eitaa logo
👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
932 دنبال‌کننده
4هزار عکس
350 ویدیو
4 فایل
💥 هو الرزاق 💥 جهت رزرو تبلیغ فقط و فقط 🔴به ایدی زیر مراجعه کنید 👇 خانم ترکی مدیر گسترده ونوس @z_t1369 کانال واریز👇 @venus_variz
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روز احساس دلتنگی میکردم آخه من عروس غربت شدم برا همین رفته بودم خونه جاریم جاریم و برادر شوهرم همیشه بحث داشتن همشه دعوا میکردن منم فکر میکردم یه دعوای زن شوهری مثل همه برای همین دخالت نمیکردم تا اینکه اون شب تو اتاق بحث میکردم ناخداگاه اسمم از زبون جاریم شنیدم بند دلم پاره شد سریع به همسرم زنگ زدم ماجرا رو تعریف کردم گفت مخفیانه بیا بیرون وقتی داشتم می‌اومدم قبل اینکه دستم به در برسه از پشت کشیده شدم ...... https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03
پنچ سال بود عروسی کرده بودم مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم.واحدروبه رویمون خانوم ۴۰ ۵۰ ساله بود به چشم مادر بهش نگاه می‌کردم چون تنها بود هر روز می‌اومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک پیک باهاش خیلی راحت بودیم تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتم خواب سنگینی منو می‌گرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم یه روز شک کردم مثل همیشه رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت گفتم خواب میاد دیدم لبخندی زدی رفتم خونه بعد یه ساعت........ https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03
پنچ سال بود عروسی کرده بودم مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم.واحدروبه رویمون خانوم ۴۰ ۵۰ ساله بود به چشم مادر بهش نگاه می‌کردم چون تنها بود هر روز می‌اومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک پیک باهاش خیلی راحت بودیم تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتم خواب سنگینی منو می‌گرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم یه روز شک کردم مثل همیشه رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت گفتم خواب میاد دیدم لبخندی زدی رفتم خونه بعد یه ساعت........ https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03
پنچ سال بود عروسی کرده بودم مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم.واحدروبه رویمون خانوم ۴۰ ۵۰ ساله بود به چشم مادر بهش نگاه می‌کردم چون تنها بود هر روز می‌اومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک پیک باهاش خیلی راحت بودیم تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتم خواب سنگینی منو می‌گرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم یه روز شک کردم مثل همیشه رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت گفتم خواب میاد دیدم لبخندی زدی رفتم خونه بعد یه ساعت........ https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03
پنچ سال بود عروسی کرده بودم مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم.واحدروبه رویمون خانوم ۴۰ ۵۰ ساله بود به چشم مادر بهش نگاه می‌کردم چون تنها بود هر روز می‌اومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک پیک باهاش خیلی راحت بودیم تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتم خواب سنگینی منو می‌گرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم یه روز شک کردم مثل همیشه رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت گفتم خواب میاد دیدم لبخندی زدی رفتم خونه بعد یه ساعت........ https://eitaa.com/joinchat/857276829Cbc06131f03