کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🌹 #شهید_بلباسی
◀️ همسر شهید بلباسی در نقل خاطره ای،نسبت به اعزام همسرش به سوریه می گوید؛
میدانستم اگر گریه کنم، اگر حرفی بزنم، شاید دودل شود، شاید با نگرانی برود. گریه نکردم چون میدانستم دوست دارد برود. در تمام 13 سال زندگیمان، در تمام برنامههایی که شرکت میکرد، ماموریتهایی که میرفت، من هیچ وقت نه نیاوردم، حتی آن روزهایی که بچهها کوچکتر بودند، مهدی تازه به دنیا آمده بود، فاطمه پنج سالش بود و حسن دو سالش بود و همسرم به خاطراین که مسئول اردوهای جهادی بود، مدام به ماموریت میرفت و یک ماه و بیست روز خانه نبود، هیچوقت نگفتم این بار نرو. آن موقع بچهها خیلی به پدرشان وابسته بودند، وقتی میرفت خانه کلا میترکید از صدای گریه بچهها. بعضی وقتها حتی خودم مینشستم با بچهها گریه میکردم، اما با این حال گله نمیکردم از رفتنش... .
چون دلم نمیآمد. چون وقتی برمیگشت و تاثیر کارهایی را که انجام داده بود میدیدم، وقتی عکسهایی را که آورده بود نشانم میداد و میگفت: ببین در این اردوی جهادی این خانه را ساختیم و تمام شد، حالا چند نفر بالای سرشان در سرمای زمستان سقف دارند، وقتی رضایت را در چشمانش میدیدم، احساس میکردم حال خوشی دارد، من هم از این حال خوش،احساس رضایت میکردم.
💢 به نقل از خبرگزاری تیتر امروز
#همسران_شهدایی💕