¹
ساعتسختفراقآغازشد...
چهکندعلیبااینهمهتنهایی!
چه شبی است امشب خـدایا.
این بنـده تو هیچگاه این طور بی تاب نبوده است. این همه تنهایی را کجا ببرم؟ این همه اندوه را با که قسمت کنم؟
من در خود شکستم وقتى در بر پهـلوى تو شکسـته شد.
اگر تغسیل فاطمه به اشک چشم مجاز بود، آب را بر بدن او حرام میکردم. اگر دفن واجب نبود، خاک را هم بر او حرام میکردم.
حیف است این جسم آسمانی در خاک.
نازنین! چشم اگر کبودی را نبینـد، دست که التهاب و تورم را لمس میکنـد.
عزیز دل! کسـی که دل دارد بی یاری
چشم و دست هم درد را میفهمد.
اي خدا!
این غسل نیست، مرور مصیبت است.
دوره کردن درد است.
دل چطور این همه مصیبت را تاب بیاورد؟!
📚کشتیپهلوگرفته/#سیدمهدیشجاعی
²
ای خشت ها
میان من و فاطمهام جدایی میندازید؟
دل های ما چنان به هم گره خورده است
که خشت و خاک و زمین و آسمان
نمیتوانند جدایمان کنند
اما بر تو مبارک باد فاطمه جان!
دیدار پدرت
پس از این دوران سخت فراق...
📚کشتیپهلوگرفته/#سیدمهدیشجاعی