#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
🌾چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار
🍁🍂🍁🍂
✨حکایت اول:
🌾کاسبی را پرسیدند؛
🌾چگونه در کوچه ای خلوت و پرت، کسب در آمد میکنی؟
🌾کاسب در جواب گفت:
🌾مگر میشودخدایی که فرشته
🌾مرگش در زمان فرارسیدن 🌾مرگم مرا از هر سوراخی 🌾پیدامیکند، فرشته روزی رسانش مرا در این کوچه گم کند؟
✨حکایت دوم:
🍂پسری نیک اخلاق و خوش 🍂سیرت به خاستگاری دختری میرود
🍂پدر دختر میگوید: تو فقیری و دختر من طاقت رنج ندارد
🍂و با این اذدواج مخالفم
🍂سپس پسری بد کر دار اما 🍂ثروتمند به خاستگاری همان دختر رفته و پدر موافقت با اذدواج میکند
🍂و میگوید خدا به راه راست هدایتش میکند.
🍂ودختر از پدر میپرسد:
🍂پدر جان آیا خدایی که به راه راست هدایت میکند با خدایی که روزی میبخشد فرق دارد؟!
✨حکایت سوم:
🍁حاتم را گفتند آیا از خود سفره دار تر دیده ای؟
🍁در جواب میگوید: شبی مهمان چوپانی بودم که تنها دو گوسفند داشته و یک شب برای پذیرایی از 🍁من یک گوسفند را ذبح کرد
🍁وفردایش هم آن یکی 🍁گوسفندش را به خاطر من ذبح کرد
🍁و من سپس پانصد گوسفند به وی هبه کردم
🍁حاتم را گفتند پس این گونه
🍁تو بخشنده تری
🍁حاتم در جواب:او بخشنده تر است چرا که او تمام دارایی خود را آورد و دریغ نکرد اما من یک سوم آن را
✨حکایت چهارم:
🌻عارفی را گفتند:
🌻خدارا چگونه میبینی؟
🌻عارف در جواب: آنگونه که هر گاه میتوانست مچم را بگیرد، دستم را گرفت...
#خدایا_چنان_کن_سر_انجام_کار_تو_خوشنود_باشی_و_ما_رستگار
#یا_حسین
#لبیک_یا_حسین_علیه_السلام
🌾چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار
🍁🍂🍁🍂
✨حکایت اول:
🌾کاسبی را پرسیدند؛
🌾چگونه در کوچه ای خلوت و پرت، کسب در آمد میکنی؟
🌾کاسب در جواب گفت:
🌾مگر میشودخدایی که فرشته
🌾مرگش در زمان فرارسیدن 🌾مرگم مرا از هر سوراخی 🌾پیدامیکند، فرشته روزی رسانش مرا در این کوچه گم کند؟
✨حکایت دوم:
🍂پسری نیک اخلاق و خوش 🍂سیرت به خاستگاری دختری میرود
🍂پدر دختر میگوید: تو فقیری و دختر من طاقت رنج ندارد
🍂و با این ازدواج مخالفم
🍂سپس پسری بد کر دار اما 🍂ثروتمند به خاستگاری همان دختر رفته و پدر موافقت با ازدواج میکند
🍂و میگوید خدا به راه راست هدایتش میکند.
🍂ودختر از پدر میپرسد:
🍂پدر جان آیا خدایی که به راه راست هدایت میکند با خدایی که روزی میبخشد فرق دارد؟!
✨حکایت سوم:
🍁حاتم را گفتند آیا از خود سفره دار تر دیده ای؟
🍁در جواب میگوید: شبی مهمان چوپانی بودم که تنها دو گوسفند داشته و یک شب برای پذیرایی از 🍁من یک گوسفند را ذبح کرد
🍁وفردایش هم آن یکی 🍁گوسفندش را به خاطر من ذبح کرد
🍁و من سپس پانصد گوسفند به وی هبه کردم
🍁حاتم را گفتند پس این گونه
🍁تو بخشنده تری
🍁حاتم در جوابحسین
بخشنده تر است چرا که او تمام دارایی خود را آورد و دریغ نکرد اما من یک سوم آن را
✨حکایت چهارم:
🌻عارفی را گفتند:
🌻خدارا چگونه میبینی؟
🌻عارف در جواب: آنگونه که هر گاه میتوانست مچم را بگیرد، دستم را گرفت...
#خدایا_چنان_کن_سر_انجام_کار_تو_خوشنود_باشی_و_ما_رستگار
#یا_حسین
@velayaattashahadat