eitaa logo
سبک زندگی دینی
1.3هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
97 فایل
#ولایت_شناسی #خانواده_ولایی #چگونه_مهربونی_خدا_رو_درک_کنم؟ #خداوند_چگونه_ما_را_هدایت_میکند ؟ با ذکرصلواتی برای تعجیل و سلامتی مولا صاحب الزمان ، #کپی حلال! ارتباط با ما @Fnemate http://eitaa.com/joinchat/2774138913Cd54e530f35
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ امام زمان (عج) در صحرای عرفات‌ (تشرفی از حاج محمد علی فشندی) 🔖 قسمت دوم 🌌 تصمیم گرفتم شب را نخوابم. به همین جهت برای نماز و نافله شب وضویی ساختم و به نماز ایستادم. آن شب در آن بیابان تنهایی، به یاد امام زمان (ع) حال خوشی پیدا کردم. ⛺️ در همین حال صدای پایی شنیدم و به دنبال آن، پرده ی چادر کنار رفت. ✨ آقایی در آستانه خیمه بعد از سلام فرمود: 🔶 «حاج محمّد علی تنها هستی؟» ▫️ عرض کردم: 🔹 بله آقا، تنهایم! ▫️ و ناخودآگاه از جا برخاستم و پتویی را چند لا کرده، زیر پای آقا افکندم. آقا نشست و فرمود: 🔶 «حاج محمّد علی! خوب جایی را برای سکونت کاروان انتخاب کرده‌ای! این‌جا همان جایی است که جدّم حسین بن علی (ع) در روز عرفه خیمه زده بودند!» ▫️ بعد فرمودند: 🔶 «حاج محمّد علی! یک چایی درست کن!» ▫️ عرض کردم: 🔹 «اتّفاقا همه وسایل چای فراهم است جز چای خشک که آن را از «مکّه» نیاورده‌ام.» ▫️ فرمود: 🔶 «شما آب جوش تهیّه کنید، چای خشک آن بر عهده من!» ☕️ آب که جوش آمد، مقداری چای (که در حدود صد گرم بود) به من مرحمت‌ کردند. چای که دم کشید و آماده شد، فنجانی به ایشان تعارف کردم. نوشیدند و فرمودند: 🔶 «شما هم بفرمایید!» ▫️ من هم با اجازه آقا، فنجانی از آن چای نوشیدم که لذّت خوبی برای من داشت. در این‌وقت، دو جوان زیباروی نورانی (در روایت‌های قاضی زاهدی چهار جوان) جلوی چادر آمدند و همان‌جا با احترام ایستادند و به آقا سلامی عرض کردند. آقا از من خواستند که به ایشان چای تعارف کنم. من نیز اطاعت کردم و برایشان چای بردم. آنان چای را نوشیدند. آقا از من خواستند که چای دیگری نزد ایشان ببرم که من نیز دوباره چای برای آن دو جوان بردم. در این‌وقت آقا به آنان فرمود: 🔶 «شما بروید!» ▫️ آنان نیز خداحافظی کرده و رفتند. در این هنگام، آقا نگاهی به من کردند و سه‌بار فرمودند: 🔶 «خوشا به حالت حاج محمّد علی!» ▫️ گریه راه گلویم را بست. عرض کردم: 🔹 از چه جهت؟ ▫️ فرمود: 🔶 «چون امشب کسی برای بیتوته در این بیابان نمی‌آید. امشب شبی است که جدّم امام حسین (ع) در این بیابان آمده است.» ▫️ بعد فرمود: 🔶 «دلت می‌خواهد نماز و دعای مخصوصی را که از جدّم رسیده، بخوانی؟» ▫️ عرضه داشتم: 🔹 بله آقا جان! ▫️ فرمود: 🔶 «برخیز و غسلی به‌جا آور و وضو بگیر!» ▫️ عرض کردم: 🔹 هوا طوری است که نمی‌توانم با آب سرد غسل کنم. ▫️ فرمود: 🔶 «من بیرون می‌روم، تو آب را گرم کن و غسل نما!» ▫️ من هم بدون اینکه متوجّه قضایا باشم و اینکه این آقا کیست، مقداری آب را گرم کردم و غسل و وضویی ساختم. چون از غسل فارغ شدم، آقا به خیمه برگشتند و فرمودند: 🔶 «حالا دو رکعت نماز با این کیفیّت که می‌گویم بخوان: بعد از حمد [در هر رکعت‌] یازده مرتبه سوره توحید را بخوان که این نماز جدّم امام حسین (ع) در این مکان است.» ▫️ و بعد از نماز فرمودند: 🔶 «جدّم، امام حسین (ع) در این بیابان، دعایی خوانده است که من آن را می‌خوانم. تو هم با من بخوان!» ▫️ اطاعت کردم. دعای آقا نزدیک به بیست دقیقه به درازا کشید و در حال دعا، اشک از چشمان مبارکش مانند ناودان فرو می‌ریخت. هر جمله‌ای را که می‌خواند، در ذهن من می‌ماند و من فورا آن را حفظ می‌کردم. دیدم عجب دعای خوبی بود و چه مضامین عالی و بالایی دارد. من با اینکه با کتاب‌های دعا آشنا بودم، امّا تاکنون به چنین دعایی برنخورده بودم. در همین وقت به ذهنم رسید که فردا برای روحانی کاروان مضامین این دعا را بخوانم تا او آنها را یادداشت کند. به محض خطور این فکر در خاطر من، آقا فرمودند: 🔶 «این دعا مخصوص امام (ع) است و در هیچ کتابی نوشته نشده و کسی غیر از امام نمی‌تواند آن را بخواند و از یاد تو نیز می‌رود!» ▫️ با گفتن این سخن، ناگهان تمامی عبارات دعا از ذهن، زبان، خیال و خاطر من محو شد و حتّی کلمه‌ای از آن در ذهن من باقی نماند. (ادامه دارد) 🏷 علیه السلام @vellayatilife
✨ امام زمان (عج) در صحرای عرفات‌ (تشرفی از حاج محمد علی فشندی) 🔖 قسمت سوم ▫️ پس از پایان دعا به آقا عرضه داشتم: 🔹 آقا این توحید من، به نظر شما خوب است؟ من می‌گویم که همه هستی را از درخت و گیاه و زمین و ... خداوند آفریده است. ▫️ فرمودند: 🔶 «خوب است! و بیش از این از شما انتظار نمی‌رود!» ▫️ عرض کردم: 🔹 آیا من حقیقتا دوستدار اهل بیت هستم؟ ▫️ فرمودند: 🔶 «آری! و تا آخر هم خواهید بود. اگر آخر کار شیاطین بخواهند فریب دهند، آل‌ محمّد (ص) به فریاد می‌رسند.» ▫️ پرسیدم: 🔹 آیا امام زمان (ع) در این بیابان تشریف می‌آورند؟ ▫️ فرمودند: 🔶 «امام الآن در چادر نشسته است!» ▫️ من با همه این نشانه‌ها و قرینه‌ها باز متوجّه نشدم. به نظرم رسید منظور این است که امام (ع)، اکنون در چادر مخصوص خود نشسته‌اند. دوباره پرسیدم: 🔹 آیا فردا امام (ع) با حاجیان به عرفات می‌آیند؟ ▫️ فرمودند: 🔶 «آری!» ▫️ عرض کردم: 🔹 کجا می‌روند؟ ▫️ فرمودند: 🔶 «جبل الرّحمه» ▫️ دوباره عرضه داشتم: 🔹 اگر رفقای کاروان بروند، امام (ع) را می‌بینند؟ ▫️ فرمود: 🔶 «می‌بینند امّا نمی‌شناسند!» ▫️ عرض کردم: 🔹 فردا شب امام زمان (ع) به چادر حاجیان هم سر می‌زنند و عنایتی می‌کنند؟ ▫️ فرمود: 🔶 «در چادر شما، آنگاه که روضه عمویم عبّاس (ع) خوانده می‌شود، می‌آید.» ▫️ بعد از این سخنان و پاسخ به این سؤال‌ها، آقا برخاستند تا از خیمه خارج شوند. در این حال رو به من نموده، فرمودند: 🔶 «حاج محمّد علی! شما امسال به نیابت از کسی حج می‌گزارید؟» ▫️ عرض کردم: 🔹 خیر آقا جان! ▫️ فرمودند: 🔶 «می‌شود از طرف پدر من امسال نیابت کنید.» ▫️ عرضه داشتم: 🔹 بله آقا جان! ▫️ در این حال دو اسکناس صد ریالی سعودی به ‏ من مرحمت کردند و فرمودند: 🔶 «این پول را بگیر و حجّ امسالت را به نیابت پدر من انجام بده!» ▫️ پرسیدم: 🔹 آقا نام پدر شما چیست؟ ▫️ فرمودند: 🔶 «حسن!» ▫️ عرض کردم: 🔹 نام خودتان چیست؟ ▫️ فرمود: 🔶 «سیّد مهدی!» ▫️ آقا را تا دم چادر بدرقه کردم. ✨ در این‌وقت، آقا برای معانقه و روبوسی‌ جهت خداحافظی برگشتند و با هم معانقه‌ای کردیم. خوب به یاد دارم که خال طرف راست صورتش را بوسیدم. (ادامه دارد) 🏷 علیه السلام @vellayatilife
✨ امام زمان (ع) در صحرای عرفات‌ (تشرفی از حاج محمد علی فشندی) 🔖 قسمت چهارم (آخر) ▫️ آقا دوباره مقداری پول خرد دیگر به من مرحمت کردند و فرمودند: 🔶 «این پول‌ها را نیز به همراه داشته باش و برگرد!» ▫️ عرض کردم: 🔹 «آقا جان من شما را کی و کجا ملاقات خواهم کرد؟» ▫️ فرمود: 🔶 «وقتی که حاجیان، نماز مغرب و عشای خود را خواندند و مدّاح کاروان شروع به ذکر مصیبت عمویم قمر بنی هاشم (ع) کرد، من به چادر شما می‌آیم.» ▫️ در این‌وقت آقا از خیمه خارج شد و من دیگر او را ندیدم. هرچه به این‌طرف و آن‌طرف نظر کردم، دیگر کسی را نیافتم. داخل چادر شدم و به فکر فرو رفتم: 🔹 راستی او که بود؟ سیّد مهدی فرزند حسن! از کجا نام مرا می‌دانست؟ چند بار فرمود: «جدّم حسین، عمویم عبّاس.. .» ▫️ قرینه‌ها و نشانه‌ها را یکی پس از دیگری کنار هم نهادم. خیلی منقلب و بی‌تاب شده بودم. فهمیدم که با امام زمان (ع) هم‌سخن بوده‌ام. 👮🏽‍♂ از صدای گریه و ناله من، شرطه سعودی (پلیس عربستان) سراسیمه آمد و گفت: 🔸 «چه شده؟ دزدها آمده‌اند و اثاثیه‌ات را غارت کرده‌اند؟» ▫️ گفتم: 🔹 نه! مشغول مناجات با خدایم. ▫️ او با تعجّب به من نگاه می‌کرد و سرانجام رهایم کرد و رفت. تا صبح به یاد حضرت (ع) گریستم. فردای آن روز، قصّه را برای روحانی کاروان تعریف کردم و او هم برای حاجیان نقل کرد و گفت: 🔸 «ای حجّاج! متوجّه باشید که این کاروان مورد توجّه و عنایت امام زمان (ع) است.» ▫️ همه مطالب را به روحانی کاروان گفتم، جز آنکه فراموش کردم بگویم آقا وعده کرده است که شب، به هنگام ذکر مصیبت عمویش قمر بنی هاشم (ع) به چادر ما می‌آید. 🌌 شب‌هنگام، حاجیان پس از نماز، روضه‌ای گرفتند و مدّاح کاروان هم، گریزی به روضه علمدار کربلا، حضرت قمر بنی هاشم (ع) زد و حالی در چادر بر پا شد. در آن‌وقت، به یاد سخن آقا افتادم. هرچه نگاه کردم، آن حضرت را درون چادر ندیدم. ناراحت شدم و با خود گفتم: 🔹 خدایا! وعده امام (ع) حق است! ✨ در این‌وقت، امام (ع) به خیمه تشریف‌فرما شدند و در میان حاجیان نشستند و در مصیبت عموی خود گریستند. من که آقا را دیدم، خواستم تا عرض ادبی کنم و بوسه‌ای برپای حضرتش بزنم و به مردم بگویم که: 🔹 بیایید و امام زمانتان را ببینید! ▫️ که امام اشارتی کردند و من بی‌اراده و بی‌اختیار بر جای خود ایستادم. روضه که تمام شد، آقا نیز برخاستند و خیمه را ترک کردند و من دیگر حضرت را ندیدم. (۱) ⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه ی ۳۳۸ (۱). آب حیات، صص ۳۸۹- ۳۹۳. @vellayatilife
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبک زندگی شاد 44.mp3
9.88M
۴۴ هم تمرین کن ضعف های دیگران و فراموش کنی! و هم ضعف های خودت و بزرگ نکنی! ❌یادت نره؛ گاهی شیطون، با بزرگ جلوه دادن ضعف هات، ناامید و غمگینت میکنه!
سبک زندگی دینی
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #چگونه_به_خدا_و_امام_زمان_مقرب_بشویم❤️ #جلسه_نود_ششم 👈🏻 گفتیم، یه ذره ا
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ 🚩بنده خدایی هشت سال دفاع مقدس می‌رفت می‌اومد تو عملیات‌ها یه بار وصیت‌نامه ننوشت!! 🌸هر دفعه رفقا می‌گفتن، می‌گفت حسشو ندارم که شهید میشم! خدا بهم خبر میده. 🚩حسم میگه خدا بهم خبر میده... اطمینانم به خدا خیلی زیاده. بعد هی اینو مثال می‌زد، فلانی، فلانی فلانی... اینا همه حسشون پیدا شده بود. مگه میشه خدا منو قال بذاره؟ میخواد مچ منو بگیره؟ ناغافل؟ 👈 نه، خدا ناغافل کاری نمی‌کنه! @vellayatilife
🦋می‌فرماید: من نزد گمان خوبِ ؛بندهٔ خودم هستم...🌱 و حسن‌ظن میدونید همون امنیتی‌ست که شما می‌خواهید از خدا دریافت بکنید.🌺 🚫 گاهی زیادی بشینی سر یه مشکل فکر بکنی یعنی سوءظن به خدا داری و از خدا احساس امنیت نمی‌کنی!!! زندگیتو بکن...! لذتتو ببر از زندگی. اینجاها ادبیات دینیش چی میشه هرکسی گفت؟ مشغول چی باش؟ شکر مشغول شکر خدا باش... 👌🏻💕 شکر کن حالت خوب میشه! البته ظلم کردی به کسی؟! مواظب باش خدا بزنتت!👌👌 ظلم نکردی که! نمی‌خواستی که ظلم کنی. ظلمم کردی، عذرخواهی کردی؟ حلالیت گرفتی جبران کردی ؟ @vellayatilife
🌱 «الذین آمنو و لم یلبسو ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن...» 👈اینا امنیت دارن. اینایی که ایمان آوردن. یعنی قبول کردن امنیت دست خداست. و ظلمم نکردن به کسی. اولئک لهم الامن... اینا براشون امنیته.👌🏻 🌸ببین خدا یک دفعه حرف می‌زنه.☝️ 🚩همین یه باری که این آیه قرآن رو دیدی تا آخر عمرت هرموقع احساس ناامنی بکنی، خدا با سکوت برمی‌گرده یه اخم می‌کنه ( حالا به تعبیر ما ☺️) 🌿مگه بهت نگفتم اولئک لهم الامن؟! چرا ناراحتی؟ چرا بهم ریختی؟ مثلا غضب، فرمود غضب می‌کنم. (خدا که عصبانی نمیشه!🙂) @vellayatilife
منظور یعنی بگیر مطلبو!! ♨️خدا گله‌مند میشه از ما. حتی داره تو روایت گلایهٔ خودش رو به ملائکه‌ش اعلام می‌کنه. 💢ناراحت میشه خداوند متعال وقتی که ببینه شما احساس امنیت نمی‌کنید از جانب خدا. این احساس امنیت، تعبیر حسن‌ظن ؛ تعبیر توکل و تعابیر دیگه بهش می‌خوره که این احساس امنیت باید بهت انرژی بده. خیلی راحت!😍 @vellayatilife
💚 مومن به دیگران امنیت میده حداقلش اینه که دیگران رو آزار نمیده، نیش نمی‌زنه، جیبشون رو نمی‌زنه، مردم احساس امنیت پیشش می‌کنن.👌🏻 حداکثرش چیه؟🤔 مردم میرن پیشش، آرام میشن. احساس میکنن همه‌جا امنه. مومن نسبت به دیگرانم امنیت‌بخشه.✨ آیت‌الله طالقانی -رحمت خدا بر او باد- می‌فرمود که: من هرموقع مضطرب میشم -یه تعابیری شبیه به این- میرم پیش حضرت امام، آرام میشم، خیالم راحت میشه، میام. خب زیاد برو پیش امام. خدا رحمتت بکنه. @vellayatilife
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔽تنها راه حفظ فرزند از ابتلا به انحراف ! @vellayatilife