خونه، با واردشدن به خونه و دیدن خاله‌ها و دایی‌ها هزاربار خداروشکر کردم که اومدن و مامانمم خوشحال هست.. بعد از تبریک‌ها؛ خانواده‌ی من باند رو گذاشتن و شروع کردن رقصیدن مهدیار دوبار باند رو خاموش کرد؛ ولی دوباره می‌رفتن و روشن می‌کردن.. برای بار آخر رفت تو حیاط؛ احساس شرمندگی کردم... من هم رفتم تو حیاط؛ نشسته بود کنارِ باغچه و رفتم نشستم کنارش _من شرمندم مهدیار: -این چه حرفیه دختر! -خدا همین‌جاها امتحان می‌کنه دیگه _اینجوری فایده نداره..! _مجلس گناه هست باید یه فکری کنیم -باند اگر نباشه همه‌ چیز حله.. یکم فکر کردم و یهو گفتم: _خب خرابش کنیم..! -چه جوری..؟!! _میرم جلوش وایمیستم؛ بعد تو سریع سیم‌میم‌هاش رو قطع کن.. -وااای دمت گرم،عالیه.. دست‌هام رو گرفتم سمتش؛ _به امید موفقیت در عملیات.. مهدیار هم دست‌هام رو گرفت و گفت: -بله قربان.. رفتیم داخل؛ یه کشیک دادم دور و بَرِ باند، تا دیدم همه مشغول رقص هستن و کسی تو فاز نیست رفیق‌های من هم گوشه مجلس دارن باهم حرف میزنن و رفتم جلوی‌ باند وایسادم و مهدیار هم اومد پشتم وایساد چنددقیقه بعد یهو صدای آهنگ قطع شد؛ مهدیار از اون پشت سریع پرید تو اتاق.. همه‌ی نگاه‌ها رفت سمت من و گفتم: _ای‌واااااای خاک به سرم نشه،چیشد؟! مهدیار از داخل اتاق به طورِ خیلی عادی اومد بیرون و گفت: -عه؟! -چرا آهنگ قطع شد؟! _نمی‌دونم!! اعتراض همه رفت بالا که مهدیار گفت: -من فکر می‌کردم خراب باشه -حالا صبر کنید ببینم درست میشه.. باند رو گرفت بغلش و رفت داخل اتاق؛ من هم پشت سَرِش‌ رفتم.. باند رو گذاشتیم رو تخت و کنارِش نشستیم برگشتم سمت مهدیار و گفتم: _حالا چیکار کنیم؟! -خراب‌تَرِش کنیم؟! زدیم زیر خنده و گفتم: _پایه‌اَم یهو ناری و فاطمه اومدن داخل اتاق؛ با دیدن ما سَری به عنوان تأسف تکون‌دادن و رفتند شروع کردیم هر چی سیم به دستمون اومد قطع کردیم رو به مهدیار گفتم: _به نظرت درست میشه دیگه؟! -عمراََ.. _به صاحب باند چی بگیم..؟! -جهنم و ضرر؛خسارتش رو میدم -بهتر از این هست که مجلس گناه باشه! "لبخندی زدم و همون لحظه از تَهِ دل خداروشکر کردم بابت همچین همسر دلبری که بهم داده بود" -حله بریم دیگه! _باشه رفتیم داخل پذیرایی؛ ترانه: -پس باند چیشد؟! مهدیار: -درست نشد.. ‌ترانه: -می‌دونستم بخاری اَزَت بلند نمیشه.. اَخم‌هام اومد جلو؛ می‌خواستم برم بزنم که "استغفرالله" مهدیار که متوجه اَخمَم شد؛ اومد کنار گوشم و زمزمه کرد.. ‌ نویسنده: •┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈• @velayaattashahadat •┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•