eitaa logo
👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
1.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
315 ویدیو
4 فایل
💥 هو الرزاق 💥 جهت رزرو تبلیغ فقط و فقط 🔴به ایدی زیر مراجعه کنید 👇 خانم ترکی مدیر گسترده ونوس @z_t1369 کانال واریز👇 @venus_variz
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂 واقعی هوا تاریک شده بود و بازم خبری از نبود ، بارون میبارید ، این روزا انقدر بارون باریده بود که دیگه عادی شده بود... بعد از درست کردن شام ، تلویزیونو روشن کردم و از روی بی حوصلگی مشغول دیدن برنامه ای شدم... انقدر توی فیلم پیش روم شده بودم که اصلا متوجه اومدن کیان نشدم و وقتی که صداشو از شنیدم ، فهمیدم که برای سر کردن شال و پوشیدن یه لباس درست و حسابی خیلی دیر شده! صدام میکرد ، بدون اینکه از جام پاشم با گفتم : _بله؟ اینجام... با لباسا و موهای خیس رو به روم ایستاد که از جام پاشدم و خواستم برای درست کردن سر و وضعم سمت اتاقم که میونه ی راه...😱👇 https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂 واقعی هوا تاریک شده بود و بازم خبری از نبود ، بارون میبارید ، این روزا انقدر بارون باریده بود که دیگه عادی شده بود... بعد از درست کردن شام ، تلویزیونو روشن کردم و از روی بی حوصلگی مشغول دیدن برنامه ای شدم... انقدر توی فیلم پیش روم شده بودم که اصلا متوجه اومدن کیان نشدم و وقتی که صداشو از شنیدم ، فهمیدم که برای سر کردن شال و پوشیدن یه لباس درست و حسابی خیلی دیر شده! صدام میکرد ، بدون اینکه از جام پاشم با گفتم : _بله؟ اینجام... با لباسا و موهای خیس رو به روم ایستاد که از جام پاشدم و خواستم برای درست کردن سر و وضعم سمت اتاقم که میونه ی راه...😱👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂 واقعی هوا تاریک شده بود و بازم خبری از نبود ، بارون میبارید ، این روزا انقدر بارون باریده بود که دیگه عادی شده بود... بعد از درست کردن شام ، تلویزیونو روشن کردم و از روی بی حوصلگی مشغول دیدن برنامه ای شدم... انقدر توی فیلم پیش روم شده بودم که اصلا متوجه اومدن کیان نشدم و وقتی که صداشو از شنیدم ، فهمیدم که برای سر کردن شال و پوشیدن یه لباس درست و حسابی خیلی دیر شده! صدام میکرد ، بدون اینکه از جام پاشم با گفتم : _بله؟ اینجام... با لباسا و موهای خیس رو به روم ایستاد که از جام پاشدم و خواستم برای درست کردن سر و وضعم سمت اتاقم که میونه ی راه...😱👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂 واقعی هوا تاریک شده بود و بازم خبری از نبود ، بارون میبارید ، این روزا انقدر بارون باریده بود که دیگه عادی شده بود... بعد از درست کردن شام ، تلویزیونو روشن کردم و از روی بی حوصلگی مشغول دیدن برنامه ای شدم... انقدر توی فیلم پیش روم شده بودم که اصلا متوجه اومدن کیان نشدم و وقتی که صداشو از شنیدم ، فهمیدم که برای سر کردن شال و پوشیدن یه لباس درست و حسابی خیلی دیر شده! صدام میکرد ، بدون اینکه از جام پاشم با گفتم : _بله؟ اینجام... با لباسا و موهای خیس رو به روم ایستاد که از جام پاشدم و خواستم برای درست کردن سر و وضعم سمت اتاقم که میونه ی راه...😰😰👇👇 https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
هوا تاریک شده بود و بازم خبری از نبود. بعد از درست کردن شام ، تلویزیون رو روشن کردم... انقدر توی فیلم پیش روم شده بودم که اصلا متوجه اومدن کیان نشدم، وقتی که صداشو از شنیدم ، فهمیدم که برای سر کردن شال و پوشیدن یه لباس درست و حسابی خیلی دیر شده! صدام کرد ، بدون اینکه از جام پاشم با گفتم : _بله؟ اینجام... با لباسا و موهای خیس رو به روم ایستاد که از جام پاشدم و خواستم برای درست کردن سر و وضعم سمت اتاقم که میونه ی راه...😰😰👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1783824717C85cf54a460
هوا تاریک شده بود و بازم خبری از نبود. بعد از درست کردن شام ، تلویزیون رو روشن کردم... انقدر توی فیلم پیش روم شده بودم که اصلا متوجه اومدن کیان نشدم، وقتی که صداشو از شنیدم ، فهمیدم که برای سر کردن شال و پوشیدن یه لباس درست و حسابی خیلی دیر شده! صدام کرد ، بدون اینکه از جام پاشم با گفتم : _بله؟ اینجام... با لباسا و موهای خیس رو به روم ایستاد که از جام پاشدم و خواستم برای درست کردن سر و وضعم سمت اتاقم که میونه ی راه...😰😰 https://eitaa.com/joinchat/1783824717C85cf54a460