#حکایت
✴️ شخصی بنام حاج آقا مرادی این حکایت را کنار حرم حضرت عباس(ع) برای نگارنده نقل کرده است، خودش هم از آیة الله سید احمد مستنبط( داماد آیة الله خویی) نقل می کند که آیة الله مستنبط، از یک سفر زیارتی به سمت ایران بر می گشتند که یکی از عربهای کشاورز نزدیک مرز،که متوجه می شود ایشان از علما و سادات هستند، برای پذیرایی دعوت می کنند.
✳️ حین پذیرایی مرد عرب متوجه می شود که اطرافیان حاج آقا مستنبط، آهسته و درگوشی باهم صحبت هایی می کنند، خودش متوجه همه چیز می شود و جلو می آید و می گوید: اگر مایلید دلیل اینکه چرا بچه های من اینقدر زیبا هستند و خودم اینقدر زشت را برایتان تعریف کنم
❇️ مرد عرب اینگونه تعریف می کند: اصل و ریشه ی من ایرانی است سالها پیش(قبل از انقلاب) که جوان بودم به همراه چند نفر از دوستانم به صورت قاچاقی برای زیارت امامان(ع) به عراق آمدیم در زیارت آخر که بعدش باید به سمت ایران حرکت می کردیم کنار ضریح امام حسین(ع) دختر خانمی زیبا که چشمانش را بسته بود و دستها را به ضریح گرفته بود و زیر لب چیزهایی می گفت جلب توجه کرد.( سال ها پیش بخاطر جمعیت کم، زیارت آقایان و خانمها مختلط بوده است.)
⛔️یک لحظه شیطان فریبم داد و جلو رفتم و دستم را روی دستانِ آن دختر گذاشتم.
او متوجه شد و زود دستش را کشید و با عصبانیت گفت: اگر اشتباهی دستت را روی دستم گذاشتی که خدا ببخشد ولی اگر عمداً دستت را روی دستم گذاشتی به حق این قبری که دعا در کنارش رد نمی شود از خدا می خواهم که دستت قطع شود.
من هم که جوان بودم و خام با گستاخی آنهم در کنار قبر امام حسین(ع) به او گفتم: من هم از خدا می خواهم که به حق صاحب این قبر که دعا زیر قبه اش رد نمی شود من به تو برسم و تو همسر من باشی.
💠 زیارت وداع تمام شد و با دوستانم به سمت مرزهای ایران حرکت کردیم. در مرز، یکی از شُرطی های(مامور) عراقی به من خیلی مشکوک شد. یک عکسی دستش بود و می خواست بداند صاحب آن عکس من هستم یا نه.
بعد از اینکه به دو نفر دیگر از دوستانش هم عکس را نشان داد و آنها هم تایید کردند رو به من کرد و گفت: بازداشتی و حق نداری از مرز خارج شوی.
✴️ ما که خیلی از اوضاع تعجب کرده بودیم با تعجب پرسیدیم چرا؟ ما فقط زائریم.
ولی آن پلیس عراقی گفت: شاید زائر باشی اما دزدی هم کرده ای.
هرچقدر قسم خوردیم که ما اصلا جایی را بلد نیستیم و از دزدی بی اطلاعیم؛ گفتند ما ماموریم و معذور و شما در دادگاه بی گناهی خودتان را ثابت کنید.
❇️ دوستانم خداحافظی کردند و رفتند و من را هم به دادگاه بردند؛ در دادگاه دو نفرشاهد، شهادت دادند که مرا هنگام سرقت طلاها دیده اند.
آری دستم را که قطع کردند از هوش رفتم، به هوش که آمدم خود را روی تخت بیمارستان دیدم، چشمم که به دستم افتاد بغضم ترکید و خطاب به امام حسین گفتم: من با چه سختی به زیارت شما آمدم، آیا این است رسم پذیرایی از زائر که دستش قطع شود؟
با خودم حرف می زدم و گریه می کردم که دیدم کارکنان بیمارستان، این طرف و آن طرف می دوند گویا شخصیت مهمی به بیمارستان می آمد.
❇️ مردی با قدی بلند و چند محافظ وارد شد و پرسید: زائر ایرانی کجاست؟ مرا به او نشان دادند و او مستقیم آمد کنار تخت من و گفت: دزد واقعی پیدا شده و او شباهت زیادی با شما دارد، در هر صورت اشتباهی رخ داده و شما به هر قیمتی شده ما را حلال کنید که اگر حلال نکنید ما جواب امام حسین را نمی توانیم بدهیم و قبر و قیامت ما هم برباد می رود.
گفتم: حلال می کنم ولی تکلیف من با این دستِ قطع شده که آبرویم رفته و دیگر نمی توانم کار کنم چه می شود.
او که رئیس عشیره بود گفت بیش از صد پارچه آبادی مال من است و نوکر و مال و منال زیادی دارم؛ حاضرم همه را به تو بدهم ولی تو حلال کنی.
✳️ ....دو سه ماهی بود که با مادر پیرم، به عراق کوچ کرده بودیم و من مالک مال فراوان شده بودم. روزی مادرم به من گفت: پسرم پس کی قصد ازدواج داری؟ گفتم: مادر شما هر دختری را انتخاب کنید من قبول دارم.
بعد از مدتی، مادرم به من گفت: دختری پیدا کرده ام که هر کمالی که بگویی داراست، از تقواو زیبایی گرفته تا خانه داری و سواد و اصل و نسب خانوادگی و ...
او برادرزاده ی رئیس عشیره بود، شب عروسی که چشمم به او افتاد دیدم همان دختری است که کنار قبر امام حسین(ع) آن کار اشتباه را نسبت به او انجام دادم.
✅ آری هم دعای او مستجاب شده بود و هم دعای من
مرد عرب به ما گفت: دلیل اینکه با وجود زشتی من، بچه هایم زیبا هستند بخاطر این است که بچه ها به مادرشان رفته اند .
#عضویت
https://eitaa.com/joinchat/3873833290C93a38471cf
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا